بسم الله الرحمن الرحیم
?توحید مفضل
✨️جلسه چهلم وچهارم
●هدیه کنید نثار آقا امام زمان ارواحنا له الفدا صلواتی بفرستید.
حضرت صادق علیه السلام میفرماید که :
تأمل کن در خلقت بوزینه ، همون میمون.
حضرت میفرماید : تأمل کن در خلقت این حیوان و مشابهت این حیوان با انسان .
در بسیاری از اعضا شما می بینید حیوان شبیه انسان هست ،
زیرا که سر و رو و دوشها و سینه آن حیوان شبیه است به آدمی ،
و احشا و امعاء این حیوان ماننداحشا و امعای آدمی هستش .
و خدا او رو زیرکی و فهمی بخشیده است که هر اشاره که صاحبش میکند مییابد ،
میفهمه و اکثر حرکات آدمی را تقلید میکند . مثلا هر چی بهش میگی میبینی انجام میده یا آموزش خب میبینه ،
قشنگ اجرا میکنه و حالا حکایتها هستش داستانها هستش که بخوایم بگیم یه خورده ش رو از غرض و مقصد عقب میمونه .
و در خلقت و شمایل نهایت مناسبت به انسان رو داره و حکمت در خلقتش آن است که ،
آدمی بداند که او از خلقت و طینت بهائم و چهارپایان مخلوق شده است .
و صانع حکیم او را از سایر حیوانات به عقل و نطق امتیاز داده است .
خدا می خواد بگه تو هم همینی مثل اینی ، شما هم یه چیزی مثل اینی ،
ولی من خدا به تو عقل دادم . این رو نگاه کن تو همینی پس خیلی باد به غبغب ننداز خیلی غره به وجودت نیوفته .
چیکارکنم به خودت بیا عقلت رو به کار بنداز ، فکرت رو به کار بنداز تأمل کن .
خدای متعال تو رو از سایر حیوانات به عقل و نطق امتیاز داده ،
و اگر این گویایی و این نفس ناطقه نبود تو هم مانند سایر چهارپایان و بهائم بودی ،
پس خدا را بر این نعمت عظما و موهبت کبری شکر کن.
هی این بوزینه رو نگاه کن بعد بگو الحمدلله ، هی بوزینه رو ببین ،
سرش شبیه سر توئه ، دستش دست توئه ، ناخن هاش ، انگشتاش..
تو این حیوونا شما هر چیزی رو مثلا بخواهی بدی به حیوون ها می بینی با دهن می گیرند.
اما میمون مثل ماست ، یه چیزی میدی بهش با با دست میگیره ،
نگاه کن مثل ما رو دو تا پا مستقل قائمه راه میره بچهش رو بغل میگیره .
اینا نشون میده خدا به تو که ، تو به خودت بیای حواست رو جمع بکنی ،
پس این نعمت الهی که خدا به تو داده این عقل رو قدر بدون این عقل یه چیزیه ،
عقل رو در اون جایی که خدا لازم کرده به مصرف دربیار.
پس خدا را بر این نعمت عظما و موهبت کبری شکر کن و عقل را در آنچه به کار او آید مصروف گرداند ،
با آنکه در جسم بوزینه زیادتی چند هست که آن را از انسان ممتاز می گرداند .
حالا خود بدن میمون شما نگاه بکنی یه سری اضافه تر داره ،
یه سری چیزایی داره که بیشتره که او از ما متمایز میشه.
مانند پوزه ، خدا یه پوزه کوچولو بهش داده، دم داده .
خدا بهش دم داده منتها اگر کسی بگه ما از میمونیم این غلطه ،
بعضیا میان میگن ما از نسل میمون هستیم ، نه این حرف، حرفه غلطیه.
اگر واقعا ما از نسل میمون هستیم دم مون کو ؟
دم داریم ، شما دم داری ؟
پس ماها از اونا نیستیم . حرف، حرف غلطیه پس ببینید خدا مانند پوزه ، مانند دم ،
مویی که بدنش رو فرا گرفته تمام بدنش رو ، نگاه کن مو گرفته.
با این اگر حق تعالی او را عقل انسان و گویایی به او میداد اگر بهش عقل میداد به این میمون،
گویایی میداد به این میمون در نوع انسان داخل میشد ،
پس فرق میان او و انسان حقیقت نیست مگر به عقل و ادراک حقایق و نطق فائق این خلقت بوزینه.
حالا منتها داریم ، اصحاب ثبت اصحاب شنبه اینا قرار شد روز شنبه ماهی صید نکنند،
قرار شد روز شنبه ماهی صید نکنند روز یکشنبه صید کنند
روز یکشنبه به بعد این یه امتحانی بود برای اونها یک چیزی بود
اینا اومدن ظاهرا هم یه نمی دونم یهودی بودن چه چیزی بودن اینا روز شنبه که میشد این ماهیا میاومدن تو رودخونه
ماهیهای سفید درشت قشنگ از این ماهیهایی که گوشت دار هستند اینا
بعد پر میشد رودخونه پر میشد روز شنبه حق نداشتند ماهی صید کنن
اینا میومدن لب رودخونه وامیستادن ماهیا رو نگاه میکردن آه چه ماهی هایی
بعد حسرت می خوردن غروب که میشد ماهیا همه برمیگشتن تو دریا
یکشنبه که صبح میومدن ماهی صید کنن یه دونه هم میدیدن
تو رودخونه از صبح مثلاً باید وقت میزاشتن به زحمت یکی دو تا صید میکردن
این سخت شده بود برای اینا حرص میخوردن مال دنیا رو میدیدن روز شنبه
تا اینکه یکی شون اومد صید کرد و اینها
آورد تو خونه کباب کرد بوش بلند شد روز شنبه نباید
بعد اومدن گفتن بابا عذاب نازل میشهها عذاب نازل میشه ها خلاصه نشد
بعضیاشون زرنگ بازی درآوردن چیکار کردن
روز شنبه اومدن یه حالت چیز کردن یه فرعی درست کردن
این ماهیا اومدن تو این فرعی یه درو بستن بعد یکشنبه اومدن ماهیا رو برداشتن
برای خدا ملق بازی ما از اینا نداریم جلو خدا دیگه
پیش مردم هر جوری خواستی انجام دادی نباید جلوی خدا دیگه مردم اینطوری کنی
اومدن این حوضچه رو بستن یکشنبه اومدن پیغمبر اومد گفتش که مگه نگفتم
ماهیا رو گفتم ما شنبه صید نکردیم که دروغهها اینا دروغه
همش تو همین که میای اینا رو میندازی تو حوضچه صید کردی دیگه
گفتن ما شنبه نبود یکشنبه است الان تازه ما داریم میریم صید می کنیم خلاصه سه گروه شدن سه تا گروه شدن
یه عدهی تذکر دادن گفتن که نکنید و اینا یه عدهی میخوردن عین خیال شون نبود
یه عده هم اینجا بی تفاوت بی خیال
اونایی که گفتن نکنید از شهر بیرون دراومدن بعد شب که خوابیدن صبح پا شدن نگاه کردن دیدن در دروازه باز نشد
عجب چرا مردم نمیان برای کارشون؟ چرا نمیان صید کنن؟
ظهر شد دید خبری از مردم نیست
یه نفر اومد از این دیوار اومد بالا نگاه کرد دیدهمه شدن میمون
همه شدن میمون بعد اومد پایین و خلاصه بقیه رو صدا کرد وارد شهر شدن
رفتن یه خورده هم معلوم بود قیافهها میرفتن جلو دست میزاشتن روی این میمونه
می گفتن تو مش فلانی میگفت آره با سر تکون میداد میگفت آره من همون فلانیم
مثلاً من اینم هی میگفتن تو فلانی هستی آره من فلانی هستم
اینا سه روز بیشتر عمر نکردن . ببینید کسی الان نمیتونه بگه اینا اون میمونه که الان هستن
اونان نه ، اونایی که مسخ شدن هر گروهی که مسخ شد بیشتر از سه روز عمر نکرد
بعد سه روز اینها باد اومد واینا رو عذاب نازل شد دوباره اینا روانداخت تو دریا و اینا مردن اینا چیزی ازشون باقی نمونده.
حالا میمون بوزینه یه چیزی داره یه حیوان عجیبیه واقعاً هم دیدید دیگه یه عقلی داره یه فکری داره.
نقل میکنن حاج ملااسماعیل سبزوار ی ایشون نقل میکنه میگه که یه کشتی میرفت سمت مکه
حالا یا از مکه برمی گشت قدیما کشتی میرفت مکه
بعد دیدید این تو اونایی که مکه رفته باشن میدونن تو غار حرا که میر ی اونجا میمون هست
بعد میای نماز بخونی یهو دمپایی تو برمیداره می بره کفشه رو برمیداره میبره بعضی میمونا اینجورین.
آقا یه تاجری بود تو کشتی این می خواست غسل کنه
حالا واجب شده یا روز جمعه بود میخواست غسل روز جمعه کنه حالا کاری نداریم می خوا ست غسل کنه
یه جایی بود مشخص بود باید میرفت اونجا این لباساش رو درآورد یه کیسه داشت پر طلا و پول اینجور چیزها
این کیسه رو قایم کرد زیر لباسا
میمونه داشت نگاه می کرد یه میمون بود تو کشتی اون داشت نگاه میکرد
این تا لخت شد رفت اونجا غسل کنه این میمونه سریع رفت از زیر این لباسها کیسه رو درآورد
رفت روی اون یه جا هست که دکل میگن دکل کشتی رفت روی دکل کشتی نشست
همه داشتن نگاه می کردن
در کیسه رو باز کرد بعد یه دینار برداشت انداخت تو دریا
یه دینار دیگه برداشت انداخت تو کشتی
حالا اون یه نفر دید از این کارگزارهای کشتی این کیسه اون تاجار رو برداشته داره میندازه
رفت جلو که از دست این بوزینه بگیره میمونه بگیره
میمونه اینجوری اشاره کرد گفت بیای جلو همه رو میندازم تو کشتی
برو عقب اینم اومد عقب همه هم دارن نگاه میکنن
این بدبخت داره غسل میکنه بیاد بیرون این دونه دونه قشنگ به انصاف
دونه دونه این سکهها رو درمیاره یه دونه تو دریا یه دونه تو کشتی یه دونه تو دریا
بعد همه رو همینجوری مساوی نصف دریا نصف کشتی آخرشم کیسه رو این جوری کرد
از دکل اومد پایین مردا اومدن به این گفتن که اینجوریه
میمونه نصف کرد مالت رو داد به دریا
نصف به بعد اینم با انصاف بود خندید البته انصاف که چه عرض کنم
گفتش که حکمت خدا رو ببین من کارم شیر فروشی بود شیر میفروختم
بعد تو این شیر آب قاطی میکردم این حالا نصفش سهم چی شد سهم این خدا
ببین خواسته به من اینطوری الهام کنه اینجوری به من نشون بده
که ببین تو سهمت همینه بقیه سهم آبه
اینم میفهمه حالا میمون ها اینجورین.
حالا اینو که گفتم این یه دونه رو هم بگم این کوچیکه این کوتاهیه .
دوتا یه سنی بود یه شیعه
عالم هیچ وقت این کارو نمیکنه این کار عوامانه است
یه سنی عوام با یه شیعه عوام اینا بحث شون شد علی حقه یا ابوبکر ؟
اون میگفت علی حقه ، اون میگفت ابوبکر حقه اینا گفتن که اینجوری نمیشه بزار چیکار میکنیم
من اسم علی رو می نو یسم تو هم اسم ابوبکر بنویس
میدیم دست اون میمونه که اونجاست ببینیم این با اسم علی چیکار میکنه
با اسم ابوبکر چیکار می کنه
این دو تا اسم رو نوشتن و اینها آوردن این رو داد
شیعه که اسم امیر المومنین رو داد به این میمونه تا میمونه تا چشمش به اسم مولا افتاد
این رو بوسید هی گذاشت روچشمش هی گذاشت رو سرش هی نگاه میکرد میبوسید
می طاشت رو چشمش میزاشت رو سرش به سنیه گفت برو جلو
تو هم اسم ابوبکر رو بده ببینیم با ابوبکر چیکار میکنه
تا اسم ابوبکر رو گرفت تو دستش عصبانی شد
مچاله کرد پرت کرد رو زمین با جفت پا رفت هی می پرید روش و اینا گفت
ببین این حیوونه تو فهمیدی که مولا علی هم میگه سنیه گریه ش گرفت گفت
اشهد ان لا اله الا الله
و اشهد ان محمد رسول الله
و اشهد ان علی ولی الله
این هم از حکایت امروز صبحمون خدا بهتون خیربده.
یه چند جمله هم عرض مصیبت و عرض روضه کنم
هیچی مثل روضه آقا شیرین نیست این روضه امام حسین رو آقا دریابید
درنقل مخزن البکاء هستش البته حالا ایشون نقل کرده من هم خدمت شما بزرگواران این رو عرض میکنم
تو مخزن البکاء هست یه وقتی امام حسن و امام حسین بچه بودند دست شون تو دست پیغمبر
همچین که اومدن بیرون یه مرتبه یه طوفانی شد گرد و غباری نشست رو سر و روی امام حسن و امام حسین
پیغمبر آشفته شد سریع اومد تو خونه فاطمه جان گیسوان حسنینم گرد و غبار نشسته
آب بیار من این رو نمیتونم تحمل کنم که سر و روی حسینم گرد و غبار نشسته باشه
غبار آلود باشه آب بیار فاطمه جان سر و روی این بچهها رو بشوریم
جبرئیل نازل شد گفت یا رسول الله خدا هم راضی نیست
به اینکه سر و روی بچهها گرد و غبار من هم این رو برنمیتابم آب رو از بهشت میاریم
و سر و روی حسنین رو با آب سرسبیل شستشو میدیم
رفت از آسمان آب آوردن از بهشت آب آوردن
اول سر امام حسن رو شستشو دادن جبرئیل هی لبخند میزد
فاطمه زهرا موهای حسنین رو هی گرفته بود تو دست پیغمبر می شست
جبرئیلم آب میریخت جبرئیل میخندید بعد تا امام حسن تموم شد
آقا رسول الله صدا زد الی الی یا بنی پسرم حسین بیا بابا بیا بابا
امام حسین اومد شروع کردن به شستشو دادن موهای امام حسین
پیغمبر یه مرتبه تو اثنا شستشو یه نگاه به جبرئیل انداخت دید جبرئیل غرق اشکه
همینطور داره اشک میریزه گفت برادر جبرئیل چرا گریه می کنی
گفت یا رسول الله بماند پیغمبر فرمود این گریه تو این حزن تو من رو ناراحت کرده
بگو برادر جبرئیل گریه تو برای چیه
صدا زد یا رسول الله یه مرتبه یاد این لحظه ای افتادم که چه بر سر این گیسوان حسینت میاد
همین گیسوانی که من ناراحت شدم خدا ناراحت شد
تو ناراحت شدی از اینکه غبار روش رو گرفته چه خواهد آمد بر سر این سر
با تیغ جفا سر از بدنش جدا میکن چه خواهد اومد بر سر این سر
این محاسن این موها با خون گلو آغشته میشه
من حالا یه جمله هم عرض کنم یا رسول الله
ای جبرئیل چه خواهد آمد بر سر این سر
اون موقعی که به نیزه آویخته میشه
باد تندی میاد این موها رو جابجا میکنه
صل الله علیک یا مظلوم یااباعبدالله
یا رسول الله این موهایی که شما طاقت نیاوردید غباری روش بشینه کجا بودید
اون لحظه ای که این سر رو توی تنور گذاشتن
زن خولی میگه برای نماز شب بلند شدم دیدم از مطبخ نور به آسمان بلنده
وارد مطبخ شدم تنوره رو دیدم نورانیه
گفتم من که آتشی ننداختم نزدیکتر شدم در تنور رو برداشتم دیدم سری نورانی داخل تنور
یااباعبدالله
انشالله کربلا وعده من و شما حرم امام حسین
زن خولی میگه یه مرتبه دیدم از آسمان چهار زن نورانی دارن میان
یه زنی میان این چهار زن هی صدا میزنه مظلوم مادر عزیز مادر غریب مادر
دیدم اومد سر رو در تنور کرد سر رو از تنور بیرون آورد اینقدر گریه کرد
همه گریه کردن همچین که به آسمان رفتن هاتفی صدا زد طوبا علیک
خوش بحالت ای زن ما تو رو به گناه شوهرت نمیگیریم
گفتم این خانم کی بود گفت مادرش زهرا بوده
حسین جان حسین جان حسین جان