حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

● السلام علیک ایها العلم المنصوب و العلم المصبوب

در زیارت آل یاسین اونجا به حضرت اینطور ما سلام میدیم که،

سلام بر تو ای پرچم برافراشته علم ، به معنای چیه پرچم ؟

پرچمی که خدا برافراشته کرده ، منتها لیاقت استفاده مستقیم را از ما فعلاً گرفت ، چون ماها قابلیت نداریم.

یه اصطلاحی هست تو حوزه علمیه میگن ، فاعل در فاعلیتش تامه، یعنی مشکل از فاعل نیست از اون حضرت نیست، مشکل از قابل ، قابل در قابلیتش ناقصه مشکل داره .

ببین مثلاً که او آب زلال منتها ما ظرفمون کثیفه ما هیچ وقت آب زلال رو تو ظرف کثیف نمی‌ریزیم ،

ظرفتو عوض کن، هر وقت تمیز کردی درست حسابی پاک کردی بیار ما تو ظرف شما آب می‌ریزیم.

این ظرف به درد نمی خوره، ماها به درد نمی خوریم ما باید خودمان رو رشد بدیم،

خودمون رو آماده کنیم رشد بدیم‌ به یه درجه  بلوغی برسیم تا انشالله اون حضرت میاد بتونه در ما اثر بگذاره،

بتونه در ما تغییر درست بکنه و الله میشه همون داستان کرببلا، پس اون علم برافراشته هست .

والعلم المصبوب و اون حضرت دانش سرازیر. پیغمبرخدا فرمود:

انا مدینه العلم و علی بابها

من شهر علم ،علی علیه السلام هم دروازه

بعد حالا دیگه اونا برداشتن جعل کردن همین حدیثو ،ابوبکر و عمر گفتن که ما هم اون شهر هستیم دیوار اون شهر هستیم ،

سقف اون شهر هستیم، از این حرفا درست کردن.

بعد امام جواد علیه السلام فرمود : اینکه دیگه معلومه جعلیه، گفتن آقا از کجاش جعلیه؟

حضرت فرمودند: به خاطر اینکه شهر مثلا شهر که دیوار نداره که، دروازه داره .

منتها سقف نداره که  شهر که سقف نداره که میگه من سقف اون شهر هستم .

و علم المصبوب امام زمان اون علم سرازیر الهی هستش.

هر چیزی که شما به ذهنت بیاد همش نزد امام زمان علیه السلام هست از علم گذشته ، از علم حال ، از علم آینده .

از همه وقایع اون حضرت با خبر هستش اموری نیستش بر اون حضرت پنهان باشه.

شنیدید اون قصه رو که طرف از کوفه اومد، خدمت امام باقر علیه السلام ،

پاشو گذاشت توی خونه امام باقر حضرت فرمود وای بر تو چرا تو خلوت با نامحرم شوخی می کنی ؟

چرا من معلم بودم تو کوفه درس می‌دادم به یه دختر خانمی بعد حالا یه شوخی لفظی کردم شوخی چیزی ،گفتم اونم خندید و اینا ،

همین یه شوخی لفظی میگه امام باقر علیه السلام فرمود: وای بر تو چرا تو خلوت چرا با نامحرم شوخی می‌کنی .

میگه من اینقدر خجالت کشیدم گفتم اوه من اینجام آقا اونجا چه جوری ما رو دید چی جوری متوجه شد.

فسیرالله عملکم و رسوله و المومنون

بزرگواران ، این عمل ما رو سه گروه می‌بینن این گروه‌ها کیا هستند:

۱- الله ۲_ رسول خدا ۳_ والمومنون

مومنون من هستم من که الان از این مسجد میرم بیرون دیگه شما رو نمی‌بینم که پس من نمی‌تونم باشم،

پس اگر من مومن باشم ، شمایید.

آیت الله بهجت کیه این مومن کیه که می‌تونه اگر قرار باشه اون مومن مثل خود ماها باشه بعد ماها رو ببینه که خیلی بحث ستاریت خدا زیر سوال میره،

پس این کیه که می‌بینه همه چیزو متوجه میشه ، اینا نمی‌تونن باشن مگر محمد و آل محمد .

پس امام زمان از لحظه لحظه من و شما باخبره .

حاج آقا اتابکی رو خدا رحمت کنه می گفت فقط دو جا آقا نگاه نمی‌کنه صورتشو برمی‌گردونه،

یکی اون موقع که برای بیت الخلع آدم میره که آقا رو برمی‌گردونه دیگه علمشو از ما صرف می‌کنه برمی داره .

یکی هم تو مجاوزته توی این دو جا دیگه حضرت نگاه اصلاً نمی‌کنه تو بقیه جاها ما لحظه‌ ای نیست ،بر ما حالتی نیست بر ما ،که اون حضرت غافل باشه.

خدا به حق محمد و آل محمد به ما توفیق بده انشالله از نسبت به اون حضرت توجه داشته باشیم،

نسبت به اون حضرت ارادت داشته باشیم و با اون حضرت در تکلم باشیم .

دیشب بود یکی از علما گفت ، بهترین نذرها ، نذر بر امام زمان علیه السلام هست.

دیدید خیلی از ما ها نذر می کنیم منتها برای کی نذر برای امام حسین می کنیم

نذر برای حضرت زهرا می کنیم

گفت قوی‌ترین نذرها نذر بر حجه بن الحسن

شما نذر کن مثلا چهار نفرو دستشونو بگیری برای امام زمان علیه السلام خیلی کار سازی می کنه خیلی شما رو در حوائج یاری ‌می کنه.

امروز من می‌خوام یه جمله بگم

بگم یا امام زمان تو رو به حق عمه جانت زینب کبری یه نگاه

حضرت صاحب الزمان نسبت به عمه جانش زینب کبری خیلی ارادت داره

خیلی ارادت داره حضرت فرمودند که خدا رو قسم بدید برای فرج من

فرج من همون فرج شماست یعنی اگر شماها دعا بکنید فرج حاصل بشه فرج خودتون هم حاصل میشه

حضرت فرمودند خدا را قسم بدید برای فرج من خدا رو قسم بدید به اضطرار عمه جانم زینب کبری

حالا این اضطرار یعنی چی

اضطرار حضرت زینب چیه کجا بوده چی بوده یکی از اضطرارهای حضرت زینب کبری شامه  سوریه وقتی وارد شام شدن

این زن و بچه تو خرابه‌ای قرار گرفتن که این خرابه نه عزیزان فرش داشت ، نه سقف داشت ، نه وسیله گرمایش بود، نه وسیله پوشش

این زن و بچه تو این هیروبیری خبر دادن گفتن زن یزید می‌خواد بیاد عیادت کنه

می‌خواد بیاد این سرکشی کنه می‌خواد بیاد یه چرخی تو این خرابه بزنه

ببینه این اسیرها کی هستن  ازکجا آومدن  چی هستن

به خانم زینب گفتن زن یزید هنده این می‌خواد بیاد بازرسی کنه نگاه بکنه

بی بی زینب هنده رو می‌شناسه هنده بچه بوده تو خونه امیرالمومنین  حضرت زهرا یه چند روزی کلفتی کرده

اصلا شفا گرفته از دست حضرت اباعبدالله الحسین

امام حسین آب پاشیده توی صورت این بچه این دختر حالا اومده شده زن یزید خب میشناسه حضرت زینب

بی بی زینب تا شنید هنده داره میاد رفت بین این دختربچه ها یه گوشه ی خودش رو مخفی کرد نشست

این هنده با کنیزها با چراغ دستش گرفت اومد تو خرابه یه نگاه به این بچه‌ها کرد دید عجب اینا

دلا بسوزه پناه بر خدا چی بگم شما یه وقتی تو تلویزیون یه دختر بچه می‌بینید لباس نامطلوب دید همه بچه‌ها اینجوری لباساشون اینطوری

بعد خیلی دلش درد اومد هنده اومد گفت شما بزرگتون کیه

حضرت زینبو نشون دادن این اومد نگاه به جلالت خودش نکرد با همون لباس‌های قیمتی نشست جلو حضرت زینب

گفت شما مال کجایید؟ از کجا اومدید؟

بی بی زینب فرمود ما مال مدینه‌ایم منتها نگفت مدینه النبی گفت مدینه

مدینه یعنی کدوم شهر؟ خانم گفت ما مال مدینه النبی هستیم

گفت نگاه به حالای من نکنید من یه زمانی تو مدینه بودم توی خونه‌ ی بودم

شما مال کدوم محله‌اید؟ بی‌بی فرمود ما مال محله بنی هاشمیم

آقا این زن به ذوق اومد چرا چون از اون محله آشنا داره

گفت کجای بنی هاشم من کوچه کوچه بنی هاشم بگید ببینم آقام امیرالمومنین شما می‌شناسید من

تو اون خونه امیرالمومنین یه مدتی من اونجا کنیزی کردم کلفتی کردم

حالا هم افتخار همون کنیزی و کلفتی اون موقعه س آقای من حسین رو می‌شناسید

بی بی زینب بغض تو گلوش گیر کرد

چی به این بگه زن جوابشو سرشو انداخت پایین اشک تو چشماش جمع شد

بعد دید جواب نمیده گفت دلم شور افتاد من

بی بی من زینبو می‌شناسید شما تا دیگه کلمه زینب به زبان این خانم اومد خانم بغضش ترکید صورتشو بلند کرد گفت

آی هنده آخه من زینبم از زینب سوال می‌کنی من زینبم

گفت باور نمی‌کنم که تو زینب باشی گفت چرا گفت آخه اون زینبی که من می‌شناختم از حسینش لحظه‌ ای جدا نمی‌شد

اگر تو زینبی پس کو حسینت

فرمود ای هنده مگه ندیدی اون سری که توی مجلس یزیده

این خانوم سراسیمه دوید نگاه به اون سر می‌کرد

الله اکبر خدایا این سر، سر حسین منه

پرده ها رو کنار زد وارد مجلس شد

یزید بلند شد عبای خودشو انداخت روی سر زنش گفت خجالت بکش

چرا اینطوری می کنی چرا وارد مجلس نامحرم میشی

یزید چرا اینجوری می‌کنی گفت آی یزید از خدا بترس ناموس پیغمبرو آوردی جلو چشم نامحرما آیا اونا ناموس نیستن؟

آیا اونا ناموس پیغمبر نیستند؟

حسین جان حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *