حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام

👈 وهب بن عبدالله کلبی

در رابطه با اصحاب امام حسین علیه السلام بحث می کنیم.

امروز شخصیتی رو بررسی می‌کنیم که مسیحی بوده در روز عاشورا ۱۷ روز از اسلامش می‌گذشته .

حالا اینجا این شخصیت رو وهب بن عبدالله می‌گویند، وهب بن وهب هم میگن

و صاحب ناصخ میگه من هرچی تفحص کردم مثلا بررسی کردم بیشتر از یه وهب نیافتم

این وهب بن عبدالله همون وهب بن وهب است.

حال اینکه اینا یه نفر هستند بعضی جاها دو تا باب باز شده دو تا فصل باز شده

حالا این هم یه مطلبیه.

ایشون به همراه مادرش و خانومش داشتن یه مسیری رو می‌رفتن که خب از قضا با امام حسین علیه السلام همراه شدن

و حضرت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام چشمشون رو گرفته دیگه

حالا گاهی اوقات آدم‌هایی هستند پاک سرشت

آدم‌هایی هستند قلبشون سالم سلیم النفس امام حسینم می خردش

ببینید یکی مثل اون زبیر این همه شمشیر می‌زنه تو راه اسلام

آخرش اینجوری عاقبت به شر میشه ، یکی هم مثل این حالا مسیحی منتها پاک سرشت که میاد و دستگیری می کنه و

بعد این میاد توی عاشورا سلحشوری می‌کنه دلاوری می‌کنه آقایی می‌کنه

خب دیگه این خدا روزی کنه به همه عاقبت بخیر بشیم

حالا اینجا قصه رو نقل می‌کنه شیخ طریحی تو منتخب ذکر کرده تو نفس المهموم هست

از روضه الواعظین امالی صدوق حدیث آورده که وهب بن وهب

مردی نصرانی مسیحی که به دست امام خودش و مادرش به شرف اسلام مشرف شدند .

میگه مجلسی هم تو بهار این قصه رو نقل کرده که این‌ها به دست امام حسین علیه السلام به اسلام مشرف شدند

بعد میگه که روز عاشورا ۱۷ روز بود از اسلامش می‌گذشت

که مادرش صداش می‌زنه بهش میگه که پسرم می‌بینی که امام حسین علیه السلام غریب شده

اینو مادرش میگه ، میگه که وضع رو می بینی عرصه تنگ شده

بعد به پسرش میگه که برو و جان خودت رو فدا بکن که من از تو راضی باشم

بلند شو نصرت پسر پیغمبر رو از دست نده

وهب میگه که بله من همین الان این کار رو می‌کنم شروع می‌کنه حمله می‌کنه به سمت میدان

و یه جنگ قشنگی انجام میده و بعد رجز خوانیش رو اینجا آورده که میگه

ان تنکرونی فانا ابن الوهب

بعد حالا من خیلی دنبال رجز نیستم اگه هرچند اگه بشه یه وقتی هم رجز خونیای اینا رو من توضیح بدم

منتها اگر بخوایم این‌ها رو توضیح بدیم از اصل داستان باز می‌مونیم

یه حمله سختی می‌کنه یه عده‌ای از لشکر عمر سعد رو به جهنم واصل میکنه

بعد برمی‌گرده برمی‌گرده سمت مادر خودش به مادرش میگه یا اماه از من راضی شدی ؟

مادر از من راضی شدی این شیرزن میگه که می‌دونی کی از تو راضی میشم

بری چهار نفرو بکشی و برگردی بگی از من راضی شد ؟

نه از تو راضی نمی‌شم اون موقعی از تو راضی می‌شم که در راه حسین کشته بشی

خانم وهب دامن وهب رو می‌گیره شروع می‌کنه به گریه کردن

میگه وهب من رو بیوه نذار و خودت رو در دهن اژدها رها نکن

مادرش میگه که بابا این حرفا چیه این حرفا رو بذار کنار منو رها نذار من بیوه می‌شم و تو دهن اژدها نرو اینا

بلند شو بلند شو پاشو برو که جونتو فدای امام حسین بکن که فردای قیامت رسول خدا ما رو شفاعت کنه

وهب دوباره به سمت میدان میره و حالا اینجا این قسمت رو آورده منتها در نسخه‌های دیگه هستش که

این زن میگه که من دوست دارم که یه قولی به من بدی

بعد میگه که چه قولی من به تو بدم میگه که بریم خیمه آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام

من اونجا دو تا مطلب به امام حسین بگم بعد اگه می‌خواستی بری برو

میان تو خیمه آقا امام حسین علیه السلام دوتایی

این زن به امام حسین میگه که من دو تا خواهش دارم اول اینکه این جوان غریب عن غریب از ضربه شمشیر و این‌ها میره باغ جنان

من بی‌کس تو این بیابون هیچ فریادرسی ندارم

خواهش اول من اینه که من رو با اهل بیت خودت قرار بدی یا اباعبدالله

من با اهل بیت شما با این‌ها تا زینب شما همونجوری که نگران سکینه هست نگران منم باشه

من خواهش اولم اینه که همونجوری که نگران رقیه خانم هست نگران منم باشه

من اینجا خلاصه صاحب داشته باشم صاحب من زینب سلام الله علیها باشه

صاحب من خانواده تو باشند

من کنیز اینها باشم منم مال شما باشم و دیگه اینکه این وهب به فیض شهادت می‌رسه

امروز حسین جان شما گواه باش که فردای قیامت وهب نکنه من رو فراموش بکنه ها

حالا ما یه چیزی میگیم یه زن دیگه یه چیزی گفته اما دارد اینجا امام حسین علیه السلام حرف‌های خانمو شنید

میگه سخت امام حسین گریه کرد شدید گریه کرد از شنیدن حرف‌های این خانم ابی عبدالله امام امام

به گریه افتاد بعد دارد که ضمانت کرد قول داد گفت بله هر دوتاش تضمین

گفت حالا عبدالله می‌خواد بره بره

بعد این عبدالله رفت و وایساد و جنگ کرد و اونجا هم مادرش هی فریاد می‌زد می‌گفت باریکلا شیرم حلالت

هی تشویق و ترغیب می‌کرد دارد دست‌های عبدالله رو یا همین وهب بن وهب رو از بدن جدا کردن

دو تا دستش قطع شده بود اینجا این خانم عبدالله که داشت نظاره می‌کرد ایشونم هیجان زده شد

یهو بی‌اختیار دوید وسط میدان خودشو رسوند به عبدالله

بعد عبدالله دست نداشت که این زن رو مثلاً با دست هول بده سمت خیمه‌های امام حسین علیه السلام

که برو تو اینجا چیکار می کنی دست که نداشت

با دندونش پیراهن خانمشو گرفت که این رو هی می‌کشوند سمت خیمه‌های امام حسین

که تو اینجا وانسا برگرد که حالا من اینجا دارم می‌جنگم دیگه

جنگ بر شما زن‌ها که نیستش هر کاری می‌کرد که این زن رو از جنگیدن منصرف بکنه نمی‌شد

آخرش گفت زن تو هی به من می‌گفتی نرو تو دهن اژدها منو بیوه نکن

حالا چی شده خودت اومدی اینجا اینطوری تو عرصه میدان

جلو شمر جلو خولی اینجا جنگه اینا یه عده نامردن تو این وسط چیکار می‌کنی

گفت که زنه گفتا ببین

گفت من اون موقعی دل از زندگی شستم من اون موقع پشت کردم به این دنیا پشت پا زدم به این دنیا

که ندای غربت امام حسینو شنیدم

وقتی شنیدم حسین میگه وا غربتا

وقتی شنیدم حسین علیه السلام میگه وا قله ناصراه وا وحدتا اما من ذاب عنا

وقتی شنیدم حسین علیه السلام میگه کسی هست منو کمک کنه

کسی از این خانواده دفاع بکنه کسی که ما رو پناه بده پیدا میشه

کسی که به این خیمه‌های ما رحم بکنه پیدا می‌شه

من زن با خودم گفتم زندگی بعد از آل رسول دیگه چه فایده‌ای داره

حالا باشیم تو این دنیا زندگی کنیم که چی بشه

مثلا ما ۴ روزم بیشتر زندگی کردیم که چی بشه

بعد حسین دیگه این دنیا فایده نداره بعد حسین علیه السلام این دنیا هیچ فایده‌ای نداره

من دیگه رها کردم این دنیا رو ، وهب دید که حریف زنش نمی‌شه فریاد زد

گفت یا اباعبدالله خودت بیا به فریاد من برس ناموس من این وسطه

کمک کن حسین جان

می‌خوام بگم یه جمله به وهب بگم

بگم وهب غیرتت اجازه نداد ناموست در عرصه میدان وسط این میدان باشه

پس چه حالی داشت امام حسین علیه السلام چه حالی داشت این خانواده سر بریده امام حسین بالا نیزه بود

تمام این صحنه‌ها رو داشت نگاه می‌کرد استغاثه کرد به امام حسین

گفت یا اباعبدالله دستم به دامنت امام حسین علیه السلام اومد و دارد که به این زنه گفت

خانم برگرد برو کنار زینب من بشین من که به تو گفتم که تو کنار خانواده من هرچی که برای خانواده من باشه برای تو هم هستش

خلاصه هی اینجوری گفت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام این زن رو راضی کرد که این زن برگرده

عبدالله رو گرفتن آوردن پیش عمر سعد عمر سعد گفت چقدر سخت بود چقدر صعب بود حمله تو بر ما

چون خیلی عبدالله جانانه اومد وسط

عمر سعد گفت تو چقدر سخت بودی این حمله گفت همین الان سر از بدنش بردارید

سر از بدن عبدالله برداشتند بعد این سر عبدالله رو آوردن پرتاب کردن برای مادره

یعنی چون دیدن مادر اینجوری داره رجزخوانی می‌کنه و داره اینطوری پسرش رو ترغیب و تشویق می کند

پرتاب کردن سمت مادر وهب خوشا به حال مادر شهدا خوشا به حال خانم‌های شهدا

این مادر وهب سر بچه‌شو برداشت دارد اینجا بوسید گفت الحمدلله الذی بیض وجهی بشهادتک ولدی بین یدی ابی عبدالله

الحمدلله که روزی من رو به شهادت تو این قرار داد که روم سفید باشه پسر

تو شهید شدی در امام حسین پیش پای امام حسین جان دادی

و روی من سفید شد الحمدالله

بعد رو کرد سمت کوفیا گفت ای امت نکوهیده گواهی میدم

مسیحیا تو کلیسا جهودیا تو کنیسه بر شما مسلمونا شرافت دارند

میگه اف بر شما خاک بر سر شما یهودیا که اینجوری پسر پیغمبر تون رو اینطوری تو مخمصه قرار دادید

یهودیا به شما شرافت دارن مسیحیا به شما شرافت دارند

از روی خشمی که این زن داشت سر پسرش رو پرتاب کرد

نوشتن این سر از قضا این سر خورد به قاتل وهب

وقتی که خورد به قاتل وهب یه زخمی رو بدن اون قاتل درست شد که این نامرد به درک واصل شد

بعد عمود خیمه رو برداشت این مادر هم به هیجان اومده بود جانش به لب رسیده بود

این عمود خیمه رو برداشت حمله کرد دو نفر رو به زمین زد

باز اینجا دارد آقا اباعبدالله الحسین اومد صدا زد خانم برگرد سمت خیمه‌ها در نزد خانم‌هایی که اونجا هستند بنشین و دست بردار از جنگیدن

اینجا هم باز امام حسین علیه السلام مادر عبدالله رو برگردون سمت خیمه‌ها

یه جمله بگم یا اباعبدالله حسین جان

ای کاش یه نفر هم بود دست خواهرت زینب سلام الله علیها رو می‌گرفت

اون ساعتی که می‌دید نیزه‌دار داره با نیزه می‌زنه

این خانمم بی‌قرار شده بود دیگه چه جوری خانم عبدالله بی‌قرار شده بود

چه جوری مادر عبدالله بی‌قرار شده بود خب زینب سلام الله علیها هم بی‌قرار شده بود

هی به سر و صورت می زد فریاد می زد وا محمدا اما یه نفر نبود این خانم رو کمک کنه و دلداری بده

ای بزرگوار برو در خیمه بنشین

خود ابی عبدالله داشت نظاره می کرد تا اینکه یه جا دید زینب سلام الله علیها نزدیک گودال اومده داره نگاه می‌کنه

فریاد زد گفت یا اختا خواهرم برگرد به سمت خیمه‌ها

امر امر امام بود دیگه باید زینب سلام الله علیها برمی‌گشت

اما هنوز به خیمه‌ها نرسیده بود یه مرتبه دید زمین کربلا داره می‌لرزه

یه طوفان وزیدن گرفت

بمیرم برا دلت بی بی جان که ببیند

سری به نیزه بلند است در برابر زینب

خدا کند که نباشد سر برادر زینب

صلی الله علیک یا مظلوم یااباعبدالله

خانم وارد گودال شد هر چی گودال رو نگاه می کنه

خبری از حسینش نیست خدایا حسین من همین جا فرود آمده

از چه حسین من نیست سرش رو انداخت پایین بی بی

همچنین که می خواست خارج بشه از گودال

یهو دید یه صدایی داره میاد اخی الی

خواهر تو اشتباه نیامدی خواهر درست آمدی حسینت اینجاست

شمشیر شکسته ها رو کنار زد نیزه شکسته ها رو کنار زد

همه دارن این صحنه رو می‌بینن

سید بن طاووس روایت کرده یه بدن بی‌سر رو به آغوش گرفته بود

لبها رو روی رگ‌های بریده گذاشت همه گریه کردن میگه حتی دشمن‌ها گریه می‌کردند

حتی حیوانات گریه می‌کردند خانم چه کرد

بوسیدم آنجایی را که پیغمبر نبوسید

حیدر نبوسید زهرا نبوسید

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *