حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در رابطه با وقایع بعد از رسول خدا بحث می‌کنیم و بحث ما رسید به اینجا که

خب عباس عموی پیغمبر یک پیغامی رو می‌فرسته به برادرزاده خودش آقا امیرالمومنین

و این پیغام حالا خلاصه‌اش اینه برادرزاده عموی تو سلام می‌رسونه

و میگه که تنها خدا می‌دونه که چه اندوهی از خبر بیماری دختر پیامبر

به دل ما نشست و من فکر می‌کنم که فاطمه سلام الله علیها

بین ما اولین کسیه که به پدرش رسول خدا ملحق میشه

علی جان اگر تو هم اینجوری فکر می‌کنی اگر اتفاقی افتاد همه رو جمع کن

مهاجر و انصار رو جمع کن تا با شرکت در این مراسم تشییع و نماز و این‌ها

شکوه دین آشکار بشه آقا امیرالمومنین خب این پیغام عمو رو دریافت کردن تشکر کردند

بعد هم برای مظلومیت و برای این حقوقی که از دست رفته شکایت کردند

و خدمتتون عرض می‌کنم که صحبت کردند و بعدشم فرمودند

عمو می‌خوام از تو که من می‌خوام که از این درخواست صرف نظر بکنی بگذری

چون فاطمه از من خواسته وصیت کرده که کارهای مربوط به مرگ او مخفی بمانه

خدمتتون عرض کردیم که این شروع مرحله دیگری هست از مبارزه دختر رسول خدا با خلفا

که حالا زمان آقا رسول خدا رسم بود هرکی از دنیا می‌رفت

می‌آوردن جنازشو بعد پیغمبر مثلاً نماز می‌خوند تو مراسم خود آقا رسول خدا شرکت می‌کرد

بعد آقا رسول خدا هم همین بود مگر کسی که از دنیا میره

ناراضی باشه نسبت به جو حاکم یا نسبت به مثلاً اون شخصیت اول

که بعد وصیت بکنه که من نمی‌خوام بیاد یا مخفی باشه یا فلانی اصلاً شرکت نکنه

که ببینید اولین اون‌ها هم تو این قصه خود خانم فاطمه زهراست

که دستور میدن وصیت می‌کنند که مخفیانه باشه و از این حرفا

که بعد هم از این مطلب دو نفر از صحابی بزرگ پیغمبر تبعیت می‌کنند

اینا یکی عبدالله بن مسعود که وصیت می‌کنه که من دوست ندارم

عثمان نمازمو بخونه عمار بخونه دومی مقداد بود که مقدادم گفت

من راضی نیستم عثمان نمازمو بخونه کی بخونه مقداد بخونه

یعنی این قصه سرایت کرد نسبت به جو حاکم ناراضی بودند وصیت می‌کردند

که قبل از اینکه حالا وصیت‌نامه حضرت زهرا را ما بخونیم یک گزارش دیگه‌ای هم هست

که دختر پیغمبر بعد از مرگ پدر در عزای پدر و مصیبت‌هایی که اومده بود

گریه می‌کرد این گریه روز و شب نمی‌شناخت هر روز رو پر می‌کرد هم شب رو پر می‌کرد

تا کجایی که پیرمردای مدینه پا شدن اومدن پیش آقا امیرالمومنین علی علیه السلام

گفتن ای ابوالحسن من عین کلمات رو دارم می‌خونم

و خوب دقت کنید گاهی اوقات لابلای روضه‌ها خونده می‌شه

این مطالب رو رد میشه ولی من روضه نمی‌خونم دارم مطلب میگم به شما

به خاطر همین سعی می‌کنم تمام مطلب رو بگم کمی نباشه

مثلاً رد نشم نکته‌ای شو اهمیت بدم که میان پیش آقا امیرالمومنین

پیرمردای مدینه که میان میگن ابوالحسن فاطمه شب و روز گریه می‌کنه

گریه او آرامش شب و روز را از ما گرفته ما اومدیم تا به شما بگیم که

شما از ایشون بخواید یا شب گریه کنه یا روز آقا امیرالمومنین به خانه میان

دختر پیغمبر سلام الله علیها که غرق عزا و گریه بود تا امیرالمومنین رو مشاهده می‌کنه آرام می‌شه

بعد آقا امیرالمومنین می‌فرماید که فاطمه جان ای دختر پیامبر

پیرمردای مدینه از من درخواست کردند که از شما بخوام در فراغ پدر یا شب گریه کنید یا روز گریه کنید

حضرت زهرا پاسخ میدن می‌فرمایند که یا ابوالحسن زندگی من خیلی به طول نمی‌انجامه

خیلی چیز نداره سریع تموم میشه من به زودی از بین مردم میرم

و لذا سوگند به خدا نه شب آرام خواهم گرفت و نه روز آرام خواهم گرفت

تا اینکه به پدرم رسول خدا ملحق بشم که بعد آقا امیرالمومنین می‌فرماید

اختیار با خودته اختیار با خودته هر کاری می‌خوای بکنی بکن

که بعد حالا اینجا دارد طبق نقل‌هایی که ما داریم

حضرت امیر علیه السلام یه بیت الاحزان می‌سازه این بیت الاحزان کجاست؟

بعضیا میگن بخاطر همین فشارهایی که اومد که آقا خیلی از مثلاً

هی میومدن می‌گفتن آقا روز یا شب یا روز یا شب

که حضرت یه بیت الاحزان یا بیت الحزن می‌سازند

و این بیت الحزن در یه نقطه‌ای بیرون از آبادی اصلی شهر

که حالا نقل‌هایی که ما داریم خیلی بیشتر و قوی‌تر اینه که

این بیت الاحزان تو قبرستان بقیع بوده تو قبرستان بقیع بوده که اینم به واقع نزدیک‌تر میاد

تا اینکه مثلاً بگیم سمت احد بوده و اینا بعد احد خیلی دور بوده

بعد با اون شرایطی که خود خانم فاطمه زهرا داستا جور در نمی‌اومده

حضرت زهرا تا احد چی هر روز بره اما قبرستان بقیع نه اونایی که مدینه رفتن

می‌دونن دیگه حرم رسول خدا با قبرستان بقیع خیلی فاصله‌ای نداره

این بیشتر جور در میاد که بگیم بیت الاحزان تو قبرستان بقیع بوده

و حضرت زهرا سلام الله علیها هر روز به همراه امام حسن و امام حسین

می رفتن تا شب گریه می‌کردن شب که می‌شد امیرالمومنین علی علیه السلام به سراغشون میومد

و اون بزرگواران رو می‌آورد به منزل خب اما آخرین حلقه مبارزه دختر رسول خدا وصیت اون بزرگواره

که من دیروزم عرض کردم که یه قصه‌ای است از خواب حالا بگیم شبه خواب

برای حضرت زهرا سلام الله علیها که این آقا امیرالمومنین نقل می‌کنه که

چند روزی از وفات پیامبر نگذشته بود که واقعه‌ای برای دختر پیغمبر پیش اومد

دختر پیامبر بعد از بیداری از اون شبه خواب هراسان فریادی برآورد

بعد واقعه رو برای من گفت حالا این این چیزی که حضرت زهرا دیده برای امیرالمومنین داره بازگو می‌کنه

ببینید عزیزان مفصله منم نمی‌خوام همشو بگم

یه مختصریشو میگم بحثم تمام حضرت زهرا می‌فرمایند من میان خواب و بیداری بودم

مشاهده کردم انگار پدرم بالای سرم ایستاده و بر من مشرفه

اون وقتی که او رو دیدم دیگه نتونستم خودداری کنم یعنی نتونستم ضبط نفس کنم تا پدرم رو دیدم فریاد برآوردم

پدر جان دست ما از مامان شما کوتاه شده و خبر آسمان از ما قطع شده

در همین حال بودم که مشاهده کردم فرشتگانی در برابرم صف کشیدند

و دو تا فرشته در پیش روی اون‌ها بودند من رو گرفتن من فاطمه رو گرفتن

به آسمان بردن بعد حضرت می‌فرماید سر برداشتم قصرهای مزین دیدم

که حضرت شروع می‌کنند قصرها رو تعریف کردن خیلی مفصله

یعنی مثلاً چیز جالبیه حالا بعداً هر کسی حوصله داشت می‌تونه سر حوصله سر فرصت اینو نگاه بکنه

که حضرت می‌فرماید انقدر چیزای عجیب و غریب مثلاً دیدم و این‌ها

تا به اینجا که مثلاً پرسیدم این خانه از کیه وقتی منو بردن اونجا

قصرهای مجلل تو در تو این‌ها گفتم این خانه از کیه

این نهر مال کیه حضرت زهرا می‌فرمایند گفتن این خانه فردوس اعلاست

که دیگه بالاتر از اون بهشتی نیست خب این خاص پدرت و پیامبران

البته اون بندگان که خدا رو دوست دارند با این‌ها با پیغمبرا همراه هستند

مال اونا هم هست پرسیدم پس این نهر چیه گفتن این نهر همون کوثره

که خداوند وعده کرده بود که به اون حضرت عطا بکنه یعنی به پیغمبر

پرسیدم پس پدرم کجاست گفتن الان خواهد آمد

میگه همین حال بود که ناگاه قصرهایی در برابر چشمم آشکار شد

که از قصرهایی که در گذشته دیده سپیده‌تر و نورانی‌تر بود

توی اون‌ها این فرش‌هایی گسترده بود تختی بود پدرم بر روی اون جلوس داشت

و جمعی هم دور و ور پدرم بودن پدرم من رو دید به آغوش کشید

پیشانی من رو بوسید فرمود خوش آمدی دخترم بعد من رو در نزدیک‌ترین جا به خودش جا داد

فرمود ای دختر عزیز من آیا نمی‌بینی که خدا چه نعمت‌هایی برای تو آماده کرده

و در آینده به میان چه نعمت‌هایی خواهی آمد بعد قصرهای بلند رو به من نشون داد فرمود اینجا مسکن توئه

مسکن شوهرته مسکن دو فرزندته و کسانی که تو و اون‌ها رو دوست داشته باشند ایشالا شماها هم جزو اون‌ها باشید دیگه

و دلخوش باش چون که چند روز دیگه به نزد من خواهی آمد

حضرت زهرا می‌فرماید دلم از شادمانی به پرواز درآمد و آتش اشتیاقم شدت گرفت

بعد از عظمت اون چیزی که دیدم هراسان از خواب بیدار شدم امیرالمومنین می‌فرماید وقتی دختر پیغمبر از خواب پرید

فریاد زد منو صدا زد من به نزد او اومدم و گفتم تو رو چه شده

و از چی ناراحتی واقعه رو که برای من دیده بود برای من بازگو کرد

من فهمیدم که قصه قصه رفتن هستش و خود خانم فاطمه زهرا

از من پیمان گرفت که وقتی از دنیا رفت من از زن‌ها جز ام سلمه و ام ایمن

و فضه و از مردها جز دو پسرش حسنین و عباس عموی پیغمبر و سلمان فارسی عمار و مقداد و ابوذر

و حظیفه کسی رو خبر نکنم بعدشم آخرش فرمود علی جان

تو با زنان بدن من رو غسل بده و شبانه به خاک بسپار و کسی را از محل قبر من آگاه نکن

این چیزیه که در کتاب‌ها اومده و انشالله که خدا به شما خیر بده

نه طلحه نبوده اصلاً اینهایی که انتخاب هستن برای تشییع جنازه

اینا برگزیدگانن و اونایی که لیاقت نداشتند اونا اصلاً تو پاکیزگان باید بیان اینجا

خب یه جمله هم عرض توسل و عرض روضه کنیم

صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا

بی بی جان قربونت بریم ما امروز می‌خوایم دست گداییمونو سمت شما دراز بکنیم

خانم خیلی از علمای ما خیلی از شهدای ما با توسل به شما نتیجه گرفتن

کارشون راست و ریست شده کارشون درست شده

من خیلی دلم می‌خواد بی بی جان یه نگاه ویژه از نگاه‌هایی که می‌کردی فضه درست می‌شد تربیت می‌شد

از همون نگاه‌ها به این جمع ما هم بکنی این مس وجودی ما تبدیل به طلا و الماس و گوهر بشه نور بشه

مفتغرا متاب روی از در او به هیچ سوی

زان که مس وجود را فضه او طلا کند

صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا

ببینید چه غمی به دل خانم فاطمه زهرا نشسته بود

صبح و شام گریه می‌کرد بعد خب بالاخره یه کسی یه خورده گریه می‌کنه

یه ۴ ساعت می‌خوابه ۵ ساعت می‌خوابه ببین بی بی اصلاً انگار خواب نداشته

تو این ۷۵ یا ۹۵ روز مدام گریه می‌کرده این که حالا آرامش از این‌ها سلب شده

حالا ما هم امروز ایشالا توسلمون به حضرت زهرا سلام الله علیها باشه

وای منو وای منو وای من

میخ در و سینه زهرای من

در وسط کوچه تو را می‌زدن

کاش به جای تو مرا می زدن

فاطمه جان گوشه چشم تو چرا شد کبود

فاطمه جان مگر علی مرده بود

چند نفر چهل مرد جنگی و یه بانوی قد خمیده

انقدر با غلاف شمشیر به بازوهاش زدن صدا بزن زهرا جان زهرا جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *