بسم الله الرحمن الرحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با جنگ خیبر خدمتتون عرض کردیم که خیلی طول کشید این جنگ
و قلعهها فتح نمیشد و به زحمت دو تا از قلعهها فتح شد
موند قلعههای مهم خب دلاوران یهودی میومدن و غل و غم میکردن و میرفتن دوباره تو قلعه
دارد پیامبر خدا در یکی از همین روزها ابوبکر رو مامور فتح کرد
که پرچم رو داد دست این ابوبکر و این ابوبکر تا لب دژ اومد و دارد که
خب فرار کردن دیگه برگشتند و فرمانده سپاه رو مقصر میکرد سپاه فرمانده رو مقصر میکرد
ابوبکر می گفت تقصیر اینا بود در رفتن ینا میگفتن تقصیر ابوبکر بود
ابوبکر اول در رفت ما هم فرار کردیم فرداش پیغمبر پرچم رو داد دست عمر بن خطاب
و او هم اومد مثل دوست خودش فرار کرد همون قصه دوستش تکرار شد
و دارد که خب اومد کنار دژ مرحب که اومد عمر چشمش به مرحب افتاد
فرار رو بر قرار ترجیح داد و خب آبروریزی شد آبروریزی سنگینی بود
و دارد اینجا پیامبر وقتی دیدن اینطور هست اون افسران و دلاوران ارتش رو دور خودش جمع کرد
و فرمود لُاعطِینَّ الرّایةَ غَدا رَجُلاً یحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ
فردا پرچم را دست کسی میدم که خدا و پیامبر رو دوست داره
و خدا و پیامبر هم او رو دوستش دارند و خداوند این دژ رو به دست او میگشایه
او مردیه که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبردم هیچ وقت فرار نکرده
این جمله رو که آقا رسول خدا فرمود یه ولولهای افتاد که فردا پرچم رو قراره دست کی بدن
دلها بیقرار و بیتاب شد همه که آقا چه میشود فردا این کرار غیر فرار کی است
که بعد فردا صبحش همه صف کشیدن در نقل طبری هست
ابوبکر و عمر گردنشون کشیده شد هی اینجوری گردنشونو میکشیدن که ببینن پیغمبر پرچم رو دست کی میخواد بده
که سکوت همه جا رو فرا گرفته بود یک مرتبه پیغمبر صدا زد علی کجاست
گفتن که یا رسول الله دچار چشم درد شدیدی شده که آقا فرمودند
بیاریدش امیرالمومنین رو آوردن در حالی که بر شتر سوار شده بود
و یعنی اصلاً قدرت راه آمدنم نداشت وقتی رسید به آقا رسول خدا
آقا رسول خدا یه دستی رو دیدگان امیرالمومنین کشیدند که در جا دیدههای امیرالمومنین خوب شد
که خود مولا فرمود تا آخر عمرم چشم درد دیگه نداشتم
وقتی دست مبارک رسول خدا به دیدگانم نشست دیگه تا آخر عمرم من چشم درد نداشتم
خب پرچم رو آقا داد دست امیرالمومنین فرمود که علی جان یه چند نفری رو بفرست ابتداً برن اونجا
اینها رو دعوت به اسلام بکنند همین طوری نه اینا اول برن دعوت به اسلام بکننند
اگر قبول نکردن ما حاضریم اینا جزیه بدن تحت فرماندهی ما حکومت ما زندگی بکنند
مالیات بدن و زندگی بکنن وگرنه با اونها بجنگ و این جمله معروف رو فرمودند من یحد الله رجلا واحدا
اگر یه نفر توسط تو هدایت بشه علی جان بهتر از اینه که شتران سرخ موی مال تو باشه و اینها رو در راه خدا خرجشون بکنی
صرفشون بکنی خب امیرالمومنین یه زره محکمی به تن کرد
شمشیر مخصوص خودش ذوالفقار رو همایل کرد
هروله کنان یعنی اینجوری نبود که آرام آرام بره هروله کنان راه افتاد
با یه شهامت خاصی با یه شجاعت خاصی اومد دم در قلعه خیبر وایساد
دلاوران یهودی فرود اومدن در باز شد مرحب بود برادرش حارث بود
حارثم دست کمی از مرحب و اینا نداشت که این حارث یه فریاد زد
که اونهایی که پشت سر امیرالمومنین بودن فرار کردن
اونایی که از مسلمونا پشت سر آقا بودن حارث وقتی فریاد زد
دارد خود آقا امیرالمومنین موند حارث حمله کرد سمت امیرالمومنین
حضرت با یه ضربه او را از پا درآورد که حارث افتاد روی خاک و جون داد
جلو چشم مرحب ، مرحب خشمش و اینا به جوش اومد
فریاد زد گفت قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبٌ در و دیوار خیبر گواهی میده که من مرحبم قهرمان ..
از این رجزخانی کرد دارد آقا امیرالمومنینم رجزخانی کرد
اَنَا الَّذی سَمَّتْنی اُمّی حَیدَرَة منم اون کسی هستم که مادرم اسمم رو حیدر گذاشت
بعد دیگه آقا هم رجزشو خوند و این مرحب دارد یه کلاه خودی داشت
از سنگ درست کرده بودن تراشیده بودند سنگشو گذاشته بود این سنگر رو روی سرش
یه کلاه خودم رو اون که بعد حضرت امیر ذوالفقار رو بلند کرد
رو سر این که کوبید کلاه خود شکست سنگ شکست این فرود اومد تا دندوناشو آورد پایین
و دارد که وقتی این ضربه سهمگین رو حضرت فرود آورد رو سر او
همه فریاد کشیدن و جیغ کشیدن و همه فرار کردن توی همین قلعههایی که درست کرده بودند
وارد دژها شدند یه وحشتی شد اینجا دارد بعضیا نقل کردند که
یک کسی یه ضربهای زد به دست امیرالمومنین سپر از دست امیرالمومنین افتاد
حالا من کاری به صحت و سقم این ندارم منتها اینجا دارد
وقتی امیرالمومنین سپر افتاد اومدن سمت در قلعه
در قلعه رو کندن و این در قلعه رو سپر کردن تا آخرش
این در قلعه رو حضرت به عنوان سپر ازش استفاده میکرد
ببین سپر چیه اینه که یه کسی حمله میکنه شما این در رو اینجوری به صورت سپر نگه داشته بود
که بعد دارد که این رو شیخ مفید آورده تو ارشاد که وقتی حضرت این سپر رو انداخت
۸ نفر از نیرومندترین قویترین مسلمونها اومدن از جمله ابورافه
اینو فقط اینور و اونورش کنند نتونستند فقط ۸ نفر از دلاوران اومدن
اینو زیر و روش بکنن نتونستن که بعد خب آقا امیرالمومنین دارد که
وقتی که میخواستند یه خندقی درست کرده بودند و میخواستن مسلمونا بیان این طرف
وارد خیبر وارد قلعهها بشن خب نمیشد حضرت دارد که
این درو اینجوری مثل پل قرار داد که حالا خودش رفت داخل اون خندق
بعد این در رو به صورت پل گذاشت که مسلمونها بیان از روی این عبور کنن
حالا استاد ما خدا رحمتش کنه اینجا یه نقلی رو میکرد
حالا من یادش کردم خدا انشالله ایشون رو با امیرالمومنین محشورش بکنه
میگفتش که سلمان ابوذر رو دید گفت ابوذر نگاه کن پاهای علی رو زمینم نیست
ببین خندق مثلاً چند متره دیگه ۴ متر خب قد یه انسان چقدره
۲ مترم شاید نباشه و اینجا دارد امیرالمومنین پاش به زمین نمیرسید که
باید درو یه جوری پر کنه که بقیه رد بشن دیگه سلمان به ابوذر گفت
ابوذر ببین پاهاشم رو زمین نیست این معجزه امیرالمومنین علی علیه السلام
که بعدها بعضیا گفتند یا علی این در به این سنگینی رو تو احساس سنگینی نکردی
حضرت فرمود همین اندازه که سنگینی سپر رو احساس بکنم همین اندازه احساس کردم
سپر معمولی چقدر وزن داره همین اندازه احساس کردم
و در جای دیگه هست ما قوت بشریه من این رو به نیروی بشری از جای نکندم
این رو به قوه الهی کندم و در پرتو نیروی خدادادی و با ایمان راسخ به روز واپسین من این کار را انجام دادم
خدا انشالله حالا ما رو با امیرالمومنین محشور بکنه
و انشالله که این کلماتو این فضائل دل ما رو زیر و رو بکنه
خب یه جمله هم ذکر مصیبت کنم ذکر روضه کنم
خدا رحمت کنه حاج آقای خسروشاهی رو ایشون میفرمود که
قدیما منبریا روضه میخواستن بخونند اول روضهشون میگفتند
یا رحمت الله الواسعه و یا باب نجات الامه
حسین علیه السلام رحمت واسعه خداست حسین علیه السلام باب نجات امته
میگفتش که ای رحمت الهی که خداوند زمینش رو برای کورهایی نیافریده
که نتونند حرکت بکنند
ببین مثلاً اگر یه بیمارستاتی باشه یه عدهای کورا رو بیارن
اونایی که چشم درد دارنو بیارن اما پرستاری نباشه که اینا رو جابجا بکنه
خب این لغوه دیگه حسین علیه السلام اون امامیه که ما نابینایان خلقت رو دستگیری میکنه
و جابجا میکنه اگر این خلقت امام نداشته باشه مثال بیمارستانیه که برای کورها درست کردند اما پرستار نداره دکتر نداره
رحمت الله الواسعه یعنی باب نجات امت یعنی این
به فدای اون آقایی بشم که شیخ جعفر شوشتری میگه
وقتی نفس میکشید از همه اعضای بدنش خون جاری میشد
به فدای اون آقایی بشم که میفرماید رو دو کنده زانو هی بلند میشد با صورت میافتاد زمین
یه لحظهای امام حسین علیه السلام با گوشه چشم نگاه کرد دید
دارن به خیمههاش حمله میکنند اینجا صدا زد اگر دین ندارید آزاد مرد باشید
شمر با همه قساوتش برگشت استاد ما میفرمود
اما به فدای دلش اول مظلوم عالم بشم اول مظلوم عالم جلو چشمش
به زن و بچهاش حمله کردند جلو چشمش به ناموسش حمله کردند و
فدای اون آقایی بشیم که خانومش بین در و دیوار هی صداش میزد اما نمیتونست کاری بکنه
وای منو وای منو وای من
میخ درو سینه ی زهرای من
زهرای من زهرای من زهرای من