بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۱۵۵
●قال (علیه السّلام) :مَن لَم یُنجِهِ الصَّبرُ اَهلَکَهُ الجَزَعُ
●کسی را که شکیبایی نجات ندهد ، بی تابی او را هلاک خواهد کرد.
■ حضرت میفرمایند که کسی که صبر وشکیبایی او رو نجات نده، من ،یعنی کسی که
لم ینجه، یعنی نجات نده او رو الصبر ، خب نتیجه این که صبر او رو نجات نمیده اهلکه هلاکش میکنه او رو .
خب صبر که نمیکنه در مقابل صبر، جزع میاد بی تابی میاد. میگه پس با بی تابی نابود میشه هلاک میشه.
خلقت ،فلسفش بر گرفتاری. خلقت، فلسفش بر آزمایش مصیبت .
شما ببینید این جهان که تشریف آوردید تو این جهان باید هی مدام امتحان بدی.
احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون و هم لا یفتنون
آیا اونها فتنه نمیشن، آزمایش نمیشن به سردی و گرمی و بالایی و پایینی و شیرینی و تلخی و اینجور چیزا آزمایش نمیشن؟؟؟
بعد میگه آقا ما پیغمبرامون رو از همه بیشتر امتحان میکنیم آدمای خوبمونو از همه بیشتر امتحان میکنیم به سختی میندازیم گرفتاری میندازیم .
خب حالا ببینید پس این زندگی همش مدارش بر همینه.
بگید مدارش بر مشکلات فراوان که هیچکس نداریم از این قائله، قاعده از این قانون استثنا باشه.
خب ماها در برابر این گرفتاری ها دو جور رفتار میتونیم داشته باشیم.
یکی اینکه صبر کنیم تحمل کنیم حوصله کنیم . تحمل کنیم آخرش شکرگزاری هم انجام بدیم ، مثلاً یک کسی الان گرفتار شده به مریضی و اینجور چیزا ، به مشکلات مریضی و اینا داره دست و پنجه نرم میکنه ،
خب این هم داره صبر میکنه هم داره میگه الحمدالله خدایا شکرت.
خب این یه رفتار، یه رفتارم اینه که هی بگی چرا من ؟چرا من ؟که باید برای چی من مریض بشم کی تموم میشه،
خدایا هی کفر گویی، کفر گویی، پس ببین این میشه دوتا .
تو اون حالت اول شما هی داری تحمل میکنی شکر گذاری هم میکنی. یه آرامشی داری .
اما تو حالت دوم که هی داری جزع و اینا میکنی اعصابت هر لحظه داره میشه بدتر میشه .
طوری که یهو میبینی آقا حمله قلبی میکنه ،حمله مغزی میکنه، بعد خدای نکرده افقی میری سمت بهشت زهرا.
اینایی که همه این چیزا سکتهها و اینجور چیزا خیلیاش به خاطر همین به هم ریختن اعصابه دیگه .
طرف از بس جزع میکنه از بس بیتابی میکنه از بس حرص میخوره صورتش قرمز میشه خب بعد میبینی زخم معده میگیره، مشکلات معدوی پیدا میکنه، خورده خورده میگذره میبینی مشکلات دیگه پیدا میکنه،
کبدش از کار میافته، کلیش از کار میفته.
آخرش چیکار میکنه این جزع و فزع؟
طبق فرمایش امیرالمومنین اهلکه،هلاکش میکنه.
حالا این هلاک کردن از جهت جسمی بود این جسمش هلاک شد، بلکه از جهت روحی هم هلالک میشه.
روحش چه جوری هلاک میشه؟
این خب اولاً اینکه از اون مشکلاتی که توش افتاده اجر نمیبره،
به جای اینکه اجر ببره زجر میبره داره زجر میبره.
خدا این امتحانو برای او قرار اجر ببره اما این داره زجر می بره.
دوما اینکه با این کفر گویی میره جهنم چون داره کفر ،
میگه آخرش امام فرمود آخرش که عزرائیل میخواد جون او رو بگیره یه وقتایی میگه خدا ظالمه ،میگه خدا ظالمه خدا به عدالت با من رفتار نکرد ، آخرش میشه این عجب روحی هم پس هلاک میشه .
خب پس آدم اگر فکر بکنه که چه نیازیه چه ضرورتی که من جزع و فزع بکنم. آرامش خودمو حفظ کنم
عرض کردم اومدم به امام خبر دادن آقا پسر شما رو آسید مصطفی شهید شده .
میگفت آقا ۷ مرتبه یا ۸ مرتبه گفت لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
گفت یه قطرهام گریه نکرد یه قطره آخرش روضه امام حسین و حضرت علی اکبر خوندن گریه میکرد
والا اصلا برا پسرش یه قطره گریه کنه یه روح بزرگی داشته .
اون عالم بزرگوار آيت الله اصفهانی بود به نظرم، داشت نماز میخوند امام جماعت بود.
یهو دید از پشت سر صدای خرخر میاد نمازش تموم شد برگشت پشت سرشو نگاه کرد دید پسرشو سرشو بریدن ، هیچی نگفت هیچی نگفت .تو مسجد یک کلمه نگفت بعدگفت قاتل همون لحظهای که سر برگشتم نگاه کردم همون لحظه بخشیدم قاتلو حلالش کردم .
خب این روح بزرگه دیگه .
حالا ماها باشیم چه عکس العملی داریم.
یه وقت یه دندون مون درد میکنه عالم رو به هم می ریزیم
آخ دندونم فلان یه پامون درد میگیره میگیم عه اینجوری شد
اون حرفی که زدم اون روزی این یه بار دیگه میگم که خب بره تو مغزتون مبارکتون
طرف اومد پیش امام صادق علیه السلام دید آقا امام صادق علیه الاسلام یه مشت استخوان شده هیچی از امام صادق علیه السلام باقی نمونده.
شروع کرد به گریه کردن، امام صادق فرمود گریه نکن من دارم سمت بهشت میرم.
آقا فرمود اون جملات آخرش خیلی مهمه آقا فرمود که اگر هر چیزی رو که خدا برای مومن مقدر قرار بده خیر او در همونه فرمود اگر مومن رو با قیچی تیکه تیکهاش بکنن تیکه تیکش بکنن، خیلی خیلی خیره او در همونه.
اگر مومن به پادشاهی روی زمینم که برسه خیر او در همونه.
خدا ان شاءالله به حق محمد و آل محمد ما رو موفق بکنه از این امتحانها رو سفید بیرون بیایم انشالله.
خدایا مارو در امر دینت یاری کن.
یه خانومی بود بچهشو از دست داده بود و اینا بعد آخرش خب ما هم خیلی هممون دلمون سوخت و اینا ،
من دیدم که نتونست خودش کنترل کنه آخرش شروع کرد کفرگویی کفر گویی، خب حالا بالاخره مصیبت، اتفاق چیزیه که افتاده حالا آدم اگه خودشو یه خورده ضبط نفس کنه، کنترل کنه .
میگفت دیدم امام صادق هی میدوئه میره میاد بچهاش مریض بود .
یهو دیدیم آقا اومد و خیلی هم رنگش باز شده و دیگه داره کار خودش رو میکنه خیلی عادی شده .
گفتیم آقا چی شد الحمدالله خوب شد؟ گفت نه بچه مرد .
آقا فرمود ما قبل از مرگ بچه یه تکلیفی داشتیم که یه کاری بکنیم که این بمونه.
اما دیگه وقتی که مرد ، راضی شدیم به همون مقدر الهی و اینها . دیگه امانتی بوده که خدا داده و گرفته.
یه خانمی بود بچهاش از بین رفته بود شوهرش گفت چی شد گفت بچه مرد گفت برای چی گریه نمیکنی ؟گفت دیگه چیکار کنم داده بود حالا گرفته الان یه کسی به تو یه امانتی بده فردا بیاد بگه امانتمو میخوام بعد میشینی گریه میکنی.خب پسش میدی دیگه.
پناه بر خدا حرفش آسونه ولی عملش تو عمل سخته.
خب روز شنبه است امروز صبح بگیم
صلی الله علیک یا رسول الله
السلام علیک یا رسول الله
اول هفتمونه با رسول خدا آغاز بکنیم پیغمبر خیلی مورد آزار قرار گرفت
خود آقا رسول الله فرمود هیچ پیغمبری رو مثل من اذیت نکردند هیچ پیغمبری را
یعنی یا رسول الله شما از جناب ایوبم بیشتر مورد اذیت قرار گرفتی؟بله
از نوح هم بیشتر اذیت شدی؟ بله
خب مگه اذیت و آزار شما چه جوری بوده میدونی چه جوری بوده ،
این بوده پیغمبر رو آزار دادن به این شکل پیغمبر میدید مثل روز براش روشن بود که اگه چشمشو رو هم بزاره،
چه بلاها سر بچههاش میخوان بیارن و لذا اینو خیلی پیغمبر آزار میداد خیلی اذیت میکرد پیغمبر را .
دارد آقا رسول الله تو اون لحظات آخر تو خونه عایشه بود
عایشهام درو بسته بود راه نمیداد به هیچ وجه ،
هیچ کدوم از امیرالمومنین حضرت زهرا حسنین
اینا رو اصلاً اجازه نمیداد بیان تو خونه
بعد دارد تو اون لحظات آخر جان عالم فدای رسول الله
صدا زد گفت حبیب منو بگید بیاد اون گفت بابای منو میگه رفتن باباشو آوردن پیغمبر روشو صورتشو چرخوند
تو اون یکی حفصه گفت بابای من عمرو میگه عمر آوردم پیغمبر صورتشو چرخوند
ام سلمه جیغ زد گفت مگه شما نمیدونید به پیغمبر جز علی بن ابیطالب کسی نیست
برید علی رو صدا بزنید انقدر پیغمبرو اذیت نکنید
امیرالمومنین وقتی داشت میومد دست فاطمهشم گرفت حسنین رو هم آورد
این بزرگواران وقتی وارد شدن پیغمبر انگار جون گرفت شکفته شد
بعد سر پیغمبر تو دامن امیرالمومنین بود ساعتها با هم حرف زدن
تو اون لحظات آخر که پیغمبر دیگه جونش داشت به لبش میرسید
دارد اینجا امام حسن و امام حسین دویدن جلو خودشون انداختن رو سینه پیغمبر خدا .
یا رسول الله پیغمبر خدا داشت جون میداد امیرالمومنین خواست سینه پیغمبرو سبک کنه
تا اومد بچهها رو از رو سینه پیغمبر جدا بکنه
یهو پیغمبر این دستاشو باز کرد انداخت به گردن این بچهها
صدا زد علی جان بزار بچهها باشن
من این بچهها رو میبویم بچهها منو میبویند من از اینا توشه میگیرم اینا هم از من توشه میگیرن
علی جان بزار باشن این بچهها کاری به کار این بچهها نداشته باش
اینجا خب حسنین خودشونو رو سینه پیغمبر انداخته بودن
می خوام بگم یا رسول الله
آرزوی هر پدری همینه والله تو لحظات آخر بچههاش بیان دورشو بگیرن نوه ها بیان خودشونو رو سینه بابا بندازن
اما لا یومک لیومک یا اباعبدالله
روز عاشورا ابی عبدالله یه لحظه دید سینهاش سنگین شده
با گوشه چشمش یه نگاه کرد
الشمر الجالس علی صدرک
خدا لعنتش کنه
با چکمه رفت رو سینه ابی عبدالله
حسین حسین