بسم الله الرحمن الرحیم
■ حکمت شماره ۱۹
● وَ قال(علیه السلام): قُرِنَت الهَیبَه بِالخَیبَه وَ الحَیاء بِالحِرمَانِ وَ الفَرصَهُ تَمُرُ مَرَ السَحابِ فَانتَهِزُوا فُرَصَ الخَیرِ.
●ترس با ناامیدی، و شرم با محرومیت همراه است، و فرصتها چون ابرها می گذرند، پس فرصتهای نیک را غنیمت شمارید.
▪︎حضرت می فرمایند: ترس مقرون شده عجین شده ، با چی عجین شده؟
با ناامیدی، ترس با ناامیدی عجین شده.
این جا توصیح هم داره ترس نابجا ،ترس نابجا با ناامیدی عجین شده یعنی طرف همین که میترسه
خب ناامید هم میشه دیگه نمیتونه اون کار رو چیکار کنه؟انجام بده به سرانجام برسونه .
مثلا خیلی ها عرضم به خدمتتون از ترس دانشگاه نمیرن کنکور شرکت نمیکنن ،
میترسه میگه مثلا من قبول نمیشم همین خودش چیکار میکنه؟
ناامید میکنه اون ترس اینکه نکنه مثلا قبول نشم جلو نمیره ،
هی مثلا میگن بیا اینجا شرکت کن ،میترسه عرضم به خدمتتون که کلا خیلی جاها جلو پیشرفت رو می گیره ،
جلو رشد رو چیکار میکنه؟ می گیره .
مثلا میگن بیا گواهینامه بگیر میگه نه من می ترسم خب نمیره گواهینامه بگیره بابا برو گواهینامه ات رو بگیر میگه می ترسم،
ناامید میشه دیگه خب پس ببینید ترس با ناامیدی مقرون است.
و حیاء اینجا منظور از حیاء همون کم رویی ، خجالت میکشه این کم رویی هم با چی عجین شده؟ با محرومیت با حرمان ،
حرمان یعنی اینجا محرومیت.
مثلا میگن بیا حاج آقا شب جمعه بیا دعای کمیل بخون میگه روم نمیشه که بیام بخونم.
همينطور خیلی جاهای دیگه میگن تشریف بیارید آقا مجلس فلان میگه روم نمیشه خب روت نمیشه از خیلی چیزها چی میشی؟
محروم میشی دیگه. باید روت بشه باید بیای، آقا مثلا میگن برو اونجا بپرس میگه روم نمیشه، آقا بپرس ببین غذا میدن یا نمیدن،
روم نمیشه خب بابا یه کلمه بگو بپرس غذا میدن یا نمیدن بشینیم مجلس غذا بخوریم .
خیلی از بچهها رو ندارن سوال کنن از استاد محروم میشه از چی محروم میشه؟ از علم محروم میشه.
خب پس توجه کنید چقدر جالبه حضرت می فرماید باباجون این ترس و حیاء و این جور چیزها رو بزار کنار
و الفرصه تمر مر الحساب، فرصت داره میگذره فرصتها تمام شد تو هی میگی من میترسم من خجالت میکشم
میگن بیا برو خواستگاری کن ، نه من چیزه روم نمیشه خجالتی . پسره ها خجالتی،الان یه جوری شده دخترها هم میرن خواستگاری آره،
بعد از اون طرف می بینی برعکس شده دخترها رو دارن پا میشن میرن آره،
امروز صبح یکی از این خانوم ها گفت ما مهمون داریم درسته؟ برای سلامتی مهمون مون یه صلوات بفرستید.
و الفرصه تمر مر الحساب فرصتها میگذرن مثل چی؟ بعد حضرت مثال خیلی قشنگ زدن مثل عبور کردن این ابرها گذشتن این ابرها،
شما این ابر ها که میگذره اصلا متوجه میشین؟ نمیشین،
یه لحظه نگاه میکنی می بینی هست یه لحظه نگاه میکنی می بینی نیست، آقا میگه فرصت اینه
فرصت الان می بینی این هست سرت رو بچرخونی می بینی نیست، قدرشو بدون باباجون.
فانتهزوا فرص الخیر قدر این فرصتهای خوب رو چی؟ بدان.
الان می بینی فاطمیه هست خدا شاهده سرت رو بچرخونی می بینی فاطمیه تموم شد،
ماه رمضون بود دیگه نیست، ماه شعبان بود دیگه نیست، رجب بود دیگه نیست،
فرصتها رو قدر بدونید فرصتها رو غنیمت بشمارید این یه چیز عجیبی این فرصت میره،
جوونی سرت رو می چرخونی آقا می بینی چی؟ هیچی از اون جوونی نمونده،
حالا هر چی موها رو رنگ می کنی می بینی نمیشه دیگه از ریشه خرابه آره خرابه حاج آقا، اصلا می بینی چشم ها ضعیف شده.
خب یه صلوات بده حاج آقا. خدا پدر مادرتون رو بیامرزه. خدا ان شاءالله ما رو با امیرالمؤمنین محشور کنه.
یه جمله هم عرض مصیبت عرض روضه. خدا به آبروی فاطمه زهرا رزق و روزیمون رو تو روضه ها زیاد کنه،
آقا، ابی عبدالله حسین رو خواب دیده بود که تمام اعضا جوارح آقا ابی عبدالله زخم است، زخم شمشیر و نیزه و اینا،
امام صادق فرمودند جد غریب ما هزار و نهصد و پنجاه زخم بر بدنش بود خیلیه عزیزان ببینید مگه این بدن چقدر چندتا جای ضربه داره؟
این معلوم میشه ضربه روی ضربه بوده، یعنی میزدن ضربههاشون رو روی ضربه خب این اباعبدالله که این جوری بدنش پر از زخم نیزه و شمشیر بود
میگه من دیدم از همه ی اعضای بدنش خون جاری بود فدای زحمات بشم یا اباعبدالله فدای ، میگه یه مرتبه آقا هنوز زخم های بدن شما خوب نشده
اباعبدالله فرمود انا قتیل العبرات من تشنه ی اشک چشم های شما هستم این اشک چشم شما زخم های بدن مرا خوب میکنه،
حالا تو این مجالس از خدا بخواید اشک چشم به شما بده که برا اباعبدالله گریه کنید اشک بریزید
یه رزقی ها یه رزق پر بهایی، میگه خب کربلا شده بود همه جا روضه،
انقدر مردم گریه کردن این خوابم رو تعریف کردم همه جا پیچید میگه یه مدتی گذشت بعد مدتها دوباره اباعبدالله رو خواب دیدم این سری همه بدنش سالم شده بود
اما دو تا زخم هنوز باقی بود، میگه دیدم یه زخم روی کمر اباعبدالله هست یه زخم هم روی قلب امام حسین هستش گفتم آقا این ها چی؟
آقا فرمود نه دیگه اینا تا آخر قیامت باقی ، اینا همیشه هست گفتم یا اباعبدالله اینا چیه مگه که خوب نمیشه،
فرمود اینی که روی کمرم داغ برادرم ابوالفضل فدای تو بشم یا اباعبدالله، چه بود لحظه ای که وارد علقمه شد
چشمش به نازنین برادرش افتاد وقتی که ابوالفضل العباس می خواست از شریعه خارج بشه پنجاه تیرانداز وایساده بودن بالای شریعه، یه نقطه رو هدف قرار داده بودن آنقدر با تیر زدن که وقتی عباس علیه السلام
از شریعه اومد بیرون نوشتن بدن مثل جوجه تیغی شده بود خارپشت،
چجوری این تیغ از بدن اینطوری شده بود، اباعبدالله دید این بدنی که اینطوریه دست هم که نداره یه تیر هم که به چشم خورده چه حالی داشت اون ساعت،
فرمود یه داغ که رو کمرمه داغ برادرم ابوالفضل این داغی که روی قلبمه داغ پسر جوانم علی اکبر
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله.