بسم الله الرحمن الرحیم
?توحید مفضل
✨️جلسه پنجاه و هفتم
●نثار آقا حجه ابن الحسن اَرواحُنالِتُرابِ المَقدَمِه الفِداء صلواتی بفرستید.
حضرت صادق صلوات الله علیه می فرماید : تفکر کن در چینه دان مرغان ،
خدای متعال در مرغ ها چینه دان قرار داده. و تفکر کن در آنچه مقدر ساخته برای اینها ،
زیرا راه طعام به سوی چینه دان تنگ است و طعام در آن نفوذ نمی نماید مگر کم کم ؛
این می خواد غذا بره تنگه باید خورده خورده بره پایین ، اول میاد اونجا جمع میشه بعد با حوصله میره پایین ،
اگر مرغ حبه دوم را نمی خورد تا حبه ی اول به سنگدان برسد.
هر آینه به طول می انجامید می خواست دونه دونه بده پایین تا برسه به سنگدان
فرصت زیادی میخواست مدت زیادی رو می برد. و کجا می توانست استیفای طعمه خود بکند،
حال آنکه تعجیل بکنه سریع دونه ها رو جمع بکنه برای چی باید سریع جمع بکنه ؟
دلایل مختلف داره ، یه وقت شکار نشه بعدشم رقیب زیاد داره.
بخواد دونه دونه برداره رقیبای دیگه نمیزارن ، پس دانه ی خود برای شدت حزری که دارد از شکارکنان آدمیان،
خود آدمیان پرنده ها رو شکار میکنن ، و درندگان حیوان دیگه ،
پس چینه دان آن را برای آن مانند توبره گردانیده مثل توبره س که می ریزه سریع تو کیسه،
که بعدا بره سر کیسه سر فرصت ، که اینا جابجا کنه. ببین خدا چیکار کرده ،
به مغز کدوم متفکری ، کدوم دانشمندی می رسید که اینجوری تهیه کنه،
هر موجودی به هرچیزی که احتیاج داشته خدا براش قرار داده .
حالا ببین شما این پرندگان این چینه دان نیاز دارن خداوند متعال براش قرار داده.
که در پیش آن آویخته که جا دهد درآن هر طعمه که یابد . هر چی پیدا میکنه میریزه تو چینه دان ،
و هر دانه که به دست آورد درنهایت سرعت میریزه در آن ،
پس به تدریج آن دانه ها را به سنگدان که به مسابه ی معده ی وی است می رسانه،
داخل میکنه تا تو اون سنگدان غذا هضم بشه ، تا جزء بدنش بشه.
امام صادق صلوات الله علیه می فرماید :
در چینه دان یه منفعت دیگه هست ؛ این است که بعضی از مرغان محتاج می شوند به اینکه ،
طعام از دهان خود به دهان جوجه ی خود بریزند و از چینه دان طعام را برگردانیدن آسان تر از آنکه از سنگدان برگردانند.
این دم دست هست سریع میریزه تو دهن جوجه ش ، لطف خداست عنایت خداست.
مفضل میگه عرض کردم به امام صادق علیه السلام ، آقا بعضی از مُلاحده،
ملاحده کسانی هستند که این جهان رو بدون خدا قائل هستند منکر هستند،
گفت بعضی از این ملاحده این خلقت رو بدون مُدّبر می دونند.
اینها گمان می کنند که اختلاف الوان ، یعنی رنگ ها این اشکال در پر و بال مرغان جهت انتزاج اخلاط بدن هست،
و اختلاف مقادیر بدون مقدر قدیر صورت می گیره ، این اخلاط چون مختلفه این رنگ ها هم تو بدن مختلف شده
تو این پر وبال ها مختلف شده ، حضرت فرمود: ای مفضل ، این رنگ آمیزی های گوناگون که در پرو بال طاووس و دراج ملاحظه می کنی
با استوای اشکال یعنی می بینی شکل هاش هم مساوی و قشنگ و تقابل ، می بینی قرینه ی هم هستش.
و تقابل نظایر که نقاشان بی نظیر از کشیدن شبیه این به قلم تصویر و پرگار تقدیر به عجز و تقصیر عاجزند.
بهشون بگن یه نقاشی اینطوری بکشید میگن ما نمی تونیم ، نقاش ها خب از این عاجزند.
چگونه از این طبع بی شعور حالا چجور میشه این رنگ این اندازه این شکل از یه طبع بی شعور باشه ، و انتزاج اخلاط بدون تقدیر مُقدر کُل مقدور به ظهور می آید.
بعد حضرت می فرماید : خدای متعال بلند مرتبه تر است از این چیزی که این ملحدان میگن.
هر کسی اگه انصاف داشته باشه یه خورده فکر کنه صداش بلند میشه،
سبحان الله لااله الاالله و الله اکبر
امروز صبح تو ذهنم روضه ی طفلان حضرت زینب اومده
مهمان خانم زینب سلام الله علیها باشیم
به کرم حضرت زینب سلام الله علیها کربلایی بشیم
حضرت زینب سلام الله علیها این بچه هاش رو وقتی شوهرش عبدالله روانه کرد
خیلی خوشحال شد بعضیا اینطور نقل کردن که این کاروان وقتی حرکت کرد
با امام حسین علیه السلام زینب هم همراه شد اول این طفلان حضرت زینب نبودن
یه خورده که رفتن از دور دیدن دو تا اسب سوار دارن میان
دو تا کودک دوتا بچه دارن میان گفتن اینا کی هستن
گفتن اینا بچه های حضرت زینب سلام الله هستن دارن میان
عبدالله اینا رو فرستاده تا اینا کمک مادر باشن کمک امام حسین علیه السلام باشن
اینجا حضرت زینب خیلی خوشحال شد که یه سهمیه ای تو کربلا داره
دستش پر تو کربلا که اگه خواست یه چیزی عرضه کنه دستش باز باشه
این بچه ها اومدن کنار مادر بغل مادر بودن تا روز عاشورا امام حسین علیه السلام دید
عرصه بر برادر تنگ شده خیلی اینجا سخت بود یکی از این اساتید می فرمود
غربت امام حسین علیه السلام تو کربلا این بود که بچه ها اومدن به یاری امام حسین علیه السلام
خب دیگه مردی نبود تو خیمه این اطفال کودکان پنج ساله ها ده ساله ها
اینا شمشیر کشیدن اومدن به یاری امام حسین علیه السلام
اینجا حضرت زینب سلام الله علیها بچه ها رو آورد تو خیمه
اینا رو میگم تا دل هاتون رِقَت پیدا بکنه یه ناله بزنید
اینا رو آورد تو خیمه آماده شون بکنه
بمیرم آب نداشت به صورت بچه ها بزنه میگن مشک و گلاب و شانه زد به سر بچه ها
و لباس نو تن بچه ها کرد بعد به این بچه ها گفت من میدونم دایی امتناع میکنه نمیزاره شما برید
ولی اگه دیدید کار گره خورده دایی رو قسم بدید به مادرش فاطمه زهرا
این بچه ها اومدن تا امام چشمش به این بچه ها افتاد آقا فرمود
زینب جان اینا پدرشون عبدالله نیست من اجازه نمیدم
اینجا خانم عرضه داشت برادر خود عبدالله سفارش کرده اینا روز عاشورا فدا بشن کشته بشن
بعد ابی عبدالله نگاهی کرد فرمود زینبم اینا سنی ندارن قد وقامتشون رو ببین
اینا بچه هستن توان ندارن دوباره این بچه ها افتادن به پای امام حسین علیه السلام
یه جمله گفتن دایی به جان مادرت زهرا بزار ما بریم جانمون رو فدا کنیم
ابی عبدالله تا نام مادر رو شنید تسلیم شد این بچه ها رو آماده کرد روانه ی میدان کرد
این بچه ها جنگیدن جنگیدن اما یه جا افتادن زمین
رمقی در بدن نداشتن جز یه صدایی که بلند بشه صدا زدن دایی پسر خواهرت رو دریاب
بچه های خواهرت رو دریاب
صل الله و علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله
عزیزان این صحنه رو همه تصور کنند
وقتی ابی عبدالله رسید هر کدوم از این بچه ها رو زیر یه بغل گرفت
سوی خیمه ها اومد تا نزدیک خیمه ها شد فریاد بلند شد آی خانم ها بیاید بچه های زینب
همه خانما اومدن بیرون به سر وصورت زدن اما یه زن تو خیمه نشست
پرده ی خیمه رو هم انداخت اون کسی نبود جز مادر این بچه ها
بعدها عبدالله گفت خانم ناراحت نمیشی یه سوال کنم بگو عبدالله
عبدالله گفت خانم شنیدم علی اکبر امام حسین رو آوردن شما اول اومدید بیرون
هر شهیدی رو آوردن شما دویدی جلو
اما شنیدم بچه های منو آوردن ولی شما پرده رو انداختی از خیمه یه قدم بیرون نیومدید
علتش چیه یهو دیدم ناله ی بی بی به آسمان بلند شد
صدا زد عبدالله کدوم مادری که نخواد بچه هاش رو ببینه
عبدالله به خدا ترسیدم بیام بیرون
نگاه حسینم به من بیفته از زینب خجالت بکشه دلم نیامد حسینم خجالت بکشه
حسین جان حسین جان