حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با حوادث سال چهارم هجرت از تاریخ پیامبر اکرم (ص) صحبت می کنیم.

خب جنگ احد پایان پذیرفته و آثارش هنوز ادامه دارد ببینید یه شکست مفتضحانه

شکست بد این باعث شد که منافقین و یهود جسور بشن و در صدد لطمه زدن

و حالا هر کی که مثلاََ آدمای یلاقبا یه لگد بزنن به پیکره ی اسلام

پیامبر اسلام برای خاموش کردن این توطئه ها و برای آرام کردن جو

هر قبیله ای که شما فکر کنید به فکر این می افتاد که یه کاری بکنه شبیخون بزنه یا بریزن تو مدینه و پیغمبر رو دستگیر بکنند

مسلمون ها رو بکشن و خلاص تمام بکنن قبیله هایی که در صدد بودن یه کاری بکنند و اقدامی بکنند

قبیله ی بنی اسد نه اون بنی اسدی که سمت کوفه است قبیله ی بنی اسدی بوده تو مدینه

اینا در فکر این افتاده بودن که شبیخون بزنن و کار مسلمون ها رو یکسره بکنن

بعد پیغمبر صد و پنجاه نفر رو به رهبری ابوسلمه روانه محل توطئه کنندگان کرد

پیامبر به این فرمانده دستور داد که هدفت رو پنهان کن که میخوای چیکار بکنی

از بیراهه برو روزها استراحت کن شب ها راه برو پیغمبر دستور داد اینطوری رفتار کن

اینم شب ها حرکت می کرد و روزها استراحت می کرد رسید قبیله ی بنی اسد رو محاصره کرد

توطئه این ها رو در نطفه خفه کرد غنائمی رو با خودش برداشت و به سمت مدینه اومد

پیامبر هم زمانی که گروه های پنجاه نفری رو میفرستاد این ور و اون ور که توطئه ها رو خاموش می کرد

گروه تبلیغی هم می فرستاد گروه های که حافظ قرآن بودند و آماده بودند

قدرت بیان داشتن می تونستن بحث بکنن می تونستن گفتگو بکنن

اسلام رو ترویج بکنن رشد بدهند یه اتفاقای تلخی اینجا میفته که نشنیده باشید

به هر حال تلخ است گروه هایی تبلیغی که پیغنبر آماده کرده بود ثمره ی چیه؟

عمر آدمی هستن مثلاََ یه عالم شاگرد تربیت میکنه اون شاگرد ثمره س میوه س

حالا این گروه های تبلیغی میوه هستن اینا حاصل عمره اینا رو پیغمبر می فرستاد این ور و اون ور

متاسفانه نمایندگانی از قبایل مختلف از ازل و قارع اینا اومدن با پیغمبر صحبت کردند

نماینده شون گفتند قلب های ما متوجه ی اسلام شده الان منطقه ی ما آماده ی پذیرش هست

یه گروه از یاران شما رو با ما بفرستید که بیان درمیان ما تبلیغ بکنن

به ما یاد بدهند که ما حلال و حرام خدا رو بفهمیم

پیغمبر باید بنا به ظاهر رفتار کنه دیگه از این قصه شما می تونی قصه ی امام حسین(ع) رو هم بخونید

این قصه رو که شنیدید پشت سرش قصه امام حسین رو هم میتونید بخونید

یه گروهی اومدن میگن ما آماده ایم که بشنویم آماده ایم که حلال و حرام خدا رو بفهمیم

شما گروهی رو اعزام بکنید بیان در میان ما قرآن بخونن تبلیغ کنن

پیامبر هم که دنبال این فرصت بود قدیم بود که روستاها میومدن حوزه ی علمیه ی قم میگفتن به ما آخوند بدید

پیامبر یه دسته ده نفری از بهترین یاران خبره ها و اون هایی که قدرت بیان دارن آماده کرد و فرستاد

اون ها اومدن و نمی دونستن چه خبره رسیدن به نقطه ای که یه آبگاهی بود به نام رجیع

نمایندگان قبایل نیت های پلید خودشون رو یهو ابراز کردن

از قبیله های دیگه کمک گرفتن و مصمم شدن این افراد اعزامی رو دستگیر کنن و نابود کنن

مسلمون ها تا دیدن اینجوریه دست به قبضه ی شمشیر بردن و گفتن ما از خودمون دفاع می کنیم و تسلیم نمیشیم

دشمنان همون هایی که گول زدن گفتن بخدا قسم ما هیچ منظوری جز دستگیری شما نداریم

شمشیرتون رو قلاف کنید بگذارید زمین دستگیرتون می کنیم

تحویل مقامات قریش می دهیم زنده حالا ما در برار این می خواییم پولی هم بگیریم

مسلمونا بهم نگاهی کردن و تصمیم گرفتند بجنگند گفتند

ما از مشرک و بت پرست پیمان نمی پذیریم چرا من بیام به آدم بت پرست دست بدم و قول پیمانش رو قبول بکنم

دست به شمشیر بردن و مردانه جنگیدند آن ها در راه دفاع ازاسلام و تبلیغ آیین حق جان خودشون رو از دست دادن

سه نفر تسلیم شدن و شمشیرشون رو قلاف کردن دیدن نمیشه

یکی زید بن دثنه و خویب عبدی و عبدالله که اسمشون اومده تو تاریخ تسلیم شدن

وسط راه که داشتن می بردنشون تحویل قریش بدهند عبدالله پشیمون شد

و بند دستش رو پاره کرد و شمشیر رو برداشت به دشمن حمله کرد

و اینقد جانانه جنگید دشمن چند لحظه عقب نشست بعد دیدن اون پهلوانی هست و ذوق شهادت داره

سر از پا نمی شناسه از دور وایسادن و اینقد بهش سنگ زدن که افتاد روی زمین همونجا به خاک سپرده شد

اما دو تا اسیر دیگه آوردن به کفار مکه تحویل دادند صفوان بن امیه که پدرش تو جنگ بدر کشته شده بود

این زید رو خرید زیدبن دثنه گفت با کشتن مبلغ اسلام انتقام پدرم رو میگیرم

یه اجتماع با عظمتی رو درست کرد و داری رو آویختن توی منطقه ی تنعیم

تقریباََ از اون جاهایی است که میخوان بیام مکه لباس احرام می پوشن و میان اونجا چوبه ی دار نصب کردن

همه هم اومدن مکی ها قریشی ها کافر ها مشرکین و بت پرست ها گرد جمع شدن و چند لحظه از عمر زید باقی نمونده

ابوسفیان فرعون مکه اس همش حضور داره همه جا اصلاََ غایب نیست خودش رو رسوندو گفت

زید به خدایی که قبول داری قسمت میدم آیا میخوای پیغمبر بجای تو کشته بشه و تو آزاد بشی به خانه ات بر گردی؟

ببینید روحیه رو نگاه کنید مسلمانی رو نگاه کنید اون ابو سفیان ملعون خودش تو اون لحظه رسونده به زید

میگه دوست داری اون جای تو کشته بشه تو بری خونت؟ یه امتحان دیگه یه محک است

همه مشرکین وایسادن منتظرن ببینن واکنش این مبلغ چیه بگه بله من رو آزاد کنید و پیامبر رو جای من بکشید همه هم بخندند

زید با همه شجاعتش گفت من هرگز راضی نمیشم یه خار به پای پیغمبر فرو بره

هر چند به قیمت آزادی من تموم بشه بگن آزاد بشی به شرطی که خار به پای پیغمبر بره راضی نمیشم

این جواب زید حال ابو سفیان رو اینقد بهم ریخت که گفت چه علاقه ای داره به پیغمبر گفت

در طول عمرم یاران هیچکس رو مثل اصحاب پیغمبر ندیدم

که تا این حد فداکار علاقمند باشند. الان لحظه ی شهادتش هست ولی میگه راضی نمیشم

یه خار به پای پیامبر بره من آزاد بشم زید بالای چوبه ی دار رفتومرغ روحشم پرواز کرد.

بعد نفر دوم کی بود خویب اونم مدت ها تو بازداشت بود

آخر سر شورای مکه تصمیم گرفتن اونم ببرن در تنعیم به دار اویزانش کنن

خویب رو آوردن کنار چوبه دار مبلغ اسلام اخوند اسلام رو اوردن کنار چوبه دار

به این مقامات رسمی مکه گفت اقایون اجازه میدید من یه دو رکعت نماز اینجا بخونم

گفتن بخون اومد دو رکعت نماز خوند منتها نماز از این نماز هایی که طولش بده نه

نماز مختصر و سریع بعد رو کرد به سران قریش گفت شما ها فکر نمی کردید

من از مرگ میترسم واهمه دارم من نمازمو کش می دادم اینجوری نماز نمیخونم که

من نماز میخونم یک ساعت طول میکشه اما گفتم شما ها فکر میکنید من میترسم نمازمو کش می دم

الان رکوع من اینجوری نیست که من تو رکوع یک ساعت می مونم

بعد روش رو کرد به اسمان گفت خدایا ما ماموریتی که از جانب پیامبر داشتیم عمل کردیم

بعد فرمان اعدام صادر شد خویب رو بردن بالای دار با سر دار که رفت گفت

تو می بینی یک دوست دور و ور من پیدا نمیشه من دلم میخواد سلامم رو به پیغمبر برسونم

اما یه کسی اینجا نیست که بهش بگم که سلام من رو به پیغمبر برسون

تو خودت سلام من رو به پیغمبر برسون  یک مدلی گفت یک جوری گفت یه نفر بلند شد

انقدر عصبانی شد نیزه و شمشیرش رو برداشت فرو کرد تو بدن این گفت ساکت باش

این مرد الهی رو هم به شهادت رسوند خیلی تلخ بود خیلی واقعه ی عجیبی بود که

خب اتفاق تلخ دوباره این اتفاق تکرار میشه یعنی مبلغین اسلام رو می برند

همینجوری بلا سرشون میارن که جلسه ی بعد میگیم گفتنی باید گفته بشه

اسلام خون داده اسلام هزینه داده اینجوری نیست که ما فکر بکنیم

به راحتی دست ما رسیده و مفت و مجانی بعد متاسفانه چه بگیم فکر میکنن

اسلام فقط با شمشیر رفت جلو اسلام با گفت و گو رفت جلو امیرالمومنین رو پیغمبر فرستاد

یمن بدون اینکه یه قطره خون بریزه یه عده فکر میکنن اسلام منطقش منطق جنگه

بعد متاسفانه نمیان گفت و گو کنن خب خدا ان شاالله به ابروی امام زمان به ما رحم بکنه

چه لاله ای ز تو در بین خار و خس افتاد

که در مصیبت او بلبل از نفس افتاد

شکسته بال و پری ز اشیانه می بردند

تنی ضعیف غریبانه شانه به شانه می بردند

جنازه ای که همه انبیا به قربانش

خود پیغمبر اکرم که خاتم الانبیا بود اونی که میگفت بابا فدات بشه فاطمه جان

چه شد که هفت نفر مخفیانه می بردند

مدینه فاطمه را روز روشن آزردند

چرا جنازه ی او را شبانه می بردند

ز غربت علی و قصه ی در و دیوار

به دادگاه پیمبر نشانه می بردند

به جای گل که گذارند روی قبر رسول

برای او اثر تازیانه می بردند

به فدای این خانم مجلله بشم وقتی امیر المومنین خانمش رو داخل قبر گذاشت

دارد که دستاش به هم میزد و صدا میزد جان من علی با ناله هام در سینه ام حبس شده

ای کاش جونم با ناله هام از سینه ام خارج میشد صدا زد

فاطمه جان دیگه بعد از تو این دنیا هیچ خیری نیست فرمود من علی گریه میکنم که از ترس اینکه زندگی بعد از تو طولانی بشه

خیلی دل امیرالمومنین سوخت

هستی ام بودی رفتی از دستم

تو چرا رفتی من چرا هستم

از کفم رفتی ای امید دل

زندگی بی تو شد به من مشکل

فاطمه جانم  فاطمه جانم  فاطمه جانم …

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *