حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عرض کردیم که بعد از نبی مکرم بلافاصله مسلمان‌ها جمع شدند اجتماع کردند

و اتفاق کردن که حالا اونایی که زیر ظل بنی ساعده که یکی از انصار انتخاب بشه بعد از پیغمبر

امورو به دست بگیره این اتفاق خوب پیش می‌رفت به نفع یک نفر سعد بن عباده رئیس خزرج کبیر

منتها جریانات قبیله‌گرایی و قبیله پرستی و این‌ها یک مرتبه انگار بعد از پیغمبر سر برآورد

اونی که پیامبر داشت خاموشش می‌کرد از بین می‌برد بحث تعصب و بحث قبیله گرایی و

فامیلی و الان هم بین ماها هم الان هست فامیل ما

این جور چیزها رو که پیامبر داشت خاموش میکرد اینها یه مرتبه سر برآورد

خزرج صغیر و اوسی‌ها نکنه فلان قبیله مثلاً اینا رئیسشون بشه خلیفه پیغمبر

بعد هیچی به این‌ها نرسه از ترس این رای دادم به ابوبکر

خب ابوبکر اینجا دارد که حالا سبقت می گرفتن در بیعت کردن

در بیعت کردن با ابوبکر اوسی‌ها از خزرجی‌ها سبقت می‌گرفتند

خزررج صغیرم برای اینکه خزرج کبیر موفق نشه اونا هم اومدن بیعت کردن

یک مرتبه خود خزرج کبیری‌ها دیدن که ای بابا کار از دست در اومد

و این‌ها هم گفتن ما عقب می مونیم اونا هم رفتن بیعت کردن با ابوبکر

طوری که اون رئیسشون سعد بن عباده نزدیک بود زیر دست و پا له بشه

که بله اینجا خدمتتون عرض بکنم که خب همه چی به نفع ابوبکر تمام شد

و عمر بن خطاب این گرداننده سقیفه بود ابوبکر رو پیش انداخته بود

بعد به سوی مسجد حرکت کردند عمر در پیش روی این جمعیت بود فریاد می‌زد

هروله کنان شما تصور کنید هروله کنان در حالی که کمربند خودش رو محکم کرده بود

دامن خودش رو به کمر زده بود می‌دوید و فریاد می‌زد می‌گفت

همه بدانید مردم با همه بدانید مردمان همه با ابوبکر بیعت کردند

تمام مردم مدینه اومدن با ابوبکر بیعت کردن یا خودتو چند نفری که اونجا زیر ظل بنی ساعده بودید؟

داد می‌زد بعد هر کسی رو که عمر سر راه می‌دید دستشو می‌گرفت هول می‌داد می‌کشید سمت ابوبکر

و دستشو می‌مالید به دست ابوبکر و می گفت خب تو هم بیعت کردی

بعد خدمتتون عرض بکنم که ابوبکر وارد مسجد شد و رفت روی منبر آقا رسول خدا نشست

خب من سوال می‌کنم از شما شما بگید خانه امیرالمومنین چقدر با مسجد فاصله داره

نزدیک چسبیده دیگه اصلاً یه در خانه امیرالمومنین باز میشه به مسجد

این سر و صدا که بلند می‌شد تو مسجد به گوش آقا امیرالمومنین می‌رسید

و دقیقاً حضرت متوجه بود که داره چه اتفاقی می‌افته

خب اون روز گذشت یعنی روز دوشنبه روز رحلت آقا رسول خدا

روز دوشنبه تمام شد روز سه‌شنبه اول صبح دوباره ابوبکر اومد

و رفت رو منبر نشست رفت رو منبر نشست عمرم کنار ابوبکر وایساده بود

مردم رو هی دعوت می‌کرد به بیعت گفت بیاید بیعت بکنید

اما روز سه‌شنبه مسجد پر شده بود از مردم پر شده بود

ولی این مردم انگار مردم مدینه نیستند اینا کیا هستند جمع شدن تو مسجد

پر کردن مسجد رو ببینید مورخین اینجا آوردن که یک قبیله‌ای بوده به نام قبیله اسلم

که این‌ها در ماه یه روز میومدن داخل مدینه وارد مدینه نمی‌شدن برای تهیه آذوقه

بعدم تکی نمی اومدن همه شون با هم می اومدن

مثلاً مورخین نقل کردن که ۴۰۰ تا مرد از همین قبیله توی فتح مکه با پیغمبر همراه بودند

پس معلوم میشه که تعدادشونم زیاد بودن این‌ها همه با هم وارد مدینه می‌شدند

بعد آذوقه‌شونو می‌خریدن می‌رفتن ببینید این حرف حرف عمر بن خطابه

تو تاریخ طبری هم اومده که میگه من با دیدن اسلم

عمر میگه وقتی من اسلم رو دیدم به پیروزی اطمینان پیدا کردم

به پیروزی اطمینان پیدا کردم خب این اصلاً حضور قبیله اسلم شهرو شلوغ کرده بود

اینام صحرانشین اینا خب چه می‌دونن چه خبر دارن ولی اومدن و عمرم ترساند

که مسجد پر ، جمعیت کیپ جای سوزن انداختن نبود

یه عده هم از مهاجر و یه عده هم از انصار تو مسجد بودن

و دیگه تمام شد قطعی شد خلافت ابوبکر قطعی شد

اینجا دیگه عمر و ابوبکر خود این دوتا می‌دونستن که این حکومتشون دو تا مخالف سخت و جدی داره

یک بنی هاشم مخالف سرسخت و جدی هستند خب که میگن کی گفته ابوبکر

اون کسی که خلیفه برحق هست بعد از پیغمبر اکرم آقا امیرالمومنین هست

به هیچ وجه کوتاه نخواهند آمد از این قضیه و دومین مخالف سرسخت

سعد بن عباده کسی که اول قرار بود خلیفه بشه بعد از پیغمبر اکرم

که یه مرتبه اوضاع برگشت این بنده خدا دستش کوتاه شده از خلافت و این‌ها

که این هم مخالف سرسخت حکومت بود حالا من از همین سطح شروع بکنم

که مخالف سرسخت هست که بهتون بگم عاقبتش به کجا ختم می‌شه

ببینید اینجا دارد که عمر دولت جدید حالا چند روزی سعد رو به حال خودش واگذاشت

و کسی رو فرستادن پیش سعد که ببین همه بستگان تو فامیلای تو آمدن و بیعت کردن

تو هم یالا پاشو بیا بیعت بکن سعد گفتش من تا زمانی که تیری در کمان داشته باشم

شمشیری داشته باشم نیزه‌ای در دست داشته باشم و توان داشته باشم با شما می‌جنگم

و به کمک خانواده و یارانم با شما خواهم جنگید و دست بیعت به شما نمیدم

به خدا قسم اگر همه در حکومت و زمامداری شما همدست باشند من شما رو به رسمیت هیچگاه نمی‌شناسم

و با شما هم هیچ وقت بیعت نمی‌کنم اینایی که میگن اهل تسنن میگن

ابوبکر خلافتش همه اتفاق کرد اجماع کردن کدوم اجماع

میگن دلیل شما بر خلافت ابوبکر چیه پیغمبر گفته نه پیغمبر که نگفته

خدا گفته نه خدا هم که نگفته پس چرا شما می‌گید ابوبکر

میگن اجماع مسلمون‌ها اجماع کردن اجماع کردن یعنی چی

یعنی همه گفتن ابوبکر کجا یک طیف بزرگی به نام بنی هاشم که میگن نه

سعد بن عباده هم که میگه نه حالا خواهیم گفت

اصلا شما چرا میگید مردم مدینه انقدر مردم مکه مردم نقاط دیگه اینا

کجا گفتن اینو کی خبر داشتن که ابوبکر می‌خواد بیاد بعد راضی شده باشن

که دارد که جواب سعد رو آوردن به ابوبکر دادن عمرم اونجا بود

عمر کارگردان صحنه است که به ابوبکر گفت سعد رو رها نکن

تا با تو بیعت بکنه یعنی برو بکشدش بیاد می‌خواست همون بلایی که سر امیرالمومنین علی علیه السلام آورد

سر سعد هم بیاره که اینجا رقیب خزرجی‌ها رقیب سعد

بشیر بن سعد یعنی پسر عموش بلند شد گفتش که اونو به لجاجت نندازید اون با شما بیعت نمی‌کنه

اگرچه جونشو سر این راه بزاره اما کشتنشم آسان نخواهد بود

چون او وقتی کشته می‌شه که تمامی خانواده‌اش کشته بشه

تمامی قبیله‌اش کشته بشه ولش کنید رهاش کنید به حال خودش بذارید

که رها کردنش برای شما زیانی نخواهد داشت ببین یه نفر اینجا اومد پادرمیونی کرد و

الا همون بلایی که سر امیرالمومنین آوردن سر اینم می‌آوردن

که گفتن این مخالف قبیله اش که با شما مخالفت کرده دیگه

همین یه نفر رو بزارید به حال خودش کاری نمی‌کنه ضرری برای شما نخواهد داشت

قبل امیرالمومنین رفتن سراغ سعد بن امیرالمومنین

چون می دونستن امیرالمومنین فعلاً مشغول تجهیز آقا رسول خداست

بعد اینجا بشیر بن سعد رقیب خزرجی‌ها اینو گفت و بعد اون‌ها هم پسندیدن

همین نظر رو گفتن درسته و لذا صرف نظر کردن ازش

دیگه اینم موند سعد بن عباده موند رو مخالف حکومت

تا عصر خلافت عمر یعنی ابوبکرم که از دنیا رفت عمر سر کار اومد

یه روزی تو کوچه عمر چشمش به سعد افتاد بعد خلیفه

که حالا عمر باشه خلیفه آقا رسول خدا که نبود نمی‌دونم خلیفه کی هستش

این گفتش آیا تو نبودی که چنین و چنان گفتی سعد هم گفت بله

من بودم که اون حرفا رو زدم سر حرفمم چی هستم به خدا قسم که

رفیق تو رو من از تو بیشتر دوست داشتم از همسایگی تو من بیزارم

عمرم گفت خب هر کسی از همسایه بدش میاد محل سکونتشو عوض کنه

بدت میاد از مدینه پاشو برو بیرون که بعد سعدم میگه

بله میرم یه همسایگی دیگه رو انتخاب می‌کنم میرم یه جای دیگه

به سمت کسانی میرم که از تو بهتر باشند همون فرداش اثاثشو جمع می‌کنه

حرکت می‌کنه به سمت شام اینجا دارد بعضی از مورخین آوردن

که عمر کسی رو به دنبال همین سعد فرستاد بهش گفتش که

سعد رو برو به بیعت دوباره دعوت بکن به هر نحوی که ممکن هست

اگه زیر بار بیعت نرفت از خدا کمک بگیر و او رو بکش

این کار عمر بن خطابه که اگر دیدی بیعت نکرد بکش

مامور خلیفه اومد و دنبال سعد راه افتاد و تو شام او رو ملاقات کرد و

او رو به بیعت دعوت کرد سعد هم دوباره همینجوری پافشاری کرد

و فرستاده عمر بر مواضع خودش پافشاری کرد و فرستاده عمر دارد او رو تهدید کرد سعد گفت

حتی اگر جونمم در خطر باشه تن به بیعت نمیدم

که دارد حالا اومد یک مرتبه از پشت سر او رو با یک تیر خلاصش کرد

و انداختن گردن اجنه‌ها گفتن سعد رو کی کشته اجنه‌ها کشته

بعدم همین تو دهنها افتاد سر زبونا افتاد که تو مدینه مثلاً می‌گفتن

میدونید سعد رو کی کشته می گفتن اجنه ها کشته

این کار حکومت ابوبکر هستش و این داستان عمر بن خطاب

از کارگردان سقیفه خب این امتحانات الهی دیگه

احسب الناس آمنا… این کی نازل شده این آخرای سال آقا رسول خدا نازل شده دیگه

من اینو میگم تمام بحثم تمام یه استاد یه سال درس میده آخرش نمی‌خواد امتحان بگیره

آخه اگه مثلاً یه سال درس داد و بعد امتحان نگرفت

خب اینکه کار، کار ناقصیه خدا اومده اینا رو یه خورده بازی داده

یه خورده پیامبر مهربانشو آورده این‌ها رو یه خورده اینور اونورشون کرده

بالا پایینشون کرده حقایق رو بهشون رسونده معنویت رو به این‌ها داده

حالا آخرش باید یه امتحان بگیره دیگه ببینی کی قبول میشه کی رفوزه میشه

ولو اینکه اینجا بهترین انسان‌های روی زمین زمین بیفتن

فاطمه زهرایی اینجا زمین بیفته حتی به این قیمت

حتی به این قیمت که بدن بهترین انسان‌ها بره زیر سم اسب‌ها

حتی با این فرض حتی با این فرض که حبیب پیغمبر امام حسین علیه السلام

بیاد چشمش بیفته به جوان دلبندش علی اکبر

ببینه علی اکبر رو تیکه تیکه کردن اربا ارباش کردند بعد خب اینجا دارد

امام حسین وقتی چشمش به علی اکبر افتاد از روی اسب زمین افتاد

بعد اومد و سر علی اکبر رو می‌خوام بگم امتحان خدا خواهد بود حتی اگه

به این تموم بشه به اینجا بکشه وقتی چشمش به علی اکبر افتاد

دارد اینجا آقا امام حسین علیه السلام صیحه کرد

صیحه رو هم میگن فریاد بلند فریاد بلند کرد چه گفت

ولدی علی ولدی علی وال ۷ مرتبه از پرده دل امام حسین هی می‌گفت پسرم علی

علی الدنیا بعدک العفا وای بر اون‌هایی که تو رو کشتن علی جان

اینجا بازم دل امام حسین آرام نگرفت همراه این ناله‌ها که می‌زد

بلند بلند گریه می کرد قربون دلت بشم یا اباعبدالله

ای پسر من پدر پیر توام

پدر پیر و زمین گیر توام

علی جان سخنی گوی و دلم خوش کن

تو که آتش زده‌ای خاموش کن

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *