حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️الحمدلله و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم

?داستان حضرت آدم علیه السلام

در رابطه با نزول حضرت آدم و حوا صلوات الله بحث کردیم.

طبق روایاتی اون دو بزرگوار مرتکب ترک اولی شدند اونها از بهشت بیرون آمدند آدم به صفا حوا به مروه.

صفا رو صفا گفتند چون آدم مصطفی بر اون فرود آمد.

مروه روهم مروه گفتند چون مرء یعنی زن بر اون فرود آمد.

حضرت آدم گفت جدایی من وحوا برای اینکه او دیگه بر من حلال نیست

چون اگر بر من حلال بود باید با من یه جا کنار هم فرود میومدیم نازل می‌شدیم

حالا که اون اونجاست من اینجام این دلیلی نیست براش مگر اینکه دیگه خب پس او بر من حرام است

ولذا حضرت آدم دوری می‌کرد از حوا روزها میومد پیشش مروه با او سخن می گفت

اما شب که میشد می‌ ترسید که نکنه امیال نفسانی بر او غالب بشه بر می‌گشت صفا شب رو در صفا می موند

حضرت آدم مونسی نداشت به غیر از حوا و بخاطر همینم هستش که زنان رو نساء گفتند

این دو بزرگوار گردن های خودشون رو کج کردند پیش خدا اقرار به گناه کردند.

خداوند رحمان و رحیم هم به اینا رحم کرد به سوی جبرئیل وحی کرد که خیمه ای از خیمه‌های بهشت رو بردار برای تعزیت ببر

برای اینها همین جایی که الان کعبه هست نصب کن اون دو بزرگوار رو در این خیمه جای دادند

عمود خیمه از یاقوت سرخ بود نور و روشنی این عمود تمام کوه‌های مکه حوالی مکه رو روشن کرد

این روشنی از هر طرف به قدر حرم ممتد شد به همین جهت هم هست که حرم محترم شد.

حسنات درحرم در مکه مکرمه مضاعفه یعنی اگر کسی یه حسن انجام بده یه خوبی انجام بده دو تا حساب میشه

گناهان هم تو اینجا مضاعف شد کسی یه گناه بکنه دوتا چوب می خوره

طنا ب‌های خیمه از اطراف کشیده شدند به قدر مسجدالحرام میخ‌ های این از شاخه‌های بهشت بود

به روایتی از طلای خالص بود طناب هاش از بافت‌های ارغوانی بهشت بود

خداوند به جبرئیل امر کرد که هفتاد هزار ملک رو بیار از این خیمه حراست کنه

از متمردان جن و این مونسی شد برای حضرت آدم و حوا که این ملائکه ها می‌اومدند طواف می‌کردند دورخیمه

و امر سپری شد تا زمانی که خداوند خطاب کرد این خیمه باید به آسمان برود این خیمه رو به آسمان بردند مدتی گذشت جبرئیل آمد

جبرئیل مامور بود به ساختن کعبه چهار تا سنگ انتخاب شد برای این خانه برای ساختمان کعبه از چهار نقطه مختلف قرار شد سنگ بردارند

یکی از این مکانها کوه صفا بود که سنگی ازش برداشتند

یکی دیگر از این مکانها کوه مروه بود سنگی از مروه برداشتند.

سومین نقطه طور سینا همون جایی که حضرت موسی رفت با خدا خلوت کرد سخن گفت

اما چهارمین مکان چهارمین نقطه نقطه وادی جبل السلام نجف اشرف محل دفن مولا علی علیه السلام

که قرار شد از این مکان هم سنگی بردارند و خانه کعبه بنا نهاده شد.

یک سنگ دیگر هم در دیواره این خانه قرار شد نصب بشه که اسمش حجرالا سود هست

این سنگ سنگی بوده از عرش که خداوند موقعی که حضرت آدم در هند بود برای او فرستاد

حضرت آدم این سنگ رو شناخت شروع کرد به بوسیدن این سنگ و این سنگ روبا خودش آورد به مکه

هر وقت از سنگینی این مونده میشد درمونده میشد جبرئیل می گرفت

این رو برمی داشت جبرئیل که نمیومد غم وغصه تمام وجودش رو برمی داشت یه مرتبه شکایت کرد به جبرئیل

گفت تو که نمیای من خیلی اندوه پیدا می کنم خیلی غم و غصه من رو می‌گیره جبرئیل به او یک ذکر طلایی یاد داد

گفت هر وقت غم و غصه اومد سمتت بگو لا حول ولا قوه الا بالله

بزرگواران این ذکر برای خروج از غم و غصه بسیار خوب هست که انسان به این ذکر پناه بیاره

اعمال حج شروع شد مناسک توسط حضرت آدم و حوا علیهم السلام صورت گرفت

اونها همه اعمال را انجام دادند تا اینکه حتی اومدند در صحرای عرفات اقرار به گناه کردند

و باز هم اونجا طلب مغفرت کردند خداوند اونها رو آمرزید و خانمش رو بر او حلال کرد گفت زنتم برات حلال شد.

راوی پرسید که حضرت آدم سرش رو چه جوری تراشید آقا فرمود یاقوتی از بهشت اومد

این رو که بر سرش گذاشت موهای سرش ریخت وخانمشم که بر او حلال شده بود

وقتی که می خواست مقاربت بکنه او رو از حرم بیرون می‌برد بعد غسل می‌کرد دوباره به حرم برمی‌گشت

طبق روایاتی هست او هزار مرتبه خانه کعبه رو زیارت کرد که هفتصد مرتبه ش به حج و سیصد مرتبه ش به عمره سپری شد

می فرمایند که خداوند به او امر کرد باید زراعت بکنی جبرئیل یک قبضه‌ ای از گندم رو آورد و ازاین گندم یه مشت آدم برداشت

و یه مشت حوا برداشت حضرت آدم به حوا گفتش که تو نمی خواد زراعت بکنی

تو نمی‌خواد بشین منزل استراحت کن حوا قبول نکرد گفت من هم می‌خوام زراعت کنم.

ولذا هر آنچه که آدم کاشت گندم شد هر آنچه که از این گندم‌ها حوا کاشت جو شد

حضرت آدم تسبیح می‌گفت از هر تسبیح حضرت آدم یک درخت میوه‌دار به عمل میومد

اون تسبیحی که حوا می‌گفت از تسبیح او یک درخت بی‌میوه به هم می‌رسید

اینها از میوه‌ها و ازاین گندم‌ ها تناول کردند تا اینکه در شکم خود شون ثقل و سنگینی یافتند

به جبرئیل شکایت کردند گفتند این سنگینی ،این ثقل برای چیه؟

جبرئیل به اونها گفت به کناری برید و قضای حاجت بکنید.

 

?جهت دریافت صوت ?

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *