بسم الله الرحمن الرحیم
? شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
? حبیب بن مظاهر (قسمت چهارم)
در رابطه با اصحاب سیدالشهدا بحث میکنیم.
امروز بحثمون ادامه داستان جناب حبیب بن مظاهر هستش.
میفرمایند که عصر روز تاسوعا لشکر عمر بن سعد لعنة الله علیه متوجه خیمه های آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام شد
و قمر بنی هاشم عرض کرد که برادر دشمن به جانب خیمهها حمله ور شده چیکار کنیم؟
امام حسین علیه الصلاة و السلام فرمودند برادر برو به جانب اینها استعلام کن که میخوان چیکار بکنند
دارد اینجا وقتی آقا ابالفضل داشت میرفت سمت این لشکر که با اینها صحبت کنه که میخواد چیکار کنید ؟
حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین و یه عدهای از اصحاب همراه آقا ابالفضل العباس اومدند تنهایی نرفتند حضرت
بعد معلوم شد که خبر از عبیدالله رسیده چون اینا چند وقت بود اومده بودند دیگه اونجا
و روز تاسوعا قصد دیگه حمله داشتند و متوجه شد آقا ابالفضل که خبر از عبیدالله رسیده
که بیعت یزید رو لعنة الله علیه براونها عرضه کن اگر ابا کردند مهلت نده و گردنشون رو بزن و بیار به عمربن سعد گفته بوده
اینجا دارد آقا ابالفضل پس فرمودند که به اونها فرمودند که شتاب نکنید عجله نکنید تا من برم برای شما از برادرم حسین جواب بیارم
وقتی قمر بنی هاشم متوجه خیام حرم شدند اصحاب وایسادند آقا ابالفضل برگشت سمت برادر که قصه رو بگه
اینا اینجوری میخوان بکنند اون چند نفر حبیب بن مظاهر زهیر و یه اون عدهای که مثل شیر وایسادند مقابل دشمن
که نگن که خلاصه مثلاً جا زدن و اینها ، اینها وایسادن و بعد حبیب رو کرد به زهیر
فرمود زهیر یه خورده با اینا حرف بزن زهیر گفتش که حبیب تلکم شما اولاء شما بالاخره ریش سفید تری و مقدمتری
و بعد اهل قرآنی ماشا الله حالا ما الان تازه واردیم و اینا هر چند خود زهیرم ماشاالله من خوندم براتون
گفتم دیگه چقدر خطیب بود اصلاً خطیب کربلا بوده ولیکن با این حال مقدم شما هستید
اولاء شما هستید حبیب رو کرد به سمت لشکر گفت معاشر القوم
به خدا قسم هر آینه بد مردمی خواهید بود پیش خدا فردای قیامت وارد بشید و در حالی که قاتل کی هستید
شما بد مردمی هستید درصورتی که وارد بشید روز قیامت در حالی که قاتل ذریه یکی باشید نبی مکرم باشید
بعد شما بد مردمی هستید روز قیامت وارد بشید درحالی که کشندگان بندگان صالح خدا
اون بندههایی که شبها رو به نماز عبادت میکردند و استغفار صبح میکردند شما اگر اینا رو بکشید بد مردمی هستید
حبیب این فرمایشش رو گفت و یهو یه ملعونی بانک برداشت که ای حبیب تو خودت رو داری تزکیه میکنی و از این حرفا
بعد نوبت زهیر شد زهیر صحبت کرد ولی چون ما بحثمون در رابطه با حبیب دیگه به گفتگوی زهیر نمی پردازیم این تا اینجا.
در یک جا دیگه هستش که قصه عجیبی از حبیب آوردند واقعا این قصه ،قصه رقت انگیزیه که من عرض میکنم خدمت شما.
هلال بن نافع حدیث می کنه که اولیاءمخدره زینب کبری سلام الله علیها به برادرش امام حسین عرض کرد
این رو هلال بن نافع روایت می کنه یا اخی ای برادر این بقیه اصحاب خودت رو این مال شب عاشوراست
این بقیه اصحاب خودت رو امتحان کردی اینا رو محکشون زدی برادر من میترسم که وقت جنگ که بشه این آتش جنگ که شعله ور بشه
اینا بروند و تو تنها بمونی احساس نگرانی میکرد خواهر از بابت این اصحابی که الان هستند
اینجا دارد امام حسین علیه السلام گریه کرد شروع کرد به گریه کردن
فرمود خواهر من زینب جان ، من اینها رو امتحان کردم به خدا قسم در میان اینها
جز شجاع و دلیر نیست هر کی هست شجاعه هر کی هست دلیره
اینا که اینجا هستند تو خیمه ها از اصحاب بنی هاشم رو نمیگه همه این اصحاب شیران شکاری هستند
مشتاق مرگ که در پیش روی من اینها جان بسپارند همه اینها نسبت به مرگ نسبت به جون دادن مانند بچهها هستند
شوقی که بچه داره به سینه مادر دیدی چقدر چه اشتیاقی داره بچه به سینه مادر
اینها هم همین جوریند هلال وقتی این کلمات اولیاء مخدره رو شنید مضطرب شد
هلال بن نافع خیلی دلش شور افتاد یعنی بابت حضرت زینب مضطرب شد بلند شد با شتاب اومد سمت خیمهها
خیمه حبیب بن مظاهر گفت حبیب دختر امیرالمومنین انگار خاطرش از بابت ما جمع نیست
انگار نسبت به ما یه جوری شک داره نسبت به ما بعد قصه رو گفت من شنیدم اولیاءمخدره زینب با برادرش تکلم میکرد
این حرفا رد و بدل شد بعد گفت حبیب اینجوریه قصه حبیب بن مظاهر
گفت به خدا قسم حالا ببین حبیب رو بشناسی حبیب بن مظاهر کی بوده بسم الله جاش اینجاست بشناس
حبیب بن مظاهر گفتش به خدا قسم هلال اگر انتظار امر مولایم نبود من منتظرم مولای من حسین امر کنه
منتظرم مولای من حسین اشاره کنه اگر انتظار امر مولایم حسین نبود همین لحظه نمیزاشتم به ساعت دوم برسه
همین لحظه با شمشیر به سوی این قوم من میرفتم و جونم همین الان فدا میکردم
نه اینکه وایسم تا صبح بشه نه اینکه وایسم فردا برم شمشیر بکشم من همین الان میرفتم لحظه ای درنگ نمیکردم
هلال گفتش که حالا حبیب من حال خواهرش زینب رو خیلی پریشون دیدم اونی که من دیدم اونی که من شنیدم
اینا خیلی پریشونند گمان من اینه که حبیب بقیه خانوما و بقیه بچهها هم حالشون همینه
وقتی اولیا مخدره زینب حالش اینه بقیه هم حتماً این جوریند این مدلی هستند
میتونی یه کاری بکنی حبیب میتونی گفت چیکار کنم گفت خیال اینا رو ما راحت کنیم
گفت سمعا و طاعتا حبیب گفتا گفت همین الان یه کاری میکنم دل اینا بابت من آسوده خاطر بشه
دل اینا بابت ما راحت بشه حبیب از یه طرف هلال بن نافع هم از یه طرف بلند شدن رفتند سمت خیمههای اصحاب
دونه دونه خیمهها رو مثلاً صدا زدند و اصحاب به مانند ستارههای تابناک سر از برج خیمهها بیرون کردند
حبیب به اینها گفتش که ای لشکریان خدا ای اصحاب این حبیب به من خبر داده اینجوری قصه رو بر من گفته
اینجوری قصد شما چیه ؟ اصحاب امام حسین اصحاب یهو اینجا داره شمشیرها رو برهنه کردند
عمامههاشون رو زمین گذاشتند حالا اون اصحابی که الان تو خیمهها دارند قرآن میخونند
دارندنماز شب میخونند دارند آخرین مناجاتها شون رو با خدا میکنند شمشیراشون رو کشیدند
عمامههاشون رو گذاشتند رو زمین گفتند حبیب به خدای مجید قسم تا این قبضههای شمشیر که تو دست ماست
ما نخواهیم گذاشت کسی طرف خیام طاهرات حرکت بکنه
به خدا قسم ما وصیت رسول خدا را در حق ذریهش حفظ میکنیم
پیغمبر خدا نسبت به ذریهش نگران بود که نکنه ذریه ش ما خیالت راحت حبیب تا آخرین قطره خون میجنگیم
و نمیزاریم کسی نگاهش به سمت خیمههای زینب سلام الله علیها بیفته
حبیب گفت پس بیاید با همدیگه بریم بعد اونجا جلو خیمههای این مخدرات کربلا اونجا بگیم این حرف رو
دیگه حرکت کردند اومدند نزدیک خیمههای خانمها بعد حبیب صدا زد گفت ای بانوان حریم عصمت
خانما خواهرای امام حسین دخترای امام حسین صدای من رو میشنوید بیاید بیرون تماشا کنید
دارد اینجا اینها خانمها اومدند بیرون ببینند چه خبره صدا صدای حبیبه حبیب بن مظاهر اینا میشناسند
اومدند دیدند که اینها این بزرگواران دارند قسم میخورند فریاد میزنند به خدا قسم ما این شمشیرها مون رو غلاف نمیکنیم
مگر اینکه بر گردن دشمنان شما فرود بیاریم و این نیزههای غلامان شماست ما نوکر شماییم قسم یاد میکنیم که
این نیزهها به کار نره مگر در سینه دشمنان شما که اونهایی که دشمنان شما اونایی که اراده بیاحترامی به خیمه های شما دارند
بعد دارد به خدا قسم این قصهها قصههای خیلی عجیبیه دردناکیه
امام حسین علیه الصلاة و السلام صدای حبیب رو شنید
حالا اینا دارند برای خانوما حرف می زنند برای زن و بچه امام حسین حرف میزنند
امام حسین صدای این اصحاب رو شنید دارد که آقااباعبدالله الحسین علیه السلام هم صدا زد خانمها رو صدا زد
گفت بیرون بیاید و اینها رو مخاطب کرد و اینجا دارد گفتگویی هم امام حسین علیه السلام با اینها کرد
فرمود که اینها اصحاب من هستند اینجوری ببینید و فردای قیامت بعد اینجا دارد حرفهای امام حسین که تموم شد
صدای گریه ای از اصحاب بلند شد که زمین به لرزه دراومد حبیب بن مظاهر اینجوری دل زن و بچه امام حسین دل اینها رو آرام کرد
دل حضرت زینب را آرام کرد ببینید یه کسی میاد دل این خانم رو میلرزونه
یکی هم میاد مثل حبیب بن مظاهر دل این خانم را آرام میکنه
اینا پیش خدا ببینید چقدر اجر دارند همین حبیب بن مظاهر که اومده دل این خانم …
پیغمبر فرمود اوصیکم من تحبوا زینب
من شما رو وصیت میکنم سفارش تون میکنم نسبت به زینب سلام الله علیها که این خانم رو دوسش داشت داشته باشید بهش محبت کنید.
بعد این حبیب بن مظاهر اون از اومدنش ، وقتی اومد سر و کله ش تو خیمه ها سمت خیمههای امام حسین پیدا شد
خانم زینب کبری براش سلام فرستاد فرمود سلام من رو به حبیب برسونید.
این هم از شب عاشوراش همه اصحاب رو یه دست جمع کرد آورد اینجا این طوری عرض ارادت کرد عرض رشادت کرد
خدا انشالله همه ما رو باحبیب بن مظاهرها با مسلم بن عقیلها محشور بکنه.
حالا بازم ما میخواستیم امروز بحث حبیب رو تموم بکنیم ولی به نظرم
اومد که یک جا داره که بحث آروم آروم گفته میشه بهتر از اینکه تند تند گفته بشه.
فقط یه مطلب دیگه من عرض می کنم عرض روضه کنم.
حبیب و مسلم با هم رفیق بودند ظاهرا سن حبیب از مسلم بیشتر بود
جفتشون هم پیرمردن ها پیرمردهای کربلا مسلم بن عوسجه شهید شد افتاد
حالا تعبیر اینجوری کنیم بهتره مسلم بن عوسجه افتاد یعنی رفت جنگید و افتاد یه رمقی تو بدنش بود
حبیب با امام حسین علیه السلام دو تایی اومدند بالا سر مسلم بن عوسجه
حبیب گفت مسلم برای من خیلی سخته که تو رو اینجوری ببینم در خونت آغشته ببینم
بشارت باد تو رو به بهشت چقدر زیباست این کلمات مسلم با صدای آهسته دیگه جون نداشت دیگه رمقی نداشت دیگه
خون ازش رفته بود دیگه با صدای ضعیف گفتش که بشارت باد تو را به خیر.
به حبیب گفت خدا تو رو هم به خیر بشارتت بده
حبیب گفت اگر نه اینکه میدونم ساعت دیگه منم میام پیش تو منم یه ساعت دیگه
حالا دیر زود داره، سوخت و سوز نداره منم یه ساعت دیگه پیش توام مسلم.
خیلی دوست داشتم اگر تو یه وصیتی داری به من بگی من با جان و دل مسلم اون وصیت تو رو انجام بدم
مسلم اینجا دارد با انگشت اشاره کرد به امام حسین وصیت من این آقاست
هوای این آقا رو داشته باش این آقا غریبه این آقا تنهاست به حبیب تو اون لحظهها تو اون لحظه ای که داره از دنیا میره گفت
حبیب من یه وصیت دارم اون هم همین آقاست که کنارت وایساده هوای این آقا رو داشته باش
این آقا غریبه این آقا یار نداره اعوان نداره این رو کمک باش این آقا رو کمکش بکن
حبیب گفت افعلوا انشاالله
به پروردگار کعبه من جز این نکنم چشم تو رو به این وصیت روشن کنم من کنار این آقا وایمیستم یه جوری ازش دفاع میکنم
یه جوری کمکش میکنم که حد و حساب نداشته باشه حالا این حبیب بن مظاهر وایساد کنار امام حسین خوبم جنگید و خوبم دل داد رشادت کرد.
اما دیگه روضه بخونم
صلی الله علیک یا اباعبدالله
ای حبیب دل حضرت زینب رو شاد کردی دل این خانم رو به دست آوردی
ای کاش بودی شام میدیدی چه بلایی سرش آوردند
ای کاش بودی شام میدیدی این خانم رو چه بلایی سرش آوردند مجلس یزید مجلس شراب
آخه زینب کجا مجلس یزید کجا زینب کجامجلس حرام کجا
این خانم رو آوردند با دست بسته آوردند سمت
ای کاش حبیب بودی اون دختر خانوم سه ساله وقتی خرابه بابا رو صدا میزد
ای کاش اونجا هم بودی یه کمکی می کردی تو که اینجا یه کمکی اینجوری دل اینها رو به دست آوردی
من یه جمله روضه بخونم برای شما عزیزان عرضم تمام
صدا زد بابا آن شب که من از ناقه افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
گفت دخترم رقیه آن شب که تو از ناقه افتادی و غش کردی
من بر سر نی بودم کی از تو جدا بودم
یه جمله دیگه همینطوری بگم حال دلتون مناسبه صدا زد بابا
آن شب که یزید از ما اظهار کنیزی کرد
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
گفت دخترم رقیه آن شب که یزید از تو اظهار کنیزی کرد
من بر تشت طلا بودم کی از تو جدا بودم
حسین جان حسین جان حسین جان