بسم الله الرحمن الرحیم
? شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
? زهیر بن قین خطیب کربلا
در رابطه با جناب زهیر بن قین رحمت الله علیه بحث کردیم و حالا عرایضی رو خدمت شما بزرگواران تقدیم کردیم
ناقص موند امروز هم کامل نمیشه بازم داستان جناب زهیر یه بخشی شو میگیم فردا انشالله کاملش میکنیم.
در ترجمه حبیب بن مظاهر اونجا دارد که جناب حبیب روز تاسوعا
تاسوعا پنجشنبه واقع شده در تاسوعا شروع می کنه تکلم می کنه با شخصی
بعد جناب زهیر شروع میکنه صحبت کردن و یه نفر به حبیب بن مظاهر میگه که تو خودتو داری تزکیه میکنی تو داری خودتو ستایش میکنی
اون به حبیب میگه بعد رو می کنه به اونی که به جناب حبیب توهین می کرده میگه که بابا خدا حبیب رو ستایش کرده
خدا حبیب رو تزکیه کرده خدا نعمتش رو بر حبیب تمام کرده
فلانی بترس من تو رو نصیحتت میکنم پناه میبرم به خدا که تو معین گمراهان و اهل ذلالت باشی
بعد بر قتال نفوس زکیه اینجا آدمای پاکن من پناه میبرم به خدا که تو اونجوری باشی بیا اینور
مثلاً زهیر شروع کرد صحبت کردن اون شخص عزره بن قیس صدا زد گفت زهیر تو که شیعه نبودی
تو از حزب عثمانی اون عزره بن قیس گفت آقای عثمان حالا سنگ حبیب رو میزنی به سینهتو
سنگ حسین علیه الصلاة و السلام میزنی به سینه
تو که شیعه نبودی که تو، تو سنگ عثمان رو به سینه میزدی
زهیر گفتش خب حالا این کافی نیستش که من الان اینجا هستم
به خدا قسم من نه مکتوبی به امام حسین نوشتم نه نامهای نوشتم نه قاصدی فرستادم برای امام حسین
و نه وعده نصرت دادم فقط بین راه دیروز گفتیم داستانشو دیگه
فقط بین راه من چشمم افتاد به حسین علیه السلام من چشمم
یه لحظه امام حسینو دیدم به خدمتش مشرف شدم رسول خدا رو به یاد آوردم
قرابت حسین علیه السلام با رسول خدا رو یاد کردم به یاد آوردم
و یاری حسین رو بر خودم واجب میدونم که فردای قیامت جدش رسول خدا شفیع ما باشه
من اگه الان امام حسین کمک کنم پیغمبر منو شفاعت میکنه
و وصیت رسول خدا رو در حق او حفظ کردم
همچنان که شما ضایع کردید بابا اینه این رسمشه که این پسر پیغمبره
راوی میگه که اینجا دیگه صحبت که به اینجا رسید قمر بنی هاشم برگشت مهلت یک شبه خواست
لشکر هم دیگه برگشتن و اینها. خب این را عرض کردم که بحثمون ناقص نمونه
شب عاشورا را هم دیشب گفت دیروز گفتم بحثشو که جناب زهیر بلند شد شب عاشورا چی گفت ،
و حالا می رسیم به خطبه زهیر و شهادت زهیر
ابومخنف از شخصی به نام علی بن حنظله که این علی بن حنظله این علی از مورخین پدرش از شهدای کربلاست
که این علی بن حنظله از کثیر بن عبدالله که قاتل زهیره نقل میکنه
این علی روایت میکنه از قاتل زهیر اونی که زهیر رو کشته
که میگه وقتی ما مهیا شدیم برای جنگ با حسین علیه السلام
یهو سر و کله این زهیر پیداش شد و اومد میدان و فریادش بلند شد گفت
یا اهل الکوفه بترسید از عذاب خدا
ببینید اینکه من جلسه اول دیروزم عرض کردم ایشون خطیب بوده سخنران بوده
میومده هی صحبت میکرده میرفته صحبت میکرده میرفته
تا الان چقدر از سخنرانیهاشو عرض کردیم اینم یکیش که اومد وسط میدان و گفت
کوفیا بترسید از عذاب پروردگار خودتون همانا حق مسلمان نصیحت کردن برای مسلمان دیگر است
من حقی به گردن منه که بیام شما رو الان پندتون بدم نصیحتتون بکنم
ما الان بر یک دینیم مگر اینکه شمشیر بین ما کشیده بشه که هیچی دیگه ما دیگه با همدیگه رابطهای نداریم
رابطمون قطع میشه ما یه امت شما هم یه امت
بعد گفت به درستی که خدای تعالی ما و شما امتحان میکنه خدا ما رو شما رو به چی امتحان میکنه ؟
امتحان من و شما به ذریه پیغمبر به حسینشه تا ببینه کدوم یکی از ما و کدوم یک از شما وصیت رسول خدا رو در حق ذریه اش حفظ میکنیم
حالا من شما رو به کمک کردن ذریه به کمک کردن پسر پیغمبر دعوتتون میکنم
و اینکه بابا زیاد طاقی رو ول کنید
رفتید کجا رفتید دنبال چی رفتید دنبال زیاد طاقی سرکش که همه شما میشناسید منم میشناسم
این ابن زیاد و پدرش در تمام عمر سلطنت خودشون جز به خون و خونریزی هیچی دیگه فکر نمیکنند و نکردن
چقدر شما شنیدید منم شنیدم چشمها درآورد
باباش نامرد چقدر چشم درآورد چقدر دست و پا قطع کرد مگه شما کور بودید مگه ندیدید
یه روز همین بابای ابن زیاد که زیاد بن عبید باشه تو مسجد ۸۰ نفر بلند شدن اعتراض کردن بر علیه ش
دستور داد گفت دوره کنید این ۸۰ نفرو گفتم حالا چیکار داره میخواد بندازه زندان گفت نه
بیارید اینجا بخوابونید دستای اینا رو قطع کنید ۸۰ نفر دست برید
۱۶۰ تا دست اینجوری ریخته بود تو مسجد تو مسجد
اینها رو زهیر داره میگه ها روز عاشورا داره ظهیر میگه
میگه مردم ول کنید ابن زیاد رو ، باباش که دیدید که
خودشم که دیدید که این اینجوریه دست و پای شیعیان رو قطع کرد اینا رو مثله کرد چقدر آدم مثله کرد
بعد اینا رو بر سر دار زد بزرگان شما یادتونه حجر بن عدی یادتونه
هانی بن عروه که الان خود این نامرد ابن زیاد
هانی بن عروه امثال اینا قاریان قرآن بودن صحابی بزرگ پیغمبر بودن اینا رو کی کشت ؟
همین ابن زیاد و پدر ملعون کشت داشت سخنرانی میکرد آتیش میریخت تو لشکر عمر سعد
زهیر حرفش که به اینجا رسید یهو این نامردا این لشکر یه عده شون
شروع کردن فحش دادن بقیه هم همراه شدن کل لشکر شروع کردن به زهیر فحش دادن
بعد همین که فحش به زهیر میدادن ابن زیادم تعریف میکردند
مدح میکردن همش به خاطر پول
پول اینا حقوقشون یه لحظه اگر تخطی میکردن قطع میشد
آدمای پول دوست حقوق بگیر برای اینکه حقوقشون حالا اینجا حرف خیلی زیاده
بعد گفتن به خدا قسم ما دست برنمیداریم تا اینکه حسین و اصحابش رو به قتل برسونیم
لشکر گفتنا به زهیر گفتن ما دست برنمیداریم تا اینکه حسین و اصحابشو به قتل برسونیم یا اسیر بگیریم ببریمش به نزد ابن زیاد
زهیر دوباره مثل دریا به موج اومد صدا زد این چقدر این ماشالله ..
الان آخرش میگم امام حسین بهش چی میگه
انقدر سخنرانی میکنه ببین آخرش امام حسین بهش چی میگه
صدا زد زهیر گفتش ای بندگان خدا البته ببین اینجا دیگه از اون جاهاییه که باید طرف اگه یه خورده یه کوچولو انصاف داشته باشه باید برگرده
زهیر صدا زد گفت فریاد زد گفت البته فاطمه سزاوارتره
ببینید اسم فاطمه رو آورده ، زهیر دیگه داره خرج میکنه دیگه
گفت البته فاطمه سلام الله علیها سزاوارتر به دوستی و نصرت
فرزند فاطمه سزاوارتر به دوستی و نصرت تا فرزند سمیه
آخه شما اینا رو بزار نگاه کن دیگه اگه وجدان داشته باشی پسر فاطمه کجا پسر سمیه کجا
اگر پسر فاطمه رو نصرت نمیکنید لااقل نکشیدش
شما میگید ما کمکش نمیکنیم خب لااقل نکشیدش
پناه میبرم به خدا اگه شما مرتکب چنین امری بشید بابا بذارید برید
اینجا دارد شمر یهدتیر گذاشت تو چله کمان پرتاب کرد سمت زهیر
گفت ساکت شو دیگه خدا نابودت کنه گفت دیگه خستمون کردی از بس تو حرف زدی ما خسته شدیم بسه دیگه حرف نزن
زهیر گفت ای پسر بول کننده بر پاشنه پای خود
من با تو حرف نمیزنم که تو یه حیوانی بیش نیستی به خدا قسم گمان نمیکنم از قرآن دو تا آیه حکمشو بدونی
بشارت باد خواری روز قیامت عذاب دردناک به تو
من اصلاً با تو حرف ندارم تو لیاقت نداری که من با تو حرف بزنم
نفس تو از نفس سگ نجستره بدتره شمر گفتش که الان تو رو میکشیم اونم نامرد زبونش تیز بود
گفت الان تو رو می کشیم یه ساعت دیگه هم اربابت حسینو میکشیم
زهیر گفت منو از مرگ میترسونی نامرد به خدا قسم کشته شدن با حسین در نزد من زهیر محبوبتر از اینه که با شما باشم در دنیا همیشگی
برای من زهیر کشته شدن با این آقا خیلی قشنگتره
با اینکه تو دنیا باشم و تا آخر تا ابد بعد زهیر روی به لشکر کرد روش از شمر برگردوند
دوباره آوازش بلند شد فریاد زد ای بندگان خدا این دیوانه شما را مغرورتون نکنه سرگردانتون نکنه
این میخواد دین شما رو بدزده به خدا قسم شفاعت رسول خدا به شما نمیرسه اگر دستتون رو آغشته کنید به خون آقا اباعبدالله الحسین
اینجا بود که امام حسین صداش زد من اینجا عرضم تمام
امام حسین صداش زد گفت که زهیر برگرد آقا اباعبدالله فرمود برگرد
دقت کنید امام حسین فرمود برگرد به جان خودم قسم توی زهیر همانند مومن آل فرعون
که مومن آل فرعونم همینجوری اومد قوم خودشو نصیحت کرد همین جوری که تو اومدی نصیحت کردی
که این نصیحت یه سودی بده به اینا یه فایده ای داشته باشه بر اینا
اینجا امام حسین تعریفش کرد فرمود تو به سان مومن آل فرعون هستی
رحمت خدا بر او رضوان خدا بر او ، انشالله ما هم هم دوش زهیر بن قین محشور بشیم قیامت
خدایا بارالها ما چشم امید داریم به شفاعت اینها
خدایا بارالها ما رو هم همین جوری یار و اعوان حجت بن الحسن قرار بده
خدایا تو رو به حق آبروی حضرت زهرا سلام الله علیها قسمت میدم
ما رو هم به درد بخوره امام زمان قرار بده یه جوری تو این مسیر باشیم و کمک امام زمان علیه الصلاة و السلام
میخوام عرض مصیبت کنم عرض روضه کنم
دلاتون رو ببرم کربلای معلی در خانه طفل شیرخواره امام حسین علیه السلام
اصغر من کی به زبان آمده
یکی مثل زهیر میاد خطبه میخونه سخنرانی میکنه
یکی مثل زهیر میاد دل امام حسین رو مثلاً شاد میکنه
غم و غصه رو از چهره امام حسین میزدایه
یکی هم مثل طفل شیرخواره میاد غم و غصه رو از چهره امام حسین می زدایه
زهیر حرف میزد اونا سر و صدا میکردند تیر پرتاب میکردن سمت زهیر
زهیر مرده شمر اگر تیر زد زهیر خب حالا خورد بهش نخورد بهش کاری ندارم
اما چیزیش نشد امام حسین علیه السلام حجت کبری رو کرد
حجت کبری کی بود همین طفل شیرخواره بود
وقتی روی دست امام حسین این علی اصغر رو بلند کرد صدا زد
یا قوم ان لم ترحمونی
اگر به من رحم نمیکنید فارحموا هذا الطفل
به این بچه شیرخواره رحم کنید
اما ترونه کیف یتلظی عطشا
نمیبینید این بچه چه جوری داره تلظی میکنه
آخه هرچی زهیر میگفت اینا بچههای پیغمبرن اینا بچههای حضرت زهران
رحم کنید نکشید اینا رو اینا گوش نمیکردن
اما اینجا دیگه امام حسین میگه به من رحم نمی کنید باشه
به این شیرخواره رحم کنید اگر شما به زعمتون من کافرم
اما این بچه که گناهی نداره این بچه که تقصیری نداره
اصلاً باشه شما آب به من نمیدید از ترس اینکه من آب بخورم
این بچه رو خودتون بگیرید با دست خودتون ببرید اونجا یه خورده آب بدین سیراب بشه
تحویل من بدید من بدم به مادرش یهو زدن
بیمهاوا زدن یه مرتبه ابی عبدالله نگاه کرد دید بچه داره دست و پا میزنه
فضبح الطفل من الاذن الی الاذن
گوش تا گوش امام حسین دید بریده شده
این که به این کودکی گناه ندارد
ایشالا حاجت روا بشی ما کربلاییا امام حسینی ها
اینکه به این کودکی گناه ندارد
یا که سر رزم این سپاه ندارد
بس که دل افسرده است آه ندارد
یا که سر رزم این سپاه ندارد
ابی عبدالله دید بریده شد گلو
اینجا دستش رو زیر گلوی علی قرار داد این خون گلو رو جمع کرد توی دستش
به آسمان می پاشید
هی صدا می زد هون علی ما نزل بی انه بعین الله
برا حسین آسان چون خدا میبینه
حسین جان حسین جان