حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

✨️الحَمدللّه و الصَّلاه و السَّلام عَلی سَّیدنا مُحمد و آله الطاهرین

💫داستان حضرت موسی علیه السلام

چند نکته ی پایانی در بحث حضرت موسی و هارون و یوشع ابن نون خدمتتون عرض میکنیم.

در احادیث معتبر هست عمر حضرت موسی صد وبیست وشش سال بود.

عمر جناب هارون صد وسی و سه سال پس بنابراین هارون برادر بزرگتر محسوب می شد

در حدیث صحیح هستش که در شب بیست و یکم ماه رمضان شبی بود که اوصیاء پیامبران در این شب از دنیا رفتند

و در این شب عیسی به آسمان رفت موسی علیه السلام از دنیا رفت.

در سند معتبراز امام باقر هست شبی که مولا علی علیه السلام شهید شد.

هر سنگی که از زمین بر می داشتند از زیرش خون تازه می جوشید تا طلوع صبح

همچین شبی بوده که یوشع ابن نون اون شب شهید شد.به سند معتبر از امام صادق علیه السلام هست

حضرت موسی یوشع ابن نون رو وصی قرار داد یوشع فرزندان هارون رو وصی قرار داد با اینکه خودش فرزند داشت و حضرت موسی هم فرزند داشت

از اون ها بهره ای قرار نداد چرا؟ خود امام صادق دلیل رو می فرماید:

چون تعیین خلیفه و امام از جانب خدا و کسی رو در این امر اختیار نیست.

در سرزمین تیه حضرت موسی و هارون علیهم السلام به رحمت الهی فائز شدن و

حضرت یوشع بنی اسرائیل رو برداشت و به طرف شامات حرکت کرد.

به هر شهری از شهرها که می رسید فاتح می شد ولی به شهری رسید که موفق نشد

هر کاری کرد از اون ها کشته نمی شدن دارد سبب رو پرسیدن؟ گفتن بخاطر اینکه در میان اون ها زنی هست که او صاحب علمی هست

و به این سبب هست که کسی از اون ها کشته نمیشه با اون ها صلح کرد و از اونجا عبور کرد

تا رسید به یک شهر دیگه ای که اونجا هم پادشاهی بود و اون پادشاه دید که تاب مقاومت یوشع رو نداره

فرستاد دنبال بَلعم بن باعور او رو صدا زد میدونید بلعم صاحب اسم اعظم هستش

به بلعم گفت دعا کن که ما غالب بشیم بَلعم بر حِمار خودش سوار شد و به نزد پادشاه اومد و حمارش اطاعت نکرد

این الاغش که در بعصی نقل ها هست اینقدر زد بر سر الاغ، الاغ با این الاغیتش می فهمه و حرکت نمی کنه

وقتی به سرش می زد و بهش توهین می کرد به زبان آمد به قدرت الهی

به قدرت جَبّار الهی گفت چجوری من اطاعتت رو بکنم که الان جبرئیل حربه ای در دست داره

تو رو نهی می کنه از این که به نزد اون ها بری منتها خب این حرف ها در قلب او تاثیر نکرد و

رفت نزد پادشاه او رو تکلیف کرد که اسم اعظم بخونه و نفرین کنه بر قوم یوشع

بلعم گفت چون پیغمبر همراه اون ها است نفرین تاثیری نداره اما من از برای تو تدبیر دیگه ای دارم

گفت چه تدبیری؟ چه راهی؟ گفت تو زنان بسیار مقبول و زیبا را زینت بده به بهانه ی خرید و فروش بفرس تو لشکر یوشع

که اینها برن اونجا فساد درست کنن بلاخره مردان هوس ران هستن که چشم چرانی می کنن

به گناه مبتلا میشن و کارشون بیخ پیدا می کنه وقتی اینا فاسد شدن چون فساد و این جور گناهان که زیاد بشه

خدا طاعون رو بر اون ها می فرسته پادشاه هم به این پیشنهاد بلعم ترتیب اثر داد و همین کار رو کرد. بسیاری از زنان رو زینت داد

فرستاد بین لشکر جناب یوشع که دادو ستد بکنن؛ خیلی با وضع نامناسب

متاسفانه مردان هوسران مردانی بودند که غیرت و حیا رو از دست دادن با این زنان آویختند

به گناه مبتلا شدن خدای حق تعالی وحی کرد به جناب یوشع که اینها گناه من رو مرتکب شدند مستحق عذاب من شدند

اگه میخوای دشمن رو بر اینها مسلط می کنم یعنی قرار من عذاب بفرستم

یا اگر میخوای اینا رو مبتلا به قحطی بکنم اگرم میخوای اینا رو به مرگ زود و تند هلاک کنم

یوشع گفت خدایا اینا فرزندان یعقوب هستن و من دوست ندارم دشمن بر اینها مسلط بشه و

نمیخوام به قحطی بمیرند اما به مرگ زود اگه میخوای عذاب بکن

در سه ساعت روز هفتاد هزار نفر از اینها به مرض مُردن به طاعون مُردند.

خب قصه ی جالب اینجاست که هم به روایات خاصه و عامه هست بعد اینکه یوشع با اینها جنگید با هوسران ها فاسدها مردن

و یوشع به اینها حمله کردو نزدیک شد که فاتح بشه غالب بشه

همچین که می خواست پیروز بشه یهو دید آفتاب غروب کرد.

اگه آفتاب غروب بکنه جنگ متوقف میشه تا فردا دیگه حضرت یوشع دست به دعا برداشت از خدا خواست خدایا به قدرت کامله ی خودت آفتاب رو برگردان

و تا ما غالب بشیم بعد آفتاب غروب بکنه دارد دعای حضرت یوشع مورد قبول قرار گرفت و آفتاب رو خدا برگرداند.

تا اینکه اینها جنگیدند و غالب شدند‌آفتاب برگشت غروب کرد، در مورد همین معجزه ما نکاتی رو درباره ی انبیاء عرض کردیم.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردیم به سند معتبر از امام رضا علیه السلام

هست که وقتی بلعم دید که الاغش حرکت نمیکنه اینقد به سرش زد الاغ مرد

و دارد که همون لحظه الاغ به زبان آمد گفت چرا من رو میزنی؟ میخوای من با تو بیام که نفرین بر پیغمبر خدا کنیم؟ نفرین بر گروه مومنان کنی؟

حیوان رو زد تا کشت اسم اعظم اینجا بود که از بلعم جدا شد و از خاطرش رفت.

همچنان که خدا اشاره به این قصه دارد بخوان ای محمد صل الله علیه و آله و سلم بر قوم خودت خبر اون کسی رو که ما به او آیات دادیم

اینجا منظور از آیات چیه؟ اسم اعظم هستش بیرون آمد از او این اسم اعظم پس تابع شیطان گردید؛ و از گمراهان شد

اگر ما می خواستیم او رو بلندش می کردیم ولکن او میل به زمین کرد

خودش خواست بد بخت بشه تابع خواهش های نفسانی شد

خدا میگه مَثَل بلعم کیه؟ مثل سگ هستش وقتی به سگ حمله می کنی زبان خودش رو می آویزه

اگر وا بگذاری باز زبان خودش رو می آویزه روایت کردن زبان بلعم مثل زبان سگ از دهانش آویخت و به سینه ش افتاد.

امام رضا فرمود از حیوانات داخل بهشت نمیشه مگر سه تا حیوان، حمار بلعم، سگ اصحاب کهف، یه گرگی که جالبه که بدانید

پادشاه ظالمی بود که یه عده از مومنین رو حاضر کرد تا اینها رو عذاب بکنه و دارد که

گرگی اومد و پسر پادشاه رو خورد وقتی خبر به پادشاه رسید اون پادشاه اندوهناک شد

پس اون گرگ رو خدا بهشت می بره چون اون پادشاهی که بنا داشت مومنین رو اذیت بکنه

این گرگ اون پادشاه رو اندوهناک کرد خدا اینطور پسندید.

به سندهای بسیار هست که وقتی مولا علی علیه السلام شهید شد همون روز امام حسن علیه السلام بر منبر رفت و فرمود:

در مثل همین شبی بود که عیسی بن مریم به آسمان رفت و در مثل این شبی بود که یوشع بن نون کشته شد

یعنی شب بیست و یکم ماه رمضان نکته ی دیگه که شخصی نامه ای پیدا کرد آورد داد به امام رضا علیه السلام حضرت فرمود:

همه اصحاب رو بگید بیان اومدن و به منبر رفت و فرمود این نامه که شخص پیدا کرده این نامه ای هست که

یوشع بن نون وصی حضرت موسی نوشته مزمونش اینه بسم الله الرّحمن الرّحیم

به درستی که پرودگار شما به شما دوست و مهربان به درستی که بهترین بندگان خدا پرهیزکاران گمنام هستند.

یه عده که گناه نمی کنن و بی نام و نشون هستند بدترین خلق خدا کیا هستن؟

انگشت نمای مردم هستن به ریاست باطل پس کسی که می خواد به او ثواب داده بشه و شکر نعمت های خدا رو ادا بکنه

در هر روز این دعا رو بخونه سبحان الله کما ینبغی لله لا اله الا الله کما ینبغی لله

تو حدیث معتبر هست که در زمان بنی اسرائیل چهار نفر از مومن ها بودن که با هم دیگه مربوط بودند

می نشستند یه موقع سه نفر از اینها اومد خونه یکی برای کاری سه تایی نشسته بودن و صحبت می کردن چهارمی اومد

در زد غلام اومد بیرون و اون مرد پرسید مولای تو کجاست؟ گفت خونه نیست اون مرد برگشت

غلام به نزد مولای خود اومد پرسید کی بود در زد گفت فلانی بود من گفتم مولای من در خونه نیست

پس صاحبخونه و اون دو نفر دیگه در باب حرفی نگفتن و ساکت شدن مثلا کاش می گفتیم بیاد دیگه

اصلا بهم نریختن نشستن مشغول سخن شدن روز دیگه شد بامداد شد همون مرد در اون خونه اومد دید که اینا از خونه اومدن بیرون

اراده کردن برن سمت یه مزرعه بر اونا سلام کرد و گفت منم همراه شما میام

اونا معذرت خواهی نکردن نگفتن که ما دیروز توی خونه بودیم و غلام اینجوری گفت هیچی

انگار نه انگار اون مرد خیلی ناراحت بود که چرا به من نگفتن چرا من رو بی اعتبار دونستن وسط راه ابری پیدا شد

و اونا گمان کردن که می خواد بارون بیاد یهو شروع شد به تغییرات جوی یه مرتبه اینا شروع کردن به دویدن

منادی از میان ابرها فریاد زد ای آتش بگیر اینها رو و من جبرئیل هستم

رسول خدا یهو دیدن رعدی از ابرها جدا شد این سه نفر رو ربود و اون مرد پریشان و ترسان و متعجب خیلی مونده بود که چه شد

اومد نزد یوشع قصه رو براش گفت، یوشع گفت خدا سبب اینکه اون ها به تو بی اعتنایی کردن و راضی شدن به این بارون ها عذاب نازل کرده

و جناب یوشع بهش وحی شد اینها دیروز تو خونه بودن و به تو بی اعتنایی کردند

خدا عذاب رو اونها نازل کرد اون مرد گفت یوشع من اونا رو حلال کردم ازشون گذشتم جناب یوشع گفت

اگر قبل از عذاب من گفته بودی می شد که من دعا کنم و خدا کاری بکنه ولی چون بعد از عذابه دیگه حلال کردن تو فایده ای نداره

مگر اینکه در قیامت سودی برای اون ها داشته باشه جناب یوشع بن نون صد و بیست سال

عمر کرد و کالب بن یوفنا رو بعد از خودش وصی و خلیفه ی خودش قرار داد

و الحمد لله والصّلاه والسّلام عَلی سَیدنا مُحمد واله الطاهرین…

 

🎙جهت دریافت صوت 👇

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *