بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۱۲۵
●قال (علیه السّلام) :عَاتِب اَخَاکَ بِالاِحسَانِ اِلَیهِ، وَ اردُد شَرَّهُ بِالاِنعَامِ عَلَیهِ.
●برادرت را با احسانی که در حق او می کنی سرزنش کن، و شر او را با بخشش باز گردان.
▪︎ حضرت امیر صلوات الله علیه جان عالم به فداشون میفرمایند که:
عاتِب، عتاب کن سرزنش کن ، میخوای رفیقت رو سرزنش کنی ، برادرت رو سرزنش کنی .
بالاحسان الیه ، با خوبی کردن با نیکی کردن به او ، او رو سرزنش کن.
تو که میخوای جوابشو بدی، تو که میخوای بالاخره از خجالتش در بیای با خوبی کردن در بیا.
با نیکی کردن در بیا ، با مهربونی کردن با ملایمت اینجوری تلافی کن.
شنیدید دیگه دیشب ملا رو دعوت نکردن عروسی بعد خودش پا شد رفت .
اومدن بهش گفتن تو که کارت دعوت نداری برای چی اومدی ؟
گفت من به نفهمی اون نگاه نکردم به آدم بودن خودم نگاه کردم پا شدم اومدم .
حالا خیلی جاها آدم اینجوری باید بکنه دیگه آقایی خودت رو نگاه کن پاشو برو اون قهر کرد شما وصل کن.
اون برید شما رابطه بنداز .
خلاصه اینطوری دیگه آدم باید احسان کنه نیکی بکنه .
برادران حضرت یوسف ، حضرت یوسف رو زدن حضرت یوسف اونها رو بغل کرد بخشیدشون، به اونها صله داد ،گندم داد.
در زمان امام صادق علیه السلام هم همین اتفاق افتاد که چندین مرتبه وصل میکرد ولی اونا میبریدند قطع میکردند دوباره امام صادق علیه السلام پول میفرستاد .
طرف میگفت آقا اون داره میبره شما …. آقا فرمود میخوام من قاطع رحم نباشم من نمیخوام ببرم .
خب ادامش چی میگه آقا میفرماید:
و اردد شره بالانعام علیه
شر او را برگردون وردد، یعنی برگردوندن شر اون برادرت رو رفیقت رو همسایت رو برگردون بالانعام علیه
با بخشش ،با نعمت فرستادن ،با هدیه فرستادن بر او ، شر او را برگردون..
یه وقتایی میشه او چوب و چماق برداشته داره میاد ولی شما همین که میای یه صله برای او میفرستی، یه هدیه میفرستی میبینی شرش برگشت واقعاً هم همین هستش .
خیلی از اوقات این اتفاقا میافته .
ببینیم قرآن چه میفرماید:
ادفع بالتی هی احسن
بدی رو با نیکی دفع کن
فاذا الذی بینک و بینه عداوه
فرمود ناگهان خواهی دید که بین او و تو دشمنیه
کانه ولی حمیم
گویی گرم و صمیمی با همون خوبی کردن میبینی همون دشمن شد دوست تو.
باجناقت به تو محل نمیذاره به پات بلند نمیشه ،تو به پاش بلند شو یهو میبینی همون باجناق شد فامیل منتها همه افراد این قدرت رو ندارد این ظرفیت رو ندارند که بتونن بدیها رو با خوبی …
قرآنم همین رو میفرماید خیلی قشنگه
و ما یلقها یعنی این رو تحمل نمیتونن بکنن ، استقامت نمیتونن بکنن این رفتار را بدیل رو با خوبی دفع بکنند .
اینو جز کسانی که صبر و استقامت دارند از این عهده بر نمیان و مایلاقاها الا الذین صبر او خیلی طرف باید حوصله و صبر داشته باشه.
این رفتار رو داشته باشه که اون بدی میکنه این خوبی کنه. به قول ملا من به نفهمی اون نگاه نکردم به آقایی خودم نگاه کردم پا شدم اومدم .این خیلی واقعاً اون ملا شعور داشته.
وما یلقها الا ذو حظ عظیم
به این مقام نمیرسند جز کسانی که بهره عظیمی از ایمان و تقوا دارند ، اونا میتونن این مقام رو داشته باشند .
که هی همسایه بدی میکنه اون خوبی میکنه . فامیل بدی میکنه این خوبی بکنه ،
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی احسن من اساء
خوبی کن به اون که بدی کرد به قول عالم بزرگوار اون وقت تونستی کفش اون کسی که به تو فحش میده رو جلو پاش جفت کنی معلومه رسیدی به مقام آدمیت .معلومه یه چیزی شدی .
انشالله که خدای متعال به آبروی محمد و آل محمد ما رو ببخشه و بیامرزه
انشالله قلبمون به نور ایمان روشن بشه.
یه جمله هم ذکر مصیبت من هر سال ۲۷ ، ۲۸ این روضه رو میخونم
حالا شماها شاید تو ذهنتون نیاد
من هر سال این رو میخونم ولی خب تو ذهنم هست
این روضه رو هر سال تو این ایام میخونم که حضرت زینب سلام الله علیها جان عالم به فداش
وقتی اسیر شد تو لباس اسارت در اومد خب یه شبه خانم پیر شد تمام موهای سرش سفید شد
بعد تو یه روز داغ ۶ تا برادر رو دید
قدش خمیده شد این بی بی یه جوری شده بود کم کم داشت مثل شمع خورده خورده آب میشد
اومد شهر شام حاج آقا مرتضی تهرانی میفرمود من پدرم آمیرزا عبدالعلی فرمود گفت بریم آقا شام زیارت حضرت رقیه حضرت زینب
پدرم گفت من شام نمیام من سوریه نمیام گفتم چرا
گفت به خاطر اینکه امام سجاد ازش پرسیدن به کجا سخت گذشت سه مرتبه فرمود از شام الشام الشام
گفت کربلا میام ولی سوریه نمیام چون اونجا به امام سجاد سخت گذشته من دلم نمیاد
میخوام بگم خیلی به اهل بیت سخت گذشت تو شام آورده بودن توی خرابه
اون بچهها اون خانمها که سقف نداشت این خرابه روزها این آفتاب شدید میخورد به بدن بچهها
این بچهها بدنشون تاول میزد بدنهاشون سیاه شده بود شب که میگذشت این تاولها میترکید
سوزش شدیدی داشت باد میخورد به این بدن بچهها خیلی وضع بچهها عجیب و غریب بود
زن یزید این هنده خب این تصمیم گرفت بیاد یه صلهای یه صدقهای بده یه نونی بده یه لباسی بده به این بچهها
خب اومدش رسمی هم اومده بود با کنیزها اومده بود و اینها
این وقتی وارد شد به بی بی زینب خبر دادن خانم زن یزید هنده داره میاد برای بازدید از خرابه
بی بی زینب تا فهمید این زنه داره میاد میشناختش خب
سریع رفت بین این دختر بچهها مخفی شد تا هنده وارد شد این صحنه رو دید عجب اسیری
ما اسیر دیده بودیم ولی اینجوری ندیده بودیم
این چه خرابهایه
این نه سقف داره نه فرش داره این بچهها چرا لباس ندارند چرا صورتها همه تاول چرا تازیانه خورده
چرا خون داره میاد از دیدن همه این صحنهها این زنه به تعجب اومد گفت بزرگ شما کیه
یه دختر بچهای عمه جانش رو نشون داد با انگشت اشاره کرد این زن
یزید به قول مرحوم کافی میگه نگاه کرد به اون وضعش اومد جلو بی بی زینب نشست رو خاکها
گفت خانم شما بزرگ این بچهها هستید بی بی فرمود بله من بزرگ این بچهها هستم
فرمود شما مال کجایید فرمود ما مال مدینه هستیم
گفت مدینه که زیاد هست کدوم مدینه حضرت فرمود ما مال مدینه النبی هستیم شهر پیغمبریم
این زنه اسم این شهرو که به گوشش رسید به وجد اومد صدا زد گفت بی بی بگو آیا محله بنی هاشم را شما میشناسید من یه مدتی تو اون محله کنیزی و کلفتی یه خونواده رو کردم
به من بگید ببینم آیا خانه امیرالمومنین رو میشناسید خانه حضرت زهرا رو میشناسید
بغض تو گلو بی بی زینب جمع شد اشک تو چشمش جمع شده بود یه مرتبه گفتش خانوم فرمود بله میشناسم
گفت به من بگید آیا تو اون خونه آقام حسین رو میشناسید
من یه خانمی رو میشناسم به نام زینب کبری شما اون خانم رو میشناسید
اینجا دیگه بی بی بغضش ترکید گفت آی هنده آخه من زینبم
گفت بی بی جان اگه شما زینبید
پس چرا موهای سرتون سفید شده چرا قدتون خمیده شده
اگه شما زینبید پس گو حسینت
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
خانم فرمود آی هنده اگه حسین منو میخوای ببینی
همون سری که روی نیزه
یا توی تشت تو مجلس شوهرته
یه وقت هنده دوید سمت شوهرش پردهها رو زد کنار وارد مجلس شد
تا یزید چشمش افتاد به این صحنه بیاختیار بلند شد یه پوششی رو انداخت رو سر هنده
گفت زن جلو نامحرما آبروی منو بردی گفت یزید خدا لعنتت کنه
زن و بچه پیغمبر رو آوردی
زن و بچه پیغمبر رو جلو نامحرما آوردی اونا ناموس پیغمبر نیستند
اینجوری داری باهاشون رفتار میکنی
حسین جان