بسم الله الرحمن الرحیم
●مرحوم نوری محدث نوری خدا رحمتش کنه استاد شیخ عباس قمی، نور تو مازندران ایشون مال اونجا.خیلی آدم محدث و وارسته ی بوده ،
محدث نوری تو کتابش آورده یکی از بزرگان علما داشت جون می داد لحظات آخر بود ، احتضارش بود.
جمع شدن دور سرش تلقین بگن الان دیگه این خبرا نیست، میان آقا رو ببریم بیمارستان .
نمیگم بیایم جمع بشیم بالا سرش تلقین بخونیم برای اینکه بارشون کمتر بشه، برای اینکه خلاصه نمیدونم چه عالمیه آخرالزمان دیگه این قصه ها نیست .
قدیم ها تربت می آوردن میزاشتن زیرزبونش خلاصه نمیدونم ، عدیله میخوندن ، یاسین میخوندن الان دیگه این بساط جمع شده .
الان سریع میگن ببریمش بیمارستان. میبرن بیمارستان اونجا چهارتا آمپول میزنند سریع سنگ کوپ می کنه،
خیلی راحت میگفت آقا اونجا داشت از دنیا میرفت بعد همه دورش جمع شده بودن بعد ایشون یهو چشماش رو باز کرد ، گفت که جمع بشید دور من میخوام براتون روضه بخونم روضه گفت .
اقا تو این همه روضه تو الان دنگت گرفته روضه بخونی گریه کرد هق هق گریه کرد گفت :
جمع بشید جمع که شدن .گفتن آقا قصه چیه؟ گفت من رفتم تا احتضار اینجوریهها ، رفتم تا قیامت، قیامت دیدم گفتن چه خبر بود قیامت؟
گفت وقتی رفتم قیامت محشر رو دیدم، همه وایسادن همه .
بعد نگاه کردم دیدم سید کاظم روضه خوان سوار اسب همه وایسادن گرفتار لنگ، سید کاظم روضه خون سوار اسب میره تو بهشت میاد اصلا جولان میده تومحشر.
میگه صدا زدم سید کاظم چه جوریه تواینجور ی سوار اسب میری و میای و اصلا برای خودت جولان میدی..
گفت اینجا با روضه خون امام حسین یه جور دیگه معامله میکنند اصلاً باب الحسین یه قیامتیه
قیامت با گریه کن امام حسین با روضه خوان امام حسین یه جور دیگه می کنند معامله یه جور دیگه س
گفتم سید کاظم خب اینجا دست منم بگیر
من گرفتارم ، آقا مرجع تقلید عالم جلیل القدر حوزه طلبه گفتم دست منم بگیر
گفت تو که روضه خوان نبودی ، گفتم نمیشه یه کاری بکنی برای من
گفت چرا من از اسب پیاده میشم از مرکبم میام پایین میشینم تو بشین برای من روضه علی اکبر حسین رو بخوان روضه علی اکبر ،شاهزاده رو بخوان
آقایون خانم ها من از شما سوال میکنم شما دیدید تا به حال یه مرد جلو دشمن بشینه رو زمین، هیچ وقت مرد جلو دشمن نمیشینه رو زمین رو خاک نمی شینه
اما امام حسین تا چشمش به علی اکبر افتاد فسقط عن الفرس
از روی اسب افتاد. بعد وقتی افتاد زمین از حال رفت امام حسین
سپه کوفه وشام ایستاده
به تماشای شه و شهزاده
شه به روی نعش پسر افتاده
همه گفتند حسین جان داده
میگفتن تموم شد کار حسین بعد اینکه هلهله کردن پای کوبی کردن
یه وقت خواهرش زینب عبارت مقتله، خدا شاهده سیدبن طاووس نوشته
فخرج الزینب یعنی زینب از خیمه ها اومد بیرون بنت علی دختر امیرالمومنین از خیمه دوید بیرون بعد دو کلمه میگفت تا برسه به اون بدن علی اکبر علیه السلام دو جمله
یا میگفت وا اخیا وای برادر ابن اخی
یا وای پسر برادرم
این دو جمله رو انقدر گفت به سر و صورت زد خودش رو رسوند به بدن علی اکبر
باز من از خانم ها سوال می کنم خانم ها بدن علی اکبر کنار خیمهها افتاده بود یا وسط دشمنا افتاده بود
خب وسط دشمنا بود وسط لشکر اما این خواهر این خانوم که تا به حال چشم نامحرم بدنش رو ندیده بود اما خودش رو اینجا رسوند
چون میدونست اگه یه دقیقه دیر برسه کار برادر تمومه دیگه
خودش رو رسونید صدا زد داداش حسین بلند شو پسر مادرم هر کاری کرد یه..
علامه امینی گفت خدا رحمتش کنه فرمود وقتی دید نمیتونه بدن حسینش رو بلند کنه روشو سمت مدینه صدا زد
مادر یا زهرا تو بیا حسینت رو
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
ای پسر من پدر پیر توام
پدر پیر و زمین گیر توام
علی جان سخنی گوی و دلم خوش کن
تو که آتش زده ای خاموش کن
ذوالحقوقین مون فیض ببرن
عرضم تمام همین یه جمله صدا زد
خیز و از جا آبرویم را بخر
علی جان عمه رو از بین نامحرم ببر
حسین جان حسین جان حسین جان