حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با جنگ احد امروز بحث آخرمونو می‌کنیم

دیگه از جلسه آینده مربوط به مسائل سال چهارم هجرت رو می‌گیم

دیگه سوم هجرت امروز تمام میشه ببینید خب دشمن در حال برگشته برگشت سمت مکه

و شادی کردن و خوشحالی کردن و حالا دیگه جشن گرفتن و این‌ها

مسلمون‌ها هم زخمی و خسته و بالاخره زوار در رفته و روحیه ها خورد و

بالاخره خیلی لطمه‌های شدید مخصوصاً مثله شدن جسدها و این‌ها

یه صحنه‌های دردناکی اتفاق افتاده بود و خیلی خیلی صحنه صحنه رقت‌انگیزی بود بعد از یه طرف هم

دیگه حالا فضای مدینه فضای آرامی نیست فضای ملتهبیه

با وجود یهودی‌ها با وجود عبدالله بن ابی دیگه الان می‌دونید انگار که کشور حالت هرج و مرج پیدا کرده

میگن خب دیگه اینا خداشون کو عرض کردم دشمن یه یکی از جاهایی که فرصت رو غنیمت می‌شماره

و شروع می‌کنه پشت سر هم سمپاشی کردن موقع شکسته

وقتی مسلمونا شکست می‌خورن وقتی رهبرشون زده میشه

وقتی فرماندهشون زده میشه میگن خداتون کو

پس این خدایی که ازشون دم می‌زدید می‌گفتید ما رو حمایت می‌کنه پس چرا حمایتتون نکرد

فرمانده تون رفت ، خب یه کار اساسی باید پیغمبر بکنه همه بشینن سر جاشون

به نظر شما بعد از این شکست پیامبر چیکار کرد که دوباره اوضاع و احوالو به حالت عادی برگردونه

نه کار به امیدواری و اینجور چیزها با روحیه دادن و اینجور چیزا درست نمی‌شه

خب پیامبر دستور داد که فردا برا تعقیب دشمن آماده باشید

ببین اینا شکست خوردن ولی میریم دنبالشون میریم دنبالشون

یعنی ما شکست نخوردیم خیلی حرفه فرمود ما برای تعقیب دشمن آماده باشید

کسانی که در احد شرکت نکردن حق ندارند در این جهاد با ما باشند

این یعنی اینکه خب یه محدودیتی درست کرد دیگه

اونایی که بعد سه روز برگشتن خب چون همون فرداش پیغمبر دستور داد که بریم دنبال دشمن

حالا اونا احتمالاً نبودن دیگه خب بعد از مثلاً سه روز برگشتن حتما فرداش نبودن که برای تعقیب برن دیگه

به هر حال اینکه این محدودیت یه جور تعرض بود به کسانی که شرکت نکردند

از یه طرفم یه گوشمالی بود خب که به اونایی که بی‌انضباطی کردن

که خب یادمه یه مربی رو آورده بودند برای یکی از این تیما باخته بود

بعد از اینکه داور سوتو زد گفتش یالا برو یه دور زمین

می گفت یه گوشمالی بکنم چون اینا شکست خوردن باختن

حالا بعضیا میگن این یه گوشمالی بود برای اینایی که بی‌انضباطی کردند

که خب باید حالا جبران بکنم عارضم به خدمتتون که

وقتی منادی اومد تو کوچه‌ها و توی مثلاً محله‌های عمومی فریاد زد

گفتش که یالا پیغمبر دستور داده آماده شید برای حرکت

یه جوانی بود این با برادر خودش بدنش پر از جراحت بود

افتاده بودن تو رختخواب و داشتن مداوا می‌کردن

این ندا طوری اینا رو تکون داد یه اسبم بیشتر نداشتن

که این‌ها گفتن که سزاوار نیست پیامبر به جهاد بره بعد ما از او عقب بیفتیم

با همون حال زارو با همون حال خراب و اینا بلند شدن دوتایی سوار شدن و

حرکت کردن ببینید جنگ جراحت داشت برا اینا آسیب داشت برا اینا

اما با همون وضع اسفناک بلند شدن حرکت کردن اومدن

پیامبر ابن ام مکتوم رو جانشین خودش قرار داد تو مدینه

بعد تو همراع الاسد ۸ میلی مدینه اونجا موضع گرفت

یه شخصی هست به نام معبد خزاعی این رئیس قبیله خزاعی

مشرک هم بود اما خب احترام می گذاشت به پیغمبر

حتی اومد به پیامبر اسلام تسلیت هم گفت بابت همین شکست

این معبد خزایی حرکت کرد رفت تو اردوگاه دشمن

ابوسفیانو دید به ابوسفیان گفتش که ابوسفیان من دیدم یه عده‌ای دارن میان سراغتون

دیدم یه عده از مسلمونها جمع شدن بازوهای اینا رو نگاه می‌کردی

خشم بود و نفرت و روحیه انتقام از شما من به گمانم اگر برگردید با اینا روبرو بشید تیکه بزرگتون این سری گوشتونه

این معبد خزایی اینا رو ترسوند ابوسفیان رو ترسوند

گفت که بابا الان شما یه پیروزی به دست آوردید اینو غنیمت بشمارید

دمتونو بذارید رو کولتون فرار کنید پیامبر اومده با یه لشکر اومده

با یه سپاه اومده بعد قدرتمندتر یه چاخانم گذاشت روش

گفتش اون‌هایی هم که نبودن اومدن در حالی که پیامبر ممنوع کرده بود

فرموده بود نه کسی حق نداره اونایی که نبودن حق ندارن که دیگه بیان

گفت اصلا عجیب و غریب بعد از اون طرف پیامبر دستور داد

گوشه و اطراف گوشه گوشه بیابون آتیش روشن کنند

آتیش روشن کردن خب شما ببینید دشمن از دور داره این آتیشا رو

می‌بینه دیگه دید یه منطقه وسیعی از بیابان آتیش روشنه رعب و وحشت افتاد تو دلشون

پیامبر وقتی می‌خواست من این جا داره اینجا اینو بگم

وقتی داشت حرکت می‌کرد سمت همراع الاسد

خب مسلمون‌ها زوار در رفته بودند دیگه بعدم آقا روحیه‌ای نداشتن که

اینا یه شعار دادن حسبنا الله و نعم الوکیل

اینو گفتن و حرکت کردند چون زمزمه‌هایی هم به گوششون می‌رسید

که ابوسفیانم تصمیم داره حمله کنه

همین یه قدرت کوچکی که هست اینم از بین ببره و خلاص

یه چنین چیزی بود مسلمون‌ها گفتن حسبنا الله و نعم الوکیل

حرکت کردن خب خدا درباره اون‌هایی که گفتن حسبنا الله و نعم الوکیل می‌فرماید حسب الله و نعم الوکیل رو که گفتند خدا پشت سرش

فنقلبوا بنعمت من الله و فضل لم یمسسهم سوء

اینا برگشتن مسلمونا برگشتند با نعمتی از با فضلی از پروردگارت

بدون اینکه به اینا آسیب برسه بدون اینکه به اینا لطمه‌ای برسه

یه خراش تو صورتشون بیفته اینا برگشتند رفتند خب با پیروزی برگشتند

ببینید ابوسفیان نیومد برگشت ترسید فرار کرد

و فهمیدن که ابوسفیان فرار کرده مسلمون‌ها برگشتن سمت مدینه با پیروزی برگشتند

شکست خورده‌ها با پیروزی برگشتند یه فتحی بود اون دشمنی که داشت بر می گشت

که شادی بکنه بگه ما زدیم و ترکوندیمشون و اینا حالا دیگه اینجوری رجز خوانی بکنن

چون مسلمونا اومدن دنبالشون اینا تا سه روز پیغمبر با مسلمونا وایساد

تو همون همراع الاسد وایساد اینا ترسیدن

فنقلبوا بنعمت الله

فنقلبوا مسلمونا مسلمون‌ها برگشتند با پیروزی برگشتند

الله اکبر به این جمله ، جمله جمله طلایی شما هم بگو

امام صادق علیه السلام فرمود تعجب می‌کنم از کسی که می‌ترسه از چیزی

چرا به این ذکر پناه نمی‌بره حسبنا الله و نعم الوکیل

بابا مسلمونها این ذکر رو گفتند شکست خورده بودند روحیه‌ها داغون بود جسمشون درب و داغون بود رفتن و اونجا خدا یه کاری کرد

اون معبد خزایی خدا یه کاری کرد معبد خزایی وایساد اونجا و چهار تا حرف به ابوسفیان گفت

و خدا رعب مسلمون‌ها رو انداخت تو دل ابوسفیان

اون لشکر ابوسفیان همشون برگشتن این فتح نیست این پیروزی نیست

لم یمسسهم سوء یه ذره به مسلمونا اینجا چیز نشد ناگوار آسیب و صدمه و اینا نرسید

این فتح و پیروزی بود که برای مسلمون‌ها اینجا به دست اومد

آقا داشتن از همراع الاسد میومدن بیرون یه نفرم گرفتن

حالا این چی شده بود داستان چی بود اومده بود سمت همراع الاسد

مسلمونا گرفتنش خب ببین با پیروزی برگشتن مسلمون‌ها

حالا این کی بود این عرضم به خدمتتون که یه شخصی بود

به نام ابوعره جمعی غلط خوندیم طوری نیست خب این تو بدر اسیر شده بود

قول داده بود به پیغمبر که منو آزاد بکنید دیگه بر علیه شما کاری نمی‌کنم

نمی‌جنگم و این‌ها و خلف وعده کرد عهد شکنی کرد اومد تو جنگ احد بر علیه مسلمونها شرکت کرد

یک بار جستی ملخک حالا دیگه الان تو چنگ مایی

افتاد تو دست مسلمون‌ها اومدن به پیغمبر گفتن یا رسول الله چیکار کنیم

آقا فرمودند بیاریدش اومد گفت ببخشید منو آزاد کنید دیگه نمی‌جنگم بر علیه شما دیگه وارد نمی‌شم

پیغمبر اون جمله معروفی که همیشه ماها به زبون میاریم ولی نمی‌دونیم کجا پیغمبر این جمله رو گفته

مسلمون از یه سوراخ دو بار نیش نمیخوره

این مال اینجاست پیغمبر فرمود

لا یلدغ المؤمن من جحر مرتین

یعنی مومن نیش نمی‌خوره از یه سوراخ دو بار

ما یه بار آزادت کردیم به چه شرطی به شرط اینکه دیگه بر علیه ما وارد جنگ نشی

خب حالا دوباره آزادت کنیم چه تضمینی است فرمود ببریدش اعدامش کنید

پیغمبر اینارم داشته یه عده‌ای میان میگن بله اسلام رحمانی و اینجور چیزا یه جا رحمانیه کسی که آقا مفسد فی الارض پیغمبر باهاش شوخی نداره

بردنش اعدامش کردن و و این هم از جنگ احد دیگه تمام

من دیگه چیزی ندارم براتون بگم فقط یه نکته‌ای هست

توی آخر سال سوم هجرت ولادت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام

دیگه بعد از احد امام حسن به دنیا اومد ازدواج امیرالمومنین حضرت زهرا برای سال دوم هجرت بوده

اونم فکر کنم اواخر حالا نگاه کنم تقریباً یک سال بعد این ازدواج محصولش حاصلش میشه امام حسن مجتبی علیه السلام

خب روز شهادت حضرت زهرا صدیقه طاهره سلام الله علیها هم هست

من عرض کنم خدمت شما فاطمه زهرا سلام الله علیها

خب یک کوثر خیر کثیر بود برای این امت اگر این بلاها سر این مادر نمی‌اومد

این اتفاقا سر مادر نمی‌اومد

شما ببینید اگر این خانم یه عمر عادی می‌کرد خب اون موقع چه خیر کثیری جلوی این خیر رو بستن

نذاشتن این خیر متساعد بشه منتشر بشه

ریختن در خانه او آتش زدن حالا دیگه الان وقت خوندن این روضه نیست

باید روضه دیگه بخونیم منتها خب من انقدر دلم سوخته بابت این روضه

که وقتی لگد به در زد این در شکست افتاد روی خانم

اینها چهل نفر میخوان برن وارد بشن اونجا دست امیرالمومنینو ببندن و بیارن مسجد

خب خانم که پشت در بود اینا چه جوری رفتن داخل خانه

آیا راهی بود غیر از اینکه از روی در رد بشن برن

اینجا دارد خب دیگه شماها فکر می‌کنید این خانم بعد از ۹۵ روز

مثلاً همین که ۹۵ روز زنده مونده معجزه بوده و الا هر زن دیگه‌ای بود

تو اون لحظه از بین رفته بود با این حال یه مرتبه چشماشو باز کرد صدا زد

فضه علی رو کجا بردن گفت سمت مسجد بردن خودش رو رسوند اونجا

دست به جامه امیرالمومنین برد گفت بخدا نمی زارم ببریدش

قنفذ مغیره دست فاطمه رو کوتاه کنید

آنقدر با غلاف شمشیر غلاف توپر به بازوی مادر زدن

امام صادق فرمود به خدا قسم علت شهادت مادر ما همون ضربه‌های غلاف بود

حتماً عفونت کرده حتماً طوری بوده که دیگه سیاهی و کبودی این بازو چه بود

که فرمود اسما الان دستم رسیده به بازوی ورم کرده زهرا

نگفته بود خانم فاطمه زهرا ندیده بود حضرت علی علیه السلام وقتی فهمید سر به دیوار گذاشت

شروع کرد های های بلند بلند گریه کردن وقتی خبر شهادت حضرت زهرا به گوش امیرالمومنین رسید

مسلمون‌ها هم فهمیدن دیگه امام حسن امام حسین دوتایی اومدن تو ملأ عام گفتن بابا مادر ما از دنیا رفت

میگن وقتی این خبر پخش شد مثل روزی که پیغمبر از دنیا رفته بود

مدینه دوباره پر التهاب شد یه وضعی شد یه هیجانی شد

گریه مردم گریه چون تنها یادگاری پیغمبر بود فاطمه تنها یادگاری پیغمبر بود

خب اومدن ریختن خونه امیرالمومنین و همه جمع همه اومده بودن

من به گمانم اون‌هایی هم که نباید باشن هم بودن تو خانه

که بعد امیرالمومنین همه منتظر بودند چون رسم نبود مثل الان جنازه رو نگه دارند

همون ساعت بلند می‌شدن کاراشو انجام می‌دادن دفن می‌کرد

مثل ما الان بگیم آقا فردا پس فردا نه رسم این بود که همون ساعت

خب همه منتظرن مولا بلند شه و بدن رو آماده کنه برای دفن

که یه مرتبه فرمود سلمان به اینا بگو پاشن برن از خانه بلند شن برن

گفت علی جان چی بگم آقا فرمود بهشون بگو تشییع جنازه به تاخیر افتاد

تشییع جنازه به تاخیر افتاده سلمان اومد نقداد ابوذر اومدن

اینا فکر کردن خب حالا فردا صبح دوباره مراسم شروع می‌شه

یه پاسی از شب که گذشت فرمود حسن جان حسین جان پاشید برید سلمانو خبر کنید بیاد

اومدن در زدن سلمان میگه داشتم نماز شب می‌خوندم نمازمو سریع تموم کردم درو باز کردم

دیدم میوه‌های دل فاطمه دست به گردن هم انداختن

سلمان اگر می‌خوای تو تشییع جنازه مادر ما شرکت کنی بیا

سلمان میگه با عجله آماده شدم دیدم زیر نور مهتاب از زیر پیراهن علی علیه السلام فاطمه‌شو غسل میده

یا زهرا لا اله الا الله

بریز آب روان اسما ولی آهسته آهسته

به جسم اطهر زهرا ولی آهسته‌ آهسته ببین بشکسته پهلویش

سیاه گردیده بازویش

یا الله عزیزان روز شهادت معذرت می‌خوام من اینجور طول میدم روضه رو همین یه جمله رو بگم عرضم تمام

اومد بند آخر کفنو ببنده دید حسنین دارن خیره خیره نگاه می‌کنن

صدا زد بیاید از مادر خداحافظی کنید عزیزان دل فاطمه خودشونو رو بدن مادر انداختن

مولا می‌فرماید به والله دیدم دستای فاطمه از کفن بیرون اومد

حسنین رو به سینه چسبانید یا الله شنیدن این روضه تصور این روضه دل هر کسی رو می‌لرزونه به والله

اشک هر کسی رو جاری می‌کنه امیرالمومنین می‌فرماید هاتفی صدا زد علی بچه ها رو از روی سینه مادر بردار

به خدا ملائکه ها به هم ریختن

زهرا جان زهرا جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *