بسم الله الرّحمن الرّحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با تاریخ پیامبر اکرم بحث می کنیم. جنگ احد حالا هر چی بود به پایان رسید لشکر قریش میدان را خالی کردند
تصمیم گرفتن برگردن سمت مکه ببینید یه ترسی بود ترس از چی؟
که تو این موقعیت اینها به فکر حمله به شهر مدینه باشند
که حالا تو این جنگ پیروز شدن به مکه برنگردن بیان سمت مدینه جنگ رو ادامه بدن
ترس از طرف مسلمونا بود یه نگرانی بود از طرف مسلمونا که اینا که پیروز شدن ول نکنن برن سمت مکه
بیان مدینه جنگ رو ادامه بدن تازه پیروزم شدن مسلمونا هم روحیه شون رو از دست دادن
اوضاع به هم ریخته بود دیگه اگه بیان سمت مدینه کار خیلی سختر میشه
پیغمبر اکرم دستور داد به امیرالمومنین که علی جان برو تحقیق کن و حال اینا رو گزارش بده
حضرت امیر رو اینجور مامور کردن که بیاد با اون وضعی که امیر داشت
بدن غرق خون بود و نود زخم کاری داشت و حال امیرالمومنین حال عجیبی بوده
کسی نمونده بود دیگه خلفا که فرار کرده بودند خلیفه اول ابوبکر خلیفه ی دوم عمر خلیفه ی سوم عثمان هر سه نفر فرار کرده بودند
معلوم نبود کجا رفته بودن تو این واقعه پیامبر گفت علی برو ببین اگر اینا سوار شترهاشون هستن
اسب هاشون رو یدک می کشن معلومه که قصد حمله به مدینه رو ندارن میرن سمت مکه
اما اگر دیدی سوار اسبانشون هستن و دارن شترهاشون رو یدک می کشن معلومه که اینها میان سمت مدینه
که بخدا قسم اگر بخوان به مدینه حمله کنن من با اون ها خواهم جنگید
بلند میشم حرکت می کنم به سمت اون ها باهاشون می جنگم
خب امیرالمومنین والصلاه و السلام اومد دید که اونا سوار شترهاشون هستن و دارن اسب هاشون رو یدک می کشن
به سمت مکه میرن و خیال مسلمون ها آسوده شد و دیگه تونستن بیان و اجساد خودشون رو دفن بکنند و به شهر برگردن
ببینید روحیه چجور روحیه ای است یه دسته از خانم ها متاسفانه اونایی که فرار کرده بودن اومدن مدینه داد و بیداد کردن
پیغمبر چی شده؟ کشته شده خانم ها خیلی بهم ریختن اومدن سمت احد
از جمله خانم فاطمه زهرا سلام الله بود که خیلی بی تابی میکرد وقتی رسید به پدر
پدر رو در اون حالت دید خیلی گریه کرد که گریه ی حضرت زهرا باعث شد پیغمبرم تو اون وضعیت به گریه بیفته
وقتی دید دخترش گریه میکنه تحمل نداشت طاقت گریه ی دختر رو نداشت
وقتی چشماش رو اشک آلود دید خود آقا رسول الله منقلب شد به پهنای صورت گریه کرد
بعد حضرت زهرا پیش اومد شروع کرد خون های صورت پیامبر رو پاک کردن
امیرالمومنین دیدن خب شستن خون آب میخواد دیگه حضرت امیر با این وضعی که داشت رفت سپر خودش رو برداشت و رفت از اون چشمه ای که اونجا بود آب برداشتن آوردن
پیش حضرت زهرا (س) خانم صورت پدر رو شستشو داد هر کاری کرد دید خون متوقف نمیشه
اومدن یه قطعه حصیری رو آوردن این قطعه حصیر سوزوندن خاکستر شد
خاکسترش رو روی زخم های پدر گذاشتن و اینجوری خون رو متوقف کردن
در حدیثی از انصار که هم پدرش کشته شده بود هم برادرش کشته شده بود هم شوهرش کشته شده بود
خودش رو به مسلمونایی که اطراف پیغمبر بودن رسوند و به یکی از اون ها گفت
رسول خدا زنده س؟ حالا ببین کیاش کشته شدن پدرش برادرش شوهرش
اومد گفت رسول خدا زنده س گفتن بله زنده س گفت که میتونم ببینمش؟ گفتن بله
رسول خدا افتاده رو زمین حالش هم اینطوریه رفت جلو وقتی رسول خدا رو دید گفت
هر مصیبتی پس از تو آسون است یعنی من میتونم تحمل کنم داغ برادرم رو داغ پدرم رو داغ شوهرم رو
تو باشی مشکلی نیست بله معرفت این ها خیلی عجیب غریب بود
از خانم های دیگه که اونجا بودن عرضم به خدمتتون همین خانم عمربن جموح بود
وقتی عایشه او رو دید که داره جنازه های کی رو میاره؟ جنازه ی پسرش رو جنازه شوهرش رو برادرش رو میاره
عایشه ازش پرسید که چه خبر رسول خدا زنده است؟ زن عمر گفت بله
هر مصیبتی با وجود رسول خدا آسونه وقتی از بار شتر پرسید گفت
این جنازه ی برادرم این پسرم اینم شوهرمه عایشه دهنش بازشد از تعجب
میگه اینا جنازه ها هستن ولی پیامبر هست شکر آقا اینا اومدن بر سر کشتگان خودشون خانم ها
متاسفانه دیدن کشتگانشون همه چی شدن؟ مُثله شدن بعضیاشون شکماشون دریده شده بود
پاره شده این واقعه خیلی تلخ بود غیر از یه جسد که مثله نشد همون جسد جوانی بود که دیشب شب عروسیش بود.
رها کرده بود حنظله غسیله الملائکه فقط اون رو مثله نکردن چون اون ور اقوامش بودن
خانواده ش بودن نزاشتن بدنش مثله بشه ولی بقیه ی مسلمونا رو مثله کرده بودند
بعضی از اون ها رو مثل حضرت حمزه شکمشون رو شکافته بودن و اعضای بدن و جوارح بیرون ریخته بود
از دیدن این صحنه پیامبر خیلی حالش منقلب بود و بعضی از مورخین اینجوری گفتن
حالا من نمیخوام این رو تایید کنم. پیامبر فرمود تاکنون منظره ای ندیده بودم به این شکل که من رو خشمگین کرده باشه
و در دلم و فکرم به فکر انتقام افتاده باشم و معامله به مثل یعنی اینا اینجوری کردن
منم اینجوری من نمیخوام تایید کنم خب منتها پیامبر فکرشم عصمت داره
حالا مورخین اینجوری آوردن که پیامبر به فکر انتقام افتاد که بعد آیه نازل شد
اگه میخوایید شما هم مثلا به شما ستم شده شما هم اگه میخوایید دربرابرش ستم بکنید؟
انتقام بگیرید؟ اما اگه صبر کنید اگر بعدا دستتتون بهش رسید شما مثله نکنید
رسول خدا که این آیه رو شنید فرمود صبر میکنم و به مسلمونا دستور داد هیچکسی حق نداره از کشته های اونا مثله کن
که بعد پیغمبر ردای خودش رو انداختن روی جنازه ی حضرت حمزه
اما چون حمزه قدش بلند بود ردا بدن رو نپوشوند ردا رو از سر کشید دید پاهاش بیرون رو پاها کشید
دید سر بیرون بخاطر همین ردا رو از سر کشید روی پاها رو با علف و شاخه های بوته ی اسفند پوشوند
نسبت با کشته های دیگه همینطور رفتار کرد یعنی فقط حضرت حمزه نبود با همه ی کشته ها همین رفتار رو کرد
بعد گفتن یا رسول الله صفیه داره میاد خواهر حضرت حمزه فوراََ زبیر رو پسر صفیه دستور دادن برو جلو مادرت رو بگیر
بگو نیاد نمیشه دستور پیغمبر که نیای صفیه پرسید چرا نیام بالاسر جنازه ی برادرم
خب شنیدم که برادرم رو مثله کردند خب این مصیبت مثله کردن در راه کی هست؟
در راه خداست و ما راضی هستیم به این مصیبت، ان شاءالله صبر و شکیبایی می کنیم
زبیر اومد پیش رسول خدا گفت مادرم میگه من صبر می کنم این مصیبت در راه خداست
پیغمبر تا دید که این اینجوری میگه خب پس اگه میخواد بیاد، بیاد وقتی رسید بالاسر پیکر برادرش مرتب می گفت
اِنا للّه و اِنا الیه راجعون همش از خدای تعالی آمرزش درخواست می کرد
این هم از این قصّه، خواهیم گفت که یه عده شهیدشدند،
اینا شهدای یه روزه بودن یه ساعته بودند خدمتتون عرض خواهیم کرد.
خدای تبارک تعالی به شما خیر بدهد حالا که جلسه به این شکل رفته جلو
اجازه بدید اینم بگم پیغمبر خدا با خواهر حمزه شرط کرده بودند
وقتی وارد شدی عبا رو کنار نزن این خس و خاشاکی که هست رو کنار نزن
حالا سوال میشه، چرا پیغمبر دستور داد این کار رو نکن؟ خواهر طاقت دیدن این وضع رو نداره
بیاد و برادر رو ببینه تو این شرایط ای خواهر اومد کنار بدن برادر از زیر عبا مشاهده کرد و دیگه عبا رو کنار نزد
من بگم که به فدای اون خواهری بشم که وقتی اومد گودال برادر رو دیدکه سر نداره
جناب حمزه سر داشت در بدن فدای اون برادری بشم که سر نداره
فدای اون خواهری بشم که بدن برادر رو بغل کرد، دوست و دشمن گریه کردن به حال زینب کبری
چه کرد این خواهر دستش رو برد زیر بدن تا جایی می تونست بدن رو بلند کرد گفت
خدایا این قربانی رو از ما قبول کن به فدای اون خواهری بشم که خم شد و لباش رو گذاشت روی رگ های بریده برادر گذاشت.
بوسیدم آن جایی راکه پیغمبر نبوسید
حیدر نبوسید زهرا نبوسید
حتی نسیم صحرا نبوسید
حسین جان حسین جان