بسم الله الرحمن الرحیم
✨️الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله و سلم
?داستان حضرت نوح علیه السلام
در خصوص مبعوث شدن حضرت نوح علیه السلام بر قومش و اونچه که میان او و قومش گذشت
تا غرق شدن اینها یه بحثی خواهیم کرد مطالبی رو به سمع شما بزرگواران میرسانیم.
حضرت نوح علیه السلام ۳۰۰ سال در بین قوم خودش تبلیغ کرد
مردم رو دعوت به سوی خدا کرد اما کو گوش شنوا کسی گوش نمیداد کسی اجابت نمیکرد جناب نوح رو
تو این ۳۰۰ سال انقدر کتکش زدن انقدر او رو زدن جوری میزدن از گوشش خون میومد
سه روز بیهوش میومدن دستشو میگرفتن پرتش میکردن دم در خونش
سه روز بعد که وقتی چشماشو باز میکردا دستش رو به آسمان می کرد میگفت خدایا اینا ندونستن اینا از سر نفهمی این کارا رو میکنن نمیدونن جاهلن
خدایا این قوم منو هدایت کن این بنده شکور خدا
۳۰۰ سال گذشت خب چیکار کنه هیچکس نمیاد
اراده کرد نفرین کنه تا خواست نفرین کنه طلوع آفتابم بود خدا ۱۲ هزار قبیل از قبایل ملائکه آسمان اول از عظمای ملائکه رو نازل کرد
جناب نوح سر برآورد نفرین کنه گفت اینا دیگه کین چه خبره گفت شماها کی هستید
گفتن ما از آسمان اول اومدیم از اونجا تا اینجا ۵۰۰ سال راهه
یا نوح یه خواهشی یه تمنایی یه درخواستی گفت بفرمایید
گفتن اگر میشه نفرین نکن خدا دوست نداره این بندگانشو
آخه اولین عذاب عمومیه نمیخواد نفرین بشن اینها نمیخواد عذاب نازل بشه
حضرت نوح گفت بله من ۳۰۰ سال دیگه تحمل میکنم عیب نداره
۳۰۰ سال مهلت دادم شروع کرد دوباره تبلیغ کردن
منتها کسی نیامد شد شد ۶۰۰ سال تمام اراده نفرین کرد
خدا ۱۲ هزار قبیل از قبایل ملائکه آسمان دوم را نازل کرد
اینها اومدن حضرت نوح گفت ای بابا ما میخوایم نفرین کنیم اینا دوباره پیداشون میشه
گفت شماها دیگه کی هستید گفتن ما از آسمان دوم از اونجا تا اینجا هزار سال راه است
اومدیم بازم خواهش کنیم که نفرین نکن گفت چشم
نفرین نمی کنم هرچی خدا بخواد
۳۰۰ سال دیگه مهلت میدم تحمل میکنم به جان میخرم کتک رو به جان میخرم استحضار رو
۹۰۰ سال تمام شد دریغ از چندین نفری که بیان نمیاومدن
خدا فرمود انه لن یومن من قومک الا من قد ءامن
همونایی که ایمان آوردنه دیگه کسی ایمان نمیاره
فلا تبتئس ، غصه نخور غمگین نباش به این کارایی که اینا میکنن
بما کانوا یفعلون
این بنده خوب خدا گردنشو در درگاه الهی کج کرد
گفت رب لاتضر علی الارض من الکافرین دیارا
خدایا دیاری از اینا رو رو زمین قرار نده یه دونه اینا بسه برای اینکه بندگان دیگر رو به گمراهی بکشه
انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولا یلدوا الا فاجرا کفارا
اصلا اینا بچه هم نمیارن مگر اینکه کافره مگر اینکه فاجره
خدا امر کرد نوح جان بلند شو شروع کن درخت خرما بکار
بازم ببین خدا داره فرصت میده شروع کن خرما بکار درخت خرما
شروع کرد به کاشت درخت آقا این مردم میومدن میخندیدن از ته دل
می گفتن ببین پیرمردو ببین ۹۰۰ ساله تو گوش ما و بابامون و جد و آبادمون میخونه
حالا تو این پیری اومده داره درختکاری میکنه
بعدنگار بر می داشتن می کوفتن بر سر این آقا
۵۰ سال گذشت به این حال کاشت درخت درختان رسید مستحکم تنومند خطاب شد امر شد
یا نوح حالا درختها رو ببر آقا اره برداشته بود داشت این درختا رو میبرید
مردم که رد میشدن خندهشون اصلاً دو برابر می ترکیدن از خنده
میومدن قاه قاه میخندیدن استهزا و مسخره کردنها شدید
کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه
هر باری که رد میشدند رد نمیدادن هر بار مسخره میکردن
قال آن تسخروا منا عیب نداره مسخره کنید
فانا نسخر منکم ما هم به جاش مسخره میکنیم شما رو
میفهمید که چه کسی مستحق استهزا هست
خدا امر کرد نوح کشتی بتراش جبرئیل جان تو هم پاشو برو کمک یاد بده به اینکه چه جوری بسازه
گفت خدایا کی بیاد آخه من کارگر ندارم کمک میخوام گفت عیب نداره بلند شو در میان قوم خودت فریاد بزن
هرکی بیاد کمک بکنه برادههای این طلا میشه این طلاها رو برداره مال خودش میشه
ببین باز هم میخواد یه معجزه نشون بده بلکه اینها دلشون نرم بشه
می اومدن می تراشیدن براده ها طلا میشد بازم ایمان نمی آوردن
مسخره می کردن کار تموم شده بود دیگه ۴۰ سال عقیمها خب این زنها عقیم شده بودن
رحمها خشک شده بود بچه دیگه به دنیا نمیاومد
یعنی کم سن ترین اینها ۴۰ ساله بودن
موقع عذاب
حضرت نوح علیه السلام مامور شده بود که از هر حیوانی یک جفت یعنی دو تا برداره
این کشتی رو نوعی ساخته بود که برای هر کدوم از اینها یک اطاقی تهیه شده بود
بعد خطاب شدش که احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک الا من سبق علیه القول
یا نوح بار کن در کشتی از هر نوعی دو جفت یعنی دو تا
اهل خودت رو سوار کن مگر اونایی که قبلاً بهت گفتم نباید سوار کنی
کیا بودن یکی خانومش بود یکی هم پسرش بود
گفت نباید سوار بشن کشتی تمام شد ساخت کشتی
اون روزی که خداوند قرار بود اینها رو هلاک بکنه زن حضرت نوح داشت نون درست میکرد
نون میپخت همون موضع معروفی که الان تو مسجد کوفه هست
که معروف به فار التنور اونجا داشت نون میپخت که یه مرتبه خانمش دید از ته این تنور داره آب جوشیدن میکنه
آب میجوشه اومد سریع به همسرش خبر داد
گفت بیا ببین چه خبره سر تنورو برداشت دید که بله از تنور داره آب میاد بالا
یه گلی برداشت و گذاشت و مهروموم کرد این تنور رو
اونچه بر او امر شده بود اجرا کرد از هر حیوانی گذاشت تو کشتی
بعد اومد این مهر و موم رو برداشت یه مرتبه دید از زمین همینطور آب فواره میکنه
از آسمان هم آب نازل میشه اما قطره قطره نه قُطرهای داره نازل میشه
و لذا عذاب اینطور نازل شد بر اینها که حالا ادامه مطلب بمانه برای جلسه آینده.
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.