بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۹۱
●وَ قِیلَ لِهُ(عَلیه السلام) کَیفَ نَجِدُکَ یَا اَمِیرَالمُومِنِینَ
فَقَالَ ( عَلیه السلام) : کَیفَ یَکُونُ حَالُ مَن یَفنَی بِبِقَائِه وَ یَسقَمُ بِصَحَّتِهِ وَ یُوتَی مِن مَامَنِهِ.
● شخصی نزد امام پرسیدحال شما چگونه است؟
چگونه خواهد بودحال کسی که در بقای خود ناپایدار، ودرسلامتی بیمار است، ودر انجا که اسایش داردمرگ او فرا می رسد.
گفته شد به امیرالمومنین علیه السلام : آقا جان خودتون رو چه جوری مییابید؟
شما خودتو چه جوری میبینید، حضرت در پاسخ این رو فرمودند:
جان عالم به فداشون فرمودند:
چگونه خواهد بود حال کسی با بقای خودش فانی میشه یعنی هستی به سوی نیستی میکشونتش؛ یعنی الان که ما هستیم این هستی ما رو به به سمت نیستیمون میکشونه
هستی میره تو نیستی فانی میشه با نفس کشیدن، تموم شد رفت معنی اینه
مرحوم فیض الاسلام که در نهج البلاغهاش آورده؛ این ترجمه ترجمه قشنگتریه
که هستی به سوی نیستی داره میکشونتش میبردش ، پس حواستون به این جمله باشه
که معناش چطوری میشه؛این دنیا تو دلش مرگ خوابیده، نهفته شده، و ما چه بخوایم چه نخوایم باید یه روزی این دنیا رو ترک کنیم.
خدا رحمت کنه؛ مرحوم اشیخ جواد رو ایشون می فرمودن:
مرگ ول کن نیست همچین حضرت عزرائیل میبرت به اخرت که گویی دنیایی نبوده.
یه جوری پرتت میکنه اونورکه کارت تموم دیگه؛ ولذا میفرمودن که: مرگ رو نمیشه جلوش رو گرفت.
همین هستی که داری داره تو رو میبره به اغوش مرگ، کدوم مرگ؟ همون مرگی که نه بابا میشناسه نه بچه میشناسه،
همه رو جارو میکنه،
این مرگ مثل جاروبرقی میمونه؛ همه میکشه تو خودش، تا کجا؟ تا جایی که یه نفر رو توی دنیا باقی نمی زاره.
نمیزاره تو ببینی،
پیغمبر برای امتش نموند که بخوای تو بمونی؛
رو چه حسابی این فکر رو میکنی ریاضیت چیه حسابت چیه؟
خدا پیغمبرو نذاشت، بعد میخواد منو بزاره؟ اینجا بمونم!
اگه امروز نمیری فردا صد در صد میمیری هر روز این قصه هست؛
چون محدودیم
پس تیر مرگ از طرف خدا برای همه ما رها شده. اگه امروز نخورد فردا حتماً میخوره؛
مَن فاته الیوَم سَهم ،هرکی امروز اون تیر مرگ رو نخورد
لَم یَفُته غَدا، فردا فوت نمیشه،این تیر صد در صد میخوره،
همین که اشیخ جواد گفت: همچین پرتت میکنه اونور؛ خدا رحمت کنه حاج اقا مجتهدی می فرمود:بچه تو شکم ننه هست،
بعد نه ماه دلش نمیاد بیادبیرون خون میخوره با اون تاریکی حال میکنه؛ میگه بیا برو بیرون؟ میگه نمیام .
به قول اقا مجتهدی فرمود ملکی میاد همچین شاپالاخ میزنه تو صورتش بچه با کله میاد بیرون
اینجام همینه
دلمون نمیخواد بیایم بیرون؛ چنان سیلی میزنن تو صورتمون برو پی کارت ببینیم بابا
قصه هر روز ماست، امروز نمیریم فردا میمیریم.
بعد میفرماید:
با سلامت خود بیمار میگردد، ببینید
فیض الاسلام چی ترجمه کرده،با تندرستیش، بیمار میشه(تندرستی سلامتی توی بیماری پیری می بردش)
شما سالم هستید دیگه همین سلامتی شما رو میبره نزدیک میکنه به پیری
پیری و هزار درد هر کی رو عمر زیاد دادیم،برش گردوندیم،
پس تندرستی تو رو میبره توی سقم،بیحالی خیلی عجیبهها همین تندرستی توش پیری هم هست.
و مرگ او رو از پناهگاهش که این دنیا هست میبره بیرون مأمن ما کجاست؟
الان این دنیا پناه میبریم به
خدا انشالله خداوند به حق مرتضی علی به ما عنایتی بکنه، که تو اون لحظه جان دادن گرفتاری و اینجور چیزامون کمتر باشه
تو اون لحظه ورود به قبر گرفتاریمون کمتر بشه. حضرت امیر لحظه مرگ به فریادمون میرسه.
میگن اون لحظه آقا میاد میگه
یا هذا انا علی ابن ابی طالب
هممون وحشت داریم اقا میگه من علیم، کدوم علی ؟
همون که دوستش داشتی ها الان برای چی اومدی؟ اومدم دستت رو بگیرم.اومدم به تو خیر بدم به تو سود بدم،
اینجام باید دستمون دراز باشه دیگه، ماها همیشه از امام میخوایم، میگیم آقا ما گرفتاریم آقا درستش کن،
آقا امیرالمومنین خیلی بالاتر از ایناست گوشه چشم امیرالمومنین آدم را از فرش میبره به عرش،از جهنم میکشوندش به بهشت
استادما روحش شاد اشیخ جوادکربلایی می فرماید:
اقای خویی خدا رحمتش کنه؛
ایشون هنوز خیلی دم و دستگاش وسیع نشده بود . گاهی اوقات ، تو نجف برای ما صحبت میکرد؛ می فرمود یه طلبه ای بود،
به امیرالمومنین عرض کرد:
اقا فقر و فلاکت امان ما رو بریده، یه عنایتی شما بکنید گشایشی بشه
یه چیزی برای ما مقدر کن، حضرت علی رو تو خواب دید
امام تو خواب بهش فرمود پاشو برو پاکستان، پیش راجع،
این راجعها خیلی پول دارن، برو اونجا اون راجع یه شعری گفته، مصرع دومش مونده،
من مصرع دومش رو میگم تو برو اونجا بهش بگو براش بخون دیگه کارت تمومه.
مصرع دوم رو حضرت بهش گفت برو بهش بگو: مصرع دومش اینه
به آسمان رود و کار آفتاب کند،
این به هر جون کندنی بود رفت پاکستان راجع رو پیدا میکنه،
بهش میگه تو شعر گفتی میگه بله میگه چی گفتی میگه که این یه مصرعشو گفتم به ذره گر نظر لطف بوتراب کند،
گفت پس مصرع دومش رو هم من میگم گفت چیه؟
حضرت امیر فرمودند به فلان راجع بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
حضرت خودشون فرمودند به آسمان رود و کار آفتاب کند گریه کرد راجع نشست رو زمین و شروع کرد به گریه کردن
میگن راجع به قدری گریه کرد که غش کرد افتاد روی زمین، بعد غلاماشو صدا زد گفت نصف ثروت منو بدید به این طلبه ،
حالا پولش مهم نیس، اون شعرش مهمه.
یا امیرالمومنین امروز شما پدر ما هستید ما یتیمیم ما فقیر شماییم. فرزند شما
هستیم یه نظری به ما بکن اقا جان
ما هم دردامون دوا بشه گرفتاریامون برطرف میشه.
من میخوام یه جمله بگم عرض روضم این باشه،اقا جان ما گریه کنای فرزند دلبند شما حسینیم
همون حسینی که شما براش گریه میکردین،
آقا شما شنیدید این قصه رو، او راوی میگه: داشتیم میرفتیم صفین یهو امیرالمومنین پاش رسید کربلا، نگاهی کرد به سرزمین کربلا یه ناله زد،
آه کشید!! یهو امیرالمومنین افتاد رو زمین؛غش کرد، اصحاب امیرالمومنین دور امیرالمومنین جمع شدند؛
آبی پاشیدن به صورت آقا صدا میزدن علی جان علی جان!!
یا امیرالمومنین چشاتونو باز کنید.
شما فرمانده لشکرید شما خلیفه مسلمینید این چه حالیه چرا اینجوری افتادید،
اینقد آقا رو تکون دادن آقا یه مرتبه چشماشو باز کرد یه نگاه به امام حسین کرد
گفت بابا وقتی رسیدیم کربلا من یه نگاهی کردم دیدم اینجا دریای خون دیدم وسط این دریای خون یه نفر داره دست و پا میزنه؛
کمک میخواد من دلم به رحم اومد گفتم برم این مرد رو کمک کنم، همچین که نزدیک او شدم دیدم اون سر چرخوند دیدم حسین گفتم کمک میخوای.
هل ناصر ینصرنی هل معین یعیننی
کسی هست منو کمک بکنه؟
اونجا را امیرالمومنین دیده و گریه کرده خود امیرالمومنین از گریه کنای امام حسین بوده،
حالا میخوام عرضه بدارم یا امیرالمومنین،ما از گریه کنان حسین تیم
آقا شما امروز به ذره نظر لطف کن،
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
یا امیرالمومنین امان از دل دخترت زینب آخه دخترت زینب همه این صحنهها رو میدید
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
نالهها میزد حسین زینب صدا میزد حسین رحمت خدا به این نالهها و گریهها، انشاالله حرم آقا اباعبدالله ناله بزنید.
عرضم تمام همین که وارد گودال شد نیز شکستهها رو کنار زد شمشیر شکستهها رو کنارزد یه بدن بی سر رو به آغوش گرفت صدا زد ا انت اخی ایا تو برادر منی؟
اینجا دارد عوض همه رسول خدا باباش امیرالمومنین مادرش فاطمه زهرا لباشو گذاشت رو رگهای بریده
حسین جان حسین جان