حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

✨️الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله و سلم.

?داستان حضرت یوسف علیه السلام

در رابطه با جناب یعقوب و یوسف صلوات الله علیه ما بحث می‌کنیم.

در روایتی معتبر از امام باقر علیه السلام هست که می‌فرمایند اون خوابی که جناب یوسف دیده بود که

یازده ستاره با آفتاب و ماه او رو سجده کردند تعبیرش این میشه که پادشاه مصر خواهد شد و پدر و مادر و برادرانش به نزد او خواهند رفت.

گآقا می‌فرماید آفتاب مادر اون حضرت بود که راحیل نام داشت

ماه حضرت یعقوب علیه السلام هست هر چند در بعضی روایت این رو برعکس گفته باشند

یعنی آفتاب جناب یعقوب و ماه مادر اون حضرت که راحیل باشه

یازده ستاره برادران او بودند که وقتی داخل شدند بر او همه سجده کردند ولیکن چه کسی رو سجده کردند؟

خدا روسجده کردند. برای چه سجده کردند؟

به شکرانه اینکه یوسف رو زنده دیدند و این سجده از برای خدا بود نه از برای یوسف.

در یک روایت معتبر دیگری هست که حضرت می‌فرمایند

یوسف علیه السلام یازده برادر داشت از میان این برادرها بنیامین با او از یک مادر بود.

جناب یعقوب علیه السلام رو اسرائیل می‌گفتند سرائیل لالله یعنی خالص از برای خدا یا برگزیده خدا.

جناب یعقوب پسر اسحاق پیامبر بود که پیغمبرخدا بود اسحاق علیه السلام پسر حضرت ابراهیم خلیل الرحمن

وقتی جناب یوسف این خواب رو دید حضرت می فرماید او نه سال داشت

خواب رو نقل کرد جناب یعقوب گفت ای پسر عزیزم فرزندم خواب خودت رو با برادران خودت نگو که اگر بگی اونها برای تو مکری خواهند کرد

فرمود عزیزم شیطان برای آدمیزاد دشمنی هست که دشمنی‌ها رو ظاهر می کنه حیله می کنند برای دفع تو

حضرت یعقوب به یوسف گفت همون طورکه این خواب رو دیدی خدای عالمیان تو رو بر خواهد گزید و به تو تعویل احادیث یاد میده تعلیم میده.

تعویل احادیث یعنی چی بعضی ها میگن تعبیر خواب بوده که به حضرت یوسف یاد داد خدای متعال.

بعضی ها هم میگن اعم از تعبیرخوابه خدای متعال به جناب یوسف علومی رو آموخت

و فرمود پسرم خدای متعال نعمت خودش رو تمام خواهد کرد بر تو به چی؟ به پیغمبری

یعنی تو رو پیغمبر خواهد کرد همونطور که این نعمت رو بر دو پدر تو پیش از تو تمام کرد

که اونها ابراهیم و اسحاق علیهم السلام بودند به درستی که پروردگار تو دانا و حکیم است.

حضرت می‌فرمایند جناب یوسف در حسن و جمال بر همه اهل زمان خودش زیادتی داشت

و یعقوب علیه السلام او را بسیار دوست داشت و بر سایر فرزندان خودش او را اختیار می‌ کرد

به همین جهت حسد و کینه واینها بر برادران او مستولی شد

با همدیگر همونجوری که خدای متعال فرموده است که یوسف و برادرش یعنی بنیامین پیش پدر ما محبوب‌ترند از ما و حال آنکه ما اسبه یم

اسبه یعنی جماعتی هستیم

در بعضی از نقل‌ها میگن ده تا سیزده رو میگن اسبه گفتند ما اسبه‌ایم پدر ما در این باب در گمراهی آشکاری هستش

تدبیر کردند که یوسف رو بکشند تا چی بشه تا اون شفقت پدر مهربانی پدر مخصوص خودشون بشه

لاوی در میان اینها گفتش که جایز نیست کشتن یوسف او را از دیده پدر فقط پنهان کنیم

ما به مقصد خودمون می رسیم که پدر او رو نبینه و با مامهربان بشه

اومدند به نزد پدر گفتند پدر جان چرا ما را امین خودت نمی‌دونی و یوسف رو برای ما قرار نمیدی

ما خیرخواه یوسف هستیم بزار او فردا با ما به چرا بیاد با ما بازی کنه ما او را محافظت می کنیم او را نگهبانیش می‌کنیم

آقا می‌فرماید خدا بر زبان حضرت یعقوب جاری کرد که گفتش که برای من اندوهی هست که شما او رو ببرید

من می ترسم که گرگها او رو بخورند و شما نسبت به یوسف غافل باشید

اینا گفتند اگر گرگ او رو بخوره در حالی که ما اسبه ایم ، جوانانی هستیم جماعتی هستیم

اگر یوسف با ما باشه و گرگها او رو بخوره دیگه خاک بر سر ما ، دیگه ما از زیانکارانیم

دیگه ما به چه دردی می‌خوریم به درد جرز لای دیوار هم نمی خوردیم

یوسف رو بردند و اتفاق کردند که او را در ته چاه بندازند میگه ما وحی کردیم در چاه به سوی یوسف

که تو یوسف خبر میدی به اینها به این امر در وقتی که نمی‌دونند و نمی شناسند تو رو

یعنی میاد زمانی دوره ای که تو به اینها خواهی گفت که اونها با تو چه کردند.

امام باقر علیه السلام می‌فرمایند خداوند جبرئیل را بر او نازل کرد در ته چاه و به او گفت

که یوسف ما تو را عزیز مصر خواهیم کرد و به عزیز مصر تو رو جلالت خواهیم داد

و برادران تو رو محتاج تو خواهیم کرد که بیان به سوی تو و تو به اونها خبر بدهی

به اونچه که امروز نسبت به تو کردند و اینها تو را نمی شناسند که یوسف هستی.

امام صادق علیه السلام می‌فرمایند که حالا طبق بعضی از نقل‌ها او وقتی که در چاه افتاد هفت سال داشت این حالا بعد نگاه بکنیم شاید بعضی از نقل‌ها برابر تقیه باشه.

علی بن ابراهیم میگه وقتی که حضرت یوسف رو از پدر خودش دور کردند خواستند بکشد

لاوی گفتش که نکشید بلکه او را در چاه بندازید تا بعضی از رهگذران که می‌خوان عبور بکنند او رو با خودشون ببرند

اگر سخن من را قبول می‌کنید اونها سخن لاوی رو قبول کردند و یوسف رو بر سر چاه آوردند

گفتند که یوسف پیراهن خودت رو در بیار بکن لباست رو

یوسف گریه کرد گفت ای برادران من شما می‌خواید من رو برهنه کنید

که یکی از برادران کارد کشید چاقو درآورد گفت اگر پیراهنت رو نمی‌کنی تو رو می‌کشم

یوسف علیه السلام پیراهن خودش رو کند و اونها او رو به چاه انداختند و برگشتند.

جناب یوسف در چاه شروع کرد با خدای خودش مناجات کرد گفت ای خدای ابراهیم اسحاق و یعقوب رحم کن

ضعیف و بیچاره و خردسالی من رو به بیچارگی من به این کودکی من به این ضعف من خدای رحم کن.

خدا قافله‌ ای رو از اهل مصر نزدیک چاه فرود آورد شخصی رو فرستادند که برا شون آب از چاه بکشه

وقتی دلو رو به چاه انداختند یوسف علیه السلام به دلو چسبید دلو رو که بالا کشیدند طفلی دیدند

که دیده روزگار مانند او رو در حسن وجمال ندیده بود اون شخص دوید به سوی رفقای خودش فریادی برآورد

بشارت ، بشارت غلامی دیدم غلامی پیدا کردم که اینطوره اینجوره

می بریم و او رو می‌فروشیم قیمتش رو سرمایه خودمون می‌کنیم

خبر به برادران رسید که قافله‌ ای اومده اینها دوان دوان اومدند و گفتند

که این یوسف این غلام ماست بود گریخته بود پنهان شده بود

بعد یواشکی بهش گفتند اگر اقرار به بندگی ما نکنی ما تو رو می‌کشیم

اهل قافله به یوسف گفتند که نظر تو چیه تو هم اقرار می‌کنی که بنده اینها هستی

یوسف گفت بله من بنده اینها هستم اهل قافله گفتند که به ما می‌فروشید این غلام رو

اونها گفتند بله و فروختند به شرط اینکه دیگه یوسف از مصر برنگرده او رو به مصر ببرند و در این بلاد در این سرزمینها دیگه یوسف رو نبینند

اظهار نکنند که یوسف به اینجاها دیگه نیاد او رو به قیمت کمی فروختند از روی بی اعتنایی به یوسف

یعنی اینکه تو شانی نداری تو مرتبه‌ ای نداری جایگاهی نداری بسیار به قیمت نازل فروختند.

در تفسیر ابوحمزه ثمالی هستش که می‌فرماید اون کسی که یوسف رو خرید مالک بود

شخصی بود به نام مالک تا یوسف رو خریدن پیوسته مالک و اصحابش در برکت بودند

به حرمت اون حضرت به برکت اون حضرت سفر اونها بسیار سفر پر برکتی بود تا وقتی که از یوسف مفارقت کردند و او رو فروختند دیگه

برکت از اونها برطرف شد برکت از زندگی اونها رفت منتها دل مالک به سوی یوسف بود آثار جلالت و بزرگی رو در پیشانی یوسف مشاهده می‌کرد.

یه روزی اومد به یوسف عرض ادب کرد و از یوسف خواست که ای یوسف نسب خودت رو بر من بگو

خواهش می‌کنم قسمش داد یوسف هم گفت منم‌ یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم علیه السلام

مالک او در برگرفت تا متوجه شد که چه نسب شریفی داره شروع کرد به گریه کردن

بعد جالب اینجاست که از او درخواست کرد گفت من صاحب اولاد نمیشم از من فرزندی به هم نمیرسه

من از تو خواهش می‌کنم که از خدای خودت بطلبی که به من فرزندانی کرامت کند و همه اونها هم پسر باشند

این یعنی همون شفاعت این یعنی همون واسطه قرار دادن این میشه معنای توسل

حضرت یوسف علیه السلام دعا کرد خدا دوازده شکم فرزند به مالک داد

که در هر شکمی دو تا پسر یعنی به مدتی به زمان بسیار کوتاهی اوصاحب بیست و چهار پسر شد.

 

?جهت دریافت صوت ?

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *