حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هفتم

 

بحث در رابطه با حدیث عنوان بصری ، رسیدیم به اینجا که

عنوان بصری از امام صادق علیه السلام سوال می‌کنند در رابطه با حقیقت عبودیت

فرمودند سه چیز حقیقت عبودیته اول این است که اینکه بنده خدا

برای خودش درباره اونچه که خدا بهش سپرده ملکیتی نبینه

نگه مال من بعضی از بزرگواران بودند که از وقتی که متوجه میشن که قصه چیه

دیگه تا آخر عمر یکبار کلمه من رو بکار نمی برند

حضرت می فرمایند که این که بنده اصلا نبیند در اون چه که خدا بهش سپرده

حالا ماها چجوری حرف می زنیم خونه من کتاب من پول من

همه رو قائلیم که مال ماست ولی خدا می‌فرماید ولله ملک السماوات و الارض

ملک مال خداست بعد حضرت می‌فرماید اصلا بنده که ببخشید براش ملکیتی نیستش که

عبد و اونچه که در دست عبد هست همش مال خداست

مال رو چی بدونه مال خدا بدونه مثلا بعضی از خانم‌ها تو خونه

میگن اینو بنداز بره اونو بنداز بره آخه این که میگی بنداز بره مگه مال توئه

این مال کیه خداست اصلا اگر آدم این نگاه رو داشته باشه بعد یه جهان دیگه ای میشه

مثلا وسیله سالمه میگه اینو بنداز بره این مال خداست باید به مصرف در بیاد

تو نمی‌تونی به مصرف در بیاری باید بدی به یکی دیگه

این گناهه مالیت داره مالیتشم مال تو نیست مال خداست

پس ببینید حضرت اینجا می فرماید و در اون جایی که خدا اون‌ها را امر کرده

این مال رو قرار بده وضع بکنه قرار بده ببینه خدا کجا دوست داره این مال قرار داده بشه همونجا قرار بده

مورد استفاده برسونه بعد حضرت می‌فرماید که خدمتتون عرض بکنم

و اینکه بنده خدا برای خودش مصلحت‌اندیشی نکنه

من یاد این فرمایش حاج آقا مرتضی تهرانی می‌افتم که می‌فرمود

پدر من میخواست چله نشینی کنه یه نورانیتی بگیره

بعد خلاصه روزا رو روزه می‌گیره چله شبا هم عبادت می‌کنه

ریاضت اینجوریه چله نشینی اینجوریه تو این چهل روز گوشت نباید بخوره

غذاهای لذیذ و اینجور چیزها نباید بخوری ترک حیوانی کنی

بعد روز چهلم دو سه ساعت بیشتر نمونده بود این چله تموم بشه

میاد می‌بینه پدر حاج آقا مرتضی میاد می‌بینه که مادرش حال نداره

میره سریع یه خورده گوشت بر می داره آب میکشه به سیخ میکشه و

میزاره رو آتیش و قشنگ کباب میشه می‌ریزه تو بشقاب میاره برا مادر

میگه مادر بخور بعد مادر یدونه از این ها رو برمی داره میگه اول تو بخور

بعدا من بخورم ایشون می بینه که الان اگه این گوشت رو بخوره

چله خراب میشه حالا سه چهار ساعت مونده چله تموم بشه

مادر گوشت گرفت به سمت پسر خب بخور اگه بخوره چله باطل میشه

تموم میشه خراب میشه اینکه میگه تدبیر نکن برا خودت

میگه که حواست باشه ببین هرچی خدا دوست داره الان من نفسم میگه چی نفسم میگه که نخور

از دست مادر نگیر اما خدا میگه حرمت مادر رو نگه دار مادر داره به تو امر می‌کنه

بزار خدا تدبیر کنه خودت تدبیر نکن میگه من یه لحظه تو دلم اومد

پیامبر میگه بهشت زیر پای مادر است اون خدا دوست داره قادره

با این چله نشینی اون نور رو هم به تو بده میگه دیگه معطل نکردم

گرفتم گذاشتم دهنم همین که رفت از گلوم پایین یه مرتبه اون نورانیت اومد

دیدم این ور دیوار و اون ور دیوار برام یه جور فرق نداره

اون نورانیت که میخواستم با چله بدست بیارم با خوردن گوشت به دست آوردم

بندگی یعنی این تو چیکاره ای برا خدا تعیین تکلیف می‌کنی

خدا ببین چی برات تعیین تکلیف کرده همون کار رو انجام بده

این میشه حقیقت بندگی حقیقت عبودیت اینجوریه که نورانیت میاد

ببین با تعلم به دست اومد نورانیت الان پدر آقا مرتضی با تعلم این نورانیت رو به دست آورد؟

با عبودیت این بندگی و نورانیت رو به دست آورد خدا انشالله توفیق عبودیت و همه ما عطا بفرماید.

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

این چه شمعیست که جان‌ها همه پروانه‌ اوست

راس مبارک آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام روی نی همتون شنیدید

معجزات داشت از جمله معجزات سر مقدس آقا اباعبدالله این بود که

قرآن می خوند و این صوت قرآن شنیده می‌شد

از جمله معجزات دیگه این سر مبارک اینکه چشمان اباعبدالله باز بود

و مثل یک انسان زنده که چشمهاش باز میشه این چشمهاش حرکت میکنه

چشم‌ها باز بود و حرکت می کرد و یک معجزه دیگه‌ای که برای این سر مقدس آوردند

این هستش که من عرض کنم روضه من همین باشه این بود که

 

خون مبارک اباعبدالله از گلو تر و تازه بود جاری بود

یعنی این خون حرکت می کرد حالا چقدر میشه این سر خون داشته باشه

خون همینطور و لذا می فرماید از محاسن مقدس اباعبدالله خون جاری میشد

این رگها همینطور خون میومد میومد می‌رسید به محاسن

محاسن هم خون می چکید سید بن طاووس یه وقتی می خواست

ابی عبدالله رو ببینه حالا مکاشفه ای میشه میگه راس مبارک ابی عبدالله رو دیدم روی نی

بعد همینطور چشم‌ها باز سیاهی چشم حرکت می‌کنه

محاسن همینطور باد می وزه خون هم همینطوری از محاسن داره می‌چکه

این راس مبارک رو خب زینب کبری می‌بینه بچه‌ها می‌بینند

دختر بچه‌ها خانم‌ها می بینن چه حالی خواهند داشت امان از اون ساعتی که

زینب کبری در کوفه سر بریده ببینند صدا زد هلال یک شبه زینب

چقدر دیر طلوع کردی و چقدر زود غروب می‌کنی حسین جان

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

ساربان ناقه را برگردان

که دور حسینم بگردم دوباره

حسین جان حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *