بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
وَ اشرقت الارض لنور ربها
عرض کردیم که اين آيه کریمه می فرماید:
زمین نورانی میشود روشن میشود به نور پروردگارش که در ذیل این آیه روایت عرض کردیم که ،
حضرت صادق علیه السلام میفرماید :
ای به نور الامام زمین نورانی میشه به نور امام علیه السلام نورانی میشه ،
و عزیزان بزرگواران تو زمان غیبت این دسترسی برای همه ما فراهمه مهیاس که همون بهره و استفادهای که لازم هست رو در دوران غیبت ببریم .
منتها بایددهمت کنیم تلاش بکنیم ،زحمت بکشیم یه خورده تقلا بکنیم .
استاد ما می فرمودند که: یه مسجدی بود در کربلا توش یه قبری بود ،معروف بود به بقعه.
صاحب قبر یه سیدی بوده یه آدم خیلی بزرگواری بوده دولت و ملت ازش میترسیدن ازش حساب میبردن
که زمان صدام لعنت الله علیه اون مسجد رو تخریب کردن و یه نفر پیگیر شد که ،
این چیکار کرده بود که اینجوری اینقدر مثلاً قدرت پیدا کرده بود قدرتومعنوی پیدا کرده.
تهش به اینجا رسیده بوده که ، می رفته بوده تو یه اتاقی که پشتی داشت نه صندلی داشت نه کرسی هیچی، خاک بود خاک.
ساعتها توی اون اتاق خاکی مینشست سجده میکرد خدا التماس میکرد به امام زمان علیه السلام توسل میکرد همه معنویاتشو اینجوری گرفته بودش که همه یه جایگاه خیلی عجیب و غریبی داشتش .
ببینید عزیزان این راه برای ما الان فراهمه که با توسل به اون حضرت به یک مقاماتی برسیم.
خدا رحمت کنه شیخ مرتضی انصاری رو ،وقتی اومد حوزه، کسی بهش گفت تو به درد حوزه نمی خوری برو کاسبی کن،معذرت میخوام گفت تو خرفتی به درد حوزه نمیخوری .
توسل کرد به امام زمان علیه السلام، بعد بزرگان گفتن شیخ مرتضی انصاری حوزه علمیه رو ۱۰۰ سال برد جلو ،
خیلی حرفهها حوزه علمیه رو شیخ مرتضی انصاری ۱۰۰ سال آورد جلو با توسل به امام زمان علیه السلام.
این راه برای من و شماها هم نگو حاج آقا من که عمامه ندارم رو سرم که، درس حوزه نخوندم.
گاهی اوقات میشه افرادی هست تو بین ما، ما نمی شناسیم، اصلاًم به قیافش نمیخوره که این کسی باشه چیزی باشه قصهای که میخوام بگم رو من دیدم چند جور نقل شده،
منتها من از شخص مورد اعتماد از اساتید دارم نقل میکنم به نظرم حالا اینی که میگم مو لای درزش نره.
با توجه به قرائنی که میدونم . یه مسجد جامع آذرشهر یه امام جماعتی داشت،
این امام جماعتش بلند شده بود رفته بود مشهد زیارت امام رضا علیه السلام ،تو اونجا یهو چی شده بود،
پولشو مثلاً دیده بود دیگه تموم شده یا دزدیده بودن به چه صورت ،دیده بود پولی دیگه نیست تو بساط .
میگه گفتم خب برم از علمای مشهد بگیرم، علمای مشهد منو نمیشناسند بعد یه وقت فکر می کنن اومدم تکدی گری،گدایی و اینا .
خوب نیست و اینا ،بعدم نمیتونم برم گدایی از جای دیگه چیکار کنم؟ اینجا که گشنگی و فقر و اینجور چیزا خب بیچاره شدیم.
گفتم میرم حرم امام رضا علیه السلام به خود حضرت رضا توسل کردم، گفتم یا امام رضا ما مهمونتیم.
ما اینجا بعد مثل الانم نبود که طرف زنگ بزنه بگه آقا ۴ میلیون بره تو حساب من،
این خبرا نبود که.طرف پا میشد میرفت مشهد اونجا یه وقتی مشکل مالی پیدا میکرد گرفتاری بود دیگه.
هیچی میگه اومدم به امام رضا گفتم آقا خواهش میکنم ، میگه خوابیدم تو عالم خواب بهم گفتن اذان صبح همین که موذن شروع کرد اذان بگه تو صحن اسمال طلا باش به روی پنجره فولاد الله اکبر موذن که بلند شد
نگاه به سمت راستت بکن اولین کسی که وارد حرم شد . حرمم خلوت بود اینجوری نبود اولین کسی که وارد حرم شد برو از اون پولتو بگیر.
ماهم بلند شدیم رفتیم حرم امام رضا و روبرویر پنجره فولاد ایستادم پولی،
دیدم موذن گفت الله اکبر رومو کردم سمت راست ، بهتم زد. انگار برق گرفت منو.می گفتویهدنقی بود تو محله ما نقی بعد معروف بود به نقی بینماز خل بود.
خب مردم هیر زیر پایی می نداختن. آب چایی میریختن رو سرش نمیدونم از این کارا میکردن و اینا.پوست هندونه مینداختن زیر پاش
مسخرهاش میکردن.
دیدم نقی بینماز اومد . گفتم حتماً خوابی که من دیدم بیخودیه خواب نا درستی بود، ولش کن بابا . هیچی سرمو انداختم پایین و اونم اومد رفت.
دوباره اومدم تو حرم امام رضا ،گفتم آقا یا امام رضا دستم به دامنت ما اینجا گرفتاریم. تو این شهر غریب یا غریب الغربا خودت یه عنایتی بکن.
میگهددوباره تو عالم خواب بهم گفتن که همینجوری وایسا اولین کسی که اومد بهش بگو، میگه دوباره اومدم سر اذان صبح وایسادم الله اکبر،
رومو کردم سمت راست دیدم همون نقی بی نماز اومد.بار سوم دوباره همون شد ،
اومدم دوباره دیدم همون نقی بی نماز گفتم خب دیگه لابد یه چیزی هست دیگه من نمیدونم .
نقی بی نماز اومد جلو و ما هم رفتیم جلو ، سلام دادم دیدم مثل آدم حسابیا داره جواب سلام میده.
گفت حاج آقا شما قرار بود دو روز پیش بیای پیش ما چرا الان ؟
تعجبم بیشتر شد که این از ضمیر من با خبره از خواب من با خبره. گفتم تو از کجا میدونی؟
گفت همونی که تو خواب به شما گفته ، منو مامور کرده .
میگه گفتم که تو چه جوری اومدی اینجا چه جوری اومدی زیارت ؟
گفت خدا به من طی الارض رو مرحمت کرده خدا به من طی الارض داده .گفتم تو ؟
گفت مگه من چمه. گفتم آخه تو بینماز.
گفت تا گفتم بینماز ، این انگار یه رعشهای به بدنش افتاد. گفت من نماز نمیخونم من هر نمازیم رو به طی الارض پشت سر امام زمان میخونم .
میگه یه مرتبه من گفتم چی داره میگه. مردم میگن خلی، گفت مردم خلن سر به سر من میذارن.
چیکار کنم؟ مردم میبینم منو میخوان هول بدن من فرار میکنم، میبینم مردم آب چایی میریزن رو سر من مجبور میشم ،
من به وظیفه خودم دارم عمل میکنم اونا منو اذیت میکنن . میگه دیدم دستشو برد تو این گریبان خودش پولی درآورد و داد به من گفت بیا شما آقایی،
بالاخره می خوای برگردی و مردم، این پول دستت باشه پول رو گرفتم و گفت دو سه روز دیگه بیا بازار سرشور،
سر بازار سرشور بعد نماز صبح تو حرم بخون بازار بیا سرشور من مامورم شما رو برگردونم آذرشهر.
میگه من تو این دو سه روز همینجوری هاج و واج. این همونی که تو محلمون بهش میگفتیم نقی بینماز ، نقی خوله، عجب این کی بود چی بود. یه دو سه روز گذشت و اینا من نماز صبحو خوندم بدو رفتم بازار سرشور.
ببینید این چند سال اخیر مشهد اینجوری شلوغ شده از زمان بمبارانی که تو تهران صورت گرفت توسط صدام،
تهرانیها رفتن اونجا خونه خریدن شلوغ شد. به خاطر اینکه دیگه هواپیماها اونجا نمیاد مثلاً کمتر میره و موشکا کمتر اونجا بمباران کمتر صورت میگیرد تهرانیها پا شدن رفتن اونجا، خلوت بود.
نماز صبح رو خوندم رفتم سر بازار دیدم هیچکی نبود.دیدم خم شدگفت بشین رو پشت من، میگه نشستم ،همین که نشستم ،
دیدم زمین زیر پامون داره طی میشه به سرعت داره طی میشه. میگه یه لحظه به خودم اومدم دیدم تو آذرشهریم.
بعد رو کرد به من گفت من تو همون آقا باش منم همون نقی، به کسی چیزی نگو.
اگه دیدی کسی چیزی میکنه اصلاً کاری به کارش نداشته باش هیچی نگو، گفتم باشه.
میگه دو سه روزی که من تو شهر که بودیم هی نگاه میکردم زیر نظر داشتم، می دیدم مردم دارن اینو اذیت میکنن.
این بنده خدا کاری نداره با کسی. هی یکی میاد زیر پای بهش طعنه میزنه، یکی هولش میده، یکی پا میشه سر و صدا میکنه. میگه دو روز خودمو تحمل کردم نگه داشتم ،ضبط نفس کردم.
روز سوم دیدم مردم دارن سر به سرش میذارن و چی و اینا دیگه طاقت نیاوردم فریاد زدم گفتم دست بردارید از سر این.
شما نمیدونین که این ولی خداست این نمازاشو هر نمازشو پشت سر امام ،،
میگه یهو دیدم برگشت گفت آقا نگو، میگه دیدم سرش رو انداخت پایین، بعد چند وقت تو خرابه گفتن مرده.
اینکه شما بگید راه برای ما مسدوده حاج آقا این حرف، حرف غلطیه، راه برای همه بازه .
همه این امکان رو دارند که بتونن استفاده کنند از نور امام زمان علیه السلام.
یعنی اصلاً اینطوری فکر نکنید که از ما گذشت دیگه تموم شد، پلهای ارتباطی ما به سمت امام زمان علیه السلام سر جاشه کاهلی از مائه، بیهمتی از ما.
خدا رحمت کن استاد ما میفرمود: خدا همون قوتی که تو سلمان گذاشته تو وجود تک تک شمام گذاشته، منتها سلمان به کار زد، شد سلمان فارسی سلمان محمدی.
اما من چی…..
به قول اون آقا می گفت چطور میشه ..
پناه بر خدا. خدا یاری مون کنه.
امام میگن تو همون لحظات آخر که امام خمینی رو میگم ،که مفاتیح الجنان تو اتاقش بود تو اتاق بیمارستان .
بعد اینها گفتن ببینیم امام چی می خونه ؟هر روز می خوند حالا ماها چی ،محاله ببین چقدر غافلیم داره هی هر روز میخونه.
دیدن یکی از دعاهایی که هر روز مداومت میکنه بهش، دعای عهده .آقا ارتباط داشت با امام زمان علیه السلام منتها کاهلی و سستی از ماست.
خدایا بارالها تو رو به حق ولیت این از این قلب ما از این جان ما از این روح ما از این بدن ما راههای بسیاری قرار بده به سمت امام زمان علیه السلام.
یه جمله هم عرض مصیبت و عرض روضه
بگیم صلی الله علیک یا اباعبدالله
امروز عزیزان نیت کردم که روضه عمه سادات زینب کبری سلام الله علیها رو بخونم
خانم زینب کبری توی کربلا مثل برادرش حسین علیه السلام بود
به همین جهت به خانم میگن شریکه الحسین یکی از نامهای حضرت زینب اینه شریک الحسین همونجوری که حضرت اباعبدالله دو تا پسرش شهید شد این خانمم دو تا پسرش شهید شد
همونجوری که امام حسین داغ برادر دید خانمم داغ برادر دید
اصلا خیلی مثل همن ولی یه جا حضرت زینب سلام الله علیها مثل برادر نیست کجا؟
صبح روز دوازدهم تو کوفه اون ساعتی که خانم سرشو از کجاوه آورد بیرون دید همه دارن دست کف میزنن سر و صدا میکنن کنیزا میرقصن
اصلا غوغایی تو کوفه گفت الان خون برادرم هدر میشه اینجا دارد بی بی زینب
از روح بلند مادرش فاطمه زهرا مدد گرفت یه نعره حیدری زد
اسکتوا ساکت باشید مکارا حیلهگرا برادر من حسین رو دعوت دعوت کردید
بین دو نهر آب با لب تشنه سر از بدنش جدا کردید
آقایون خانوما من نمیدونم چند کلمه که همینجوری بی بی به زبان آورد کوفه از این رو به اون رو شد ورق برگشت
مردمی که میخندیدن همه شروع کردن بلند بلند زجه زدن فریاد زدن گریه میکردن به چشت
بعد کوفه دیگه افتاده بود تو مشت خانم زینب کبری
ابن زیاد گفت چه کنیم گفتند امیر این خواهر خیلی برادر دوست داره الان چند وقتی چند روزی چند ساعتی برادر ندیده
حتماً اگر چشمش به سر بریده بیفته لحنش دیگه تغییر میکنه گفت معطل نکنید سر رو ببرید همینجوری که خانم داشت خطبه خوانی میکرد صحبت میکرد
یه مرتبه چشمش افتاد به سر بریده برادر
صدا زد ای هلال یک شبه زینب
تو چه دیر طلوع میکنی و چه زود غروب میکنی
خیلی قشنگه این سر رو تشبیه کرد به هلال شب اول ماه
دیدید هلال شب اول ماه چقدر باریکه
سر امام حسین خب پر از نوره منتهت این نور رو خاکسترا پوشوندند
خاکستر تنور خولی پوشانده یه نور کمی داره ازش تلالو میکنه
بخاطر همین تشبیه کرد به هلال شب اول ماه
صدا زد حسین جان ما همه جا با هم شریک بودیم
اما همه اینا رو هم مادرم بهم گفته بود اما من فقط یه فرقی الان بین خودم و بین تو میبینم
و اون اینکه سر تو بالای نیزه س
سر زینب سالم اینما وصله
راوی میگه ندیدم خانم سر به محمل کوبیده باشه
اما همچین که ناقه به حرکت در اومد خون تازه از محمل جاری شد
صلی الله علیک یا مظلوم یااباعبدالله
به فدای تو بی بی جان
ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم
سینه زن زینب کبری س اباعبدالله
عرضم تمام همین یه جمله ایشالا امام زمان دعامون کنن
هرچی با برادر حرف میزد مهر سکوت رو بشکنه نمیتونست آخرالامر صدا زد برادر اگر با زینبت حرف نمیزنی نزن میگم مصلحتیه اما برادر یه کلمه با این فاطمه صغیره حرف بزن
نزدیک از غصه کبدش آب بشه
حسین جان