حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

?توحید مفضل

✨️جلسه شصت و پنجم

 

●نثار آقا امام زمان علیه السلام صلواتی بفرستید.

 

در رابطه با توحید مفضل امام صادق علیه السلام بحث ماهی رو مطرح کرد ،

مفضل میگه که وقتی سخن به اینجا رسید وقت زوال شد یعنی سر ظهر موقع نماز ظهر ،

میگه آقا به نماز بلند شد بعد فرمود : برو فردا صبح بیایین ان شاءالله میگم.

من هم برگشتم خیلی خوشحال ومسرور واقعا اگه کسی خودش رو در کلاس امام ببینه خوشحال میشه.

همین الانم ما در کلاس امامیم ، اینکه معرفت داشته باشیم ، میگه من خیلی خوشحال بودم اون چیزایی که از امام صادق علیه السلام یاد گرفتم و خدا رو مرتب شکر می کردم .

هی می گفتم الحمدلله الحمدلله با خوشحالی خوابیدم ، روز سوم اول صبح خدمت سید عباد شفیع روز معاد شتافتم رخصت طلبیدم.

دو زانوی ادب خدمت امام صادق علیه السلام مولای عرب و عجم ،

امام صادق علیه السلام فرمود : حمد و سپاس خداوندی رو سزاست ، که ما رو برگزید بر سایر عباد ،

از بین بندگان کی رو انتخاب کرد ؟ محمد و آل محمد،

اللهم صل علی محمد وآل محمد.

و هیچکسی رو خدا زیادتی و شرف بر ما نداد. ومخصوص گردانید ما رو به علم خودش ،

همین که علم واقعی و تقویت نمود ما را به حلم خودش ، هر کی که از ما دور شد جهنم جاشه،

هر کی که در ظلال درجه ی ما قرار بگیره سایه ی بهشت جای اوست.

بعد فرمود : مفضل شرح دادم برای تو خلقت انسان رو ، آنچه حق تعالی از بدو خروج از احوالات مختلفه که بر او وارد ساخته وآنچه که در صفحه ی تصویر او پرداخته ،

بعد همچنین بیان کردم برای تو عجائب حکمت های خداوند رحمان رو ،

خب حیوانات رو گفت امام صادق علیه السلام در خلق تصویر و تقدیر سایر انواع حیوان ،

حالا میخوام چی بگم ، روز سوم ابتدا می کنم به ذکر آسمان وآفتاب و ماه و ستارگان و این افلاک و لیل و نهار سرما و گرما جواهر چهارگانه ،

که زمین است و آب است و هوا آتش باران سنگ ها کوه ها ، معادن و نباتات و درختان ،

و آنچه که در روی زمین ظاهر میشه ، خب حالا من یکیش رو خدمتتون عرض کنم.

می فرماید : مفضل تفکر کن در رنگ آسمان ؛ آبی آن را به این رنگ آفریده ،

برای اینکه موافق ترین رنگ هاست بهترین رنگ هاست.

بر آن که نور دیده و بصر را تقویت می نماید ؛ شما نگاه بکنی به آسمون چشمت قوی میشه حتی آنکه اطباء می گویند ،

اگر کسی را ضعفی در دیده پدید آمده باشد. دیدی که چشمات دیگه نمی بینه،  دیدی خط ها رو قاطی می کنه ،

باید نظر کند به کبود که میل بسیار دارد به آن نگاه کند.

و یکی از طبیبان حازق حکم کرده بود برای کسی که کندی در بینایی او بهم رسیده بود که پیوسته نظرکند در تَقار کبودی که مَملُو از آب باشه ،

نگاه کن به این تقار ، پس تفکر کن چگونه رنگ آسمان را کبود مایل به سیاهی گردانیده ،

که مکرر نظر کردن به آسمان بر دیده

نگاه کنید چشمت خسته نمیشه.

حالا شما حساب کن آسمون قرمز بود یا زرد بود سفید بود اینا چشم رو درد می‌آورد،

ولی یه رنگی گذاشته ، پس آنچه دانایان و حکما بعداز تجارب بسیاری مثلا سال ها نشسته فکر کرده پی برده ،

که این رنگ خوبه برای چشم ، چون در خلقت حکیم علیم نظر می کنیم موافق آن را میابیم .

این اطبا می بینی که سال ها به این میرسن بعد نگاه می کنی همینطور طبیعتم هست ،

آسمون این رنگیه ، که حکمت بالغه ی الهی درهمه چیز ظاهر است.

باید عبرت گیرندگان از آن عبرت بگیرند و تفکر نمایند در این امر.

یه آقای معتمدی نامی است که میگه : من شنیدم تو قم یه کسی از حضرت ابالفضل علیه السلام و از حضرت زینب توسل کرده

کارش درست شده گرفتاریش بر طرف شده میگه یه تیکه پارچه ای هم آورده بودن تقسیم کرده بودن

یه تیکه هم به ما دادن می گفتن این پارچه رو از حضرت ابوالفضل گرفتم

یه پارچه ی سبز رنگی بود میگه گفتم خودم باید برم مستقیم زن رو پیدا کنم ازش بپرسم

چون زن بود زن خودم رو بردم که مثلا حرف و حدیثی درست نکنن

رفتیم پیداش کردیم دم خونش وارد خونه که شدیم من به خانم گفتم شنیدیم همچین چیزی شنیدیم درسته؟

اومدیم از زبون خودت بشنویم گفت بله گفتیم توضیح میدی گفت بله

اون خانم توضیح داده ایشون نوشته ،که من یه مدتی بودیه بچه داشتم کودک بود چشم درد داشت

هی دردش زیاد شد دیگه داشت رو به کوری می رفت که بچه کلا نابینا بشه

میگه خودمم قلب درد داشتم شدید می گفت هی دوا و دکتر و درمان دیدیم فایده نداره

یه روز صبح پاشدم دیدیم دست چپم دیگه باز نمیشه مچم باز نمیشه سفت شده بود

دیدم باید راه توسل رو برم دو سه هفته ذکریا ابالفضل یا زینب رو می گفتم

خیلی حالمم بد شد یه روز بچمم که داشت کور میشد دید من دارم ذکر یا ابالفضل یا زینب میگم اومد گفت

مامان شفای منم بگیر وقتی بچه این رو گفت بچه ی سه ساله دلم شکست

گفتم ببین این بچه میگه شفای منم بگیر می گفت اینقدر گریه کردم تو گریه خوابم برد

دیدم دارن در خونه ما رو می کوبن اومدم دم در دیدم آقای عربی با خانم عربی مثلا قیافه هاشون فرق داره با دیگران گفتن شما مهمان نمیخوای؟

گفتم بله بفرمایید منزل اینا اومدن و نشستن اون خانمه درخشان بود گفت چی میخوای تو؟

گفت ما محرم اسرار تو هستیم بگو

گفت والا من که قلبم درد میکنه بچم اینجوریه دستم اینجوری شده گفت: ما خواستیم خدا شفا میده

میگه همچین که اینا بلند شدن برن من به دلم افتاد آدم تو خواب می فهمه

فهمیدم این حضرت زینبه اونم قمر منیر بنی هاشم ابالفضل العباس

دیدم که این دو بزرگوار که بلند شدن برن بیرون میگه من یه لحظه چشمام رو باز کردم دیدم اتاق پر از نور ولی مهتابی روشن نبود

گمان کردم مهتابی روشن باشه یه لحظه وایسادم دیدم مهتابی خاموشه

دیدم دستم که مشکل داشت پارچه ای روشه پاشدم مهتابی رو روشن کردم دیدم بله

یه پارچه ی سبز که بوی عطری داشت که تمام اتاق رو پیچونده بود

نگاه به دستم کردم دیدم گیر داره باز و بسته میشه گرم شده و اثری از درد قلبم نیست

درد قلبم ندارم بچمم گذشت دیدم چشمای اونم خوب شد

یه تیکه از پارچه رو انداخته بود تو آب میگه آورد پیش من که آب رو من بخورم دیگه چه بوی عطری داره

گفتم خانم خودت گلاب ریختی توش گفت نه بخدا همون پارچه ای هست که آقا ابالفضل داده بود بهم

پارچه رو که انداختم توش بو گرفته بعد به خانمم یواشکی گفت من بدنم رو از اون موقع با این آب شستشو دادم چندین مرتبه

اون دستم که پارچه روش افتاده بود این بو رو میده و اینم از ناحیه ی آقا ابالفضل العباس

امروز صبح من و شما دست به دامن قمربنی هاشم اولیاء مخدره زینب کبری باشیم

هر کی گرفتاری داره

ذکر ابالفضل می گیره

نداره راه چاره

ذکر ابالفضل می گیره

اگه تو هم گرفتاری بگو

اومد علقمه ، یه نگاه کرد دید عباس دست در بدن نداره

تمام بدن پر از تیرها شده  عبارت گفتن

می فرماید بدن مثل خار پشت شده یا ابا عبدالله

یه دست به کمر گرفت صدا زد: الان کمرم شکست دیگه چاره ندارم

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *