بِسم الله الرّحن الرّحیم
جلسه پنجم
عرض کردیم عنوان بصری پیرمردی هست که دنبال علمی می گرده که او رو به آخرت برسونه
به عالم معنویت برسونه و الاّ خب تو اون سن یه سری علوم کسب کرده
یه سری دانش کشف کرده منتها او رو شاید به مطلوب نرسونده
و لذا اومده دنبال امام صادق علیه السلام از یک علمی سوال میکنه که معلومه که
این علم از جنس اون علم قبلی نیست این علم غیر از اون هست ببینید علمی که
برای انسان توجه میاره انسان رو وارد یک عالم دیگه ای میکنه
خیلی ها این مطالب رو می شنوند منتها منتقل نمیشن دقت کنید کلمه ی انتقال مهم است.
خیلی ها می شینن پای این درس خیلی ها حوزه میان ولی منتقل نمیشن
مثلاََ نبی مکرم ذات رسالت محمد مصطفی(ص) تو مسجد منبر می رفتن سخنرانی می کردن
یه عده از این سخنان منتقل می شدن یه عده هم منتقل نمی شدن
براشون انقلاب درونی رخ نمی داد یعنی می نشستن گوش میکردن ولی هیچ تفاوتی و دگرگونی براشون درست نمی شد
سعدی یک داستانی رو میاره، این داستان به قول حاج آقا خسرو شاهی گویا روح القدس
اینا رو به زبانش جاری کرده میگه در جامع بعلبک وقتی کلمه ای همی گفتم
رفته بودم در مسجد جامع بعلبک داشتم سخنرانی می کردم به طریق وعظ
با جماعتی افسرده دل مرده آدمایی که نشسته بودن پای منبر اینا دل زنده نبودند
اینا اصلاََ وارد عالم معنا نشده بودند همش در خواب و خور و عالم ظاهر مثلا
فقط در و دیواری ببینند مثل عالم حیوانات دیدم نفسم در نمیگیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمیکند.
چون وعظ و خطابه آتش هست باید بیفته رو هیزم ها گُر بگیره
دیدم هیچ فایده ای نداره دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران
چه کنم اینا متوجه نمیشن من چی میگم از یه طرف دیدم که دارم یه مطالبی رو میگم و اینها
در معانی این آیت ما از رگ گردن نزدیکتر هستیم به این بنده اگر کسی این آیه رو بفهمه
دیگه تمام این عالم هیچ و پوچ میشه این عالم دیگه رنگی نداره ارزشی نداره
خدا داره میگه ای آدم ای بشر ای انسان شما سر سفره ای نشستید که من خدا که مالکش هستم
پادشاهش هستم از رگ گردن به تو نزدیکترم یعنی نیازی نیست بری وقت بگیری برای ملاقات
بعد بیای پیش من، تو فقط توجه کن به من این یه آیه ای هست که اگه تمام جهان رو بهش بدی
در مقابلش هیچی نیست. سعدی میگه در معانی این آیه سخن به جایی رسانیده که گفتم
دوست نزدیکتر از من به من است بیند مشکل که من از وی دورم چه بگویم با که توان گفت
که او در کنار من و من محجورم من از شراب این سخن مست
میگه این حرف اینقد چیز بود میخواستم به اینا هم بفهمونم این همون بحثی است که امام صادق علیه السلام فرمود.
با نشستن و چهار تا کتاب بخونی علم بدست نمیاد این توجه اینجوری نیست که یه کتاب بخونی بدست بیاد
گفت یه مرتبه جوانی از مجلس عبور کرد و سخن من رو شنید که یه مرتبه نعره ای زد
که دیگران از نعره او ریختن بهم گفتم ای سبحان الله امام صادق می فرماید
اگه میخوای گیرت بیاد یه چیزی اول بیا بنده شو علم رو یاد بگیر برای عمل کردن
و از خدا طلب فهم بکن که خدا به تو بفهمونه این آیه رو بفهمی تمام دردها و مشکلات برات آسون میشه
دیروز عرض کردیم روضه علی اصغر رو امام حسین علیه السلام
تمام خون ها رو آسمون می پاشید خون گلوی علی اصغر رو می فرمود
آسان است بر من چرا چون در مرعا و منظر خداست
و لذا با وجود خدا آسان میشه خب ان شاءالله خدا توفیق بده که بتونیم وارد عالم معنا بشیم از این عالم صورت خارج بشیم
صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
امروز دل هاتون رو ببرم در خانه ی علی اکبر علیهالسلام
این جوان خوش قد و قامت ابا عبدالله یکی از این دوستان حوزه ی ما پسر جوانی داشت
۲۲ ساله به رحمت خدا رفته بود دوستی نقل میکرد گفت فلانی ما چیزی نمی دونیم
اگه چیزی نگیم دلمون میسوزه میبینیم آب شدن پدر رو اگه چیزی بگیم برای اون پدر تداعی میشه
گفت فلانی حال من رو هیچکس در این عالم نمی فهمه جز اون که این داغ رو دیده باشه
این بلا رو دیده باشه میگفت مادرش ساعت دو نصف شب یهو از خواب میپره
شروع به گریه میکنه یه وضعه عجیبیه اینجا هر کسی جوانی از دست میده
میان زیر بغلش رو میگیرن فشارش بیفته آب قندی بهش میدن
میخوام ببینم وقتی حسین چشمش به علی اکبر افتاد چه حالی داشت
اون ساعت یه مرتبه ابی عبدالله از روی اسب به زمین افتاد
رو کنده ی دو زانو سر علی اکبر رو به دامن گرفت، دلش آرام نشد
خم شد صورت رو صورت علی اکبر گذاشت دلش آرام نشد هفت مرتبه از پرده ی دل گفت ولدی علی
ای پسر من پدر پیر توام
پدر پیر و زمین گیر توام
سخنی گوی و دلم خوش کن
تو که آتش زده ای خاموش کن
یه مرتبه صدا زد جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خداداند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
حسین جان حسین جان