بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۳۳
●و قال ( علیه السلام) : لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه
حضرت می فرماید که : زبان عاقل کجای قلبشه جلو قلبشه یا پشت قلبشه؟
پشت قلبشه و اما قلب احمق چی پشت زبانشه یعنی دقیقا این دو تا برعکس همند
منظور چیه منظور اینکه عاقل سنجیده حرف میزنه اول چیکارمی کنه فکر می کنه ،
تامل می کنه ، می سنجه ، بالا و پایین می کنه ، هی حساب و کتاب می کنه بگم عاقبت کار را می سنجه.
روایت داریم می فرمایید هیچ حرفی نزنید مگر اینکه ته کار رو چیکارکنید،
فکر کنید ته کارو ببینید، ته کار چیه اگر من الان اینرو بگم ته ش چیه چه اتفاقی می افته اما احمق نه احمق همینجوری چی هر چی میاد به زبونش میگه
میگفتن که یه عرب بیابونی خرشو گم کرده بعد هی میگفت الحمدلله الحمدلله الحمدالله بهش گفتن
نادون این که الحمدلله گفتن نداره که گفت بابا چرا داره گفتن کجاش داره گفت که خوب شد
خودم سوارش نبودم خوب شد خودم سوارش نبودم بابا این که دیگه الحمدالله نداره که تو هی داری میگی الحمدلله الحمدلله
عرضم به خدمتتون که یه کس دیگهای بود اون وقت که نسنجیده حرف بزنی فکر نشده حرف بزنی همین در میاد یکی بود
میگفتش که داشت قصه تعریف می کرد قصه گویی می کرد میگفتش که آقایون ، خانم ها اسم اون گرگی که حضرت یوسف را درید
فلان فلان این بود مثلا اسمش بغوس بود خب داشت می گفت یکی بلند شد گفت حاج آقا اصلا جناب یوسف را گرگ ندرید بود که چی تو داری میگی
گفت پس همون گرگی که ندریده بود اسمش فلان بود می بینی اگر که اینجوری نسنجیده حرف بزنی این میشه دیگه خراب کاری میشه گرفتاری میشه
متوجه عرضم شدی حاج آقا بله یکی وقتی هشام بن عبدالملک به نظرم این گفتش که
احمق چهار تا نشانه داره ، چهارتا نشانه داره گفتن چیه نشانه هاش
گفت یکیش اینکه ریشش ریش درازی داره این ریش بلند این برای اونیکه اهلیت نداره یه وقتی یه نفراهلیت داره خوب خوبه
اون عیبی نداره مثلا جایگاهش را داره ریشش هم بلنده اون عیب داره یانداره عیب نداره اما اونیکه اهلیت نداره جایگاه نداره الکی ریش دراز کرده
که چی بشه ریشت را دراز کردی می گفت یکی اینکه ریشش بلند باشه
یکی هم اینکه کنیه ش کنیه ناخشایندیه
خاتم انگشترش یه چیز عجیب وغریبیه
بعد پرخوره وعجیب خوره
بعداز قضا پیرمردی آمد ریشش چی بود خیلی بلند بود خیلی بلند بود یه نشون آمد ببینید نشونه های دیگه هم داره یا نداره بعد پیرمرد گفتن کنیه تو چیه
گفت ابویاقوت ابویاقوت این هم دومین گفتن که ببینیم انگشترش نگینش چی نوشته روش نگاه کردن دیدن نوشته بود و پیراهن او را به خونی دروغین آوردن
همه برمی دارند ماشالله مینویسن لا حول ولا قوه الا بالله می نویسن چی می نویسن
این برداشته پیراهن حضرت یوسف هست که به خون دروغین برداشته نوشته این هم سه تا گفتن چی میل داری گفت کدو تنبل با روغن گفتن این هم چهارمیش تمام شد
دیگه خلاصه میخوایم بگیم احمق اینجوریه احمق خیلی اصلا نسنجیده س فکر نمی کنه هیچ وقت
میگن یه کسی برای دخترش خواستگار آمد یکی فقیر بود فقیر ولی مومن بود اون یکی خواستگار احمق بود،
پولدار بعد پدر دختر، دختر را داد به اون فقیره گفتن چیکارکردی گفت اون فقیر امید به غنی بودنش هست اما این احمق امید به چی هست به بدبختیشه
یعنی فردا پس فردا میره یه کاری می کنه همه سرمایه چی میشه همه ثروت چی میشه میره رو به فنا
آقا احمق اصلا حساب و کتاب نمی کنه اصلا فکر نمی کنه یه چیزی میگه گرفتاری درست می کنه
و لذا خیلی تاکیدکردن که با احمق جماعت چی حاج آقا نشست و برخاست نکنید با احمق جماعت رفت و آمد نکنید یه وقت دیدی یه کسی پرت حرف میزنه
همینجوری هر چی میاد و میگه دور اون را چیکار کن خط بکش سرابه یهو می بینی بیچاره ت میکنه
پس این حدیث امروزمون چی شد حاج آقا یادت باشه زبان عاقل کجاست پشت فکر می کنه ،
می سنجه بالا وپایین میکنه و میگه قلب احمق کجاست پشت زبانشه اول میگه بعدفکر می کنه ددم وای ددم یاندی ددم یاندی یعنی چی پدرم سوخت ددم یاندی نه نه م یاندی
بله این هم دیدم میگفت بیشتر از یک وجب باشه این نشانه احمقه بعد دستش را گذاشت روی ریشش دید بله
بیشتر از یک وجبه قدیم ها چیز بود چراغ بود دیگه چراغ بود مثلا مطالعه می کردن این رو گرفت روی چراغ بسوزونه
یهو آقا سوخت زیر حدیث هم نوشت ، فثبتت تجربه شد تجربه شد به تجربه ثابت شد که احمق اینجوریه
حالا این روایت حاج آقا اگر هم صحیح و سندی باشه قیدش این هست یادتون باشه
اگر کسی این روایت را خواند که بیشتر از یک وجب ریش نشانه احمقه اون مال اونیکه اهلیت نداره اونیکه اهلیت نداره نه علمش را خوانده نه جایگاهش را داره
بیشتر از یک وجب ریش داره اون چیه احمقه بابا ریشت را بزن نه خیلی ها سفیدش نکن خلاصه اندازه ی که مومنین می زارن .
خدایا بارلها ما را ببخش و بیامرز
عاقبتامون رو ختم بخیر کن
گفتن روضه جناب علی اصغر علیه السلام
امروز دلمون را روانه درخونه آقا علی اصغر امام حسین می کنیم کوچکترین فرزند ،
کوچکترین شهیدتوی کربلا این آقا زاده و چه کرده چه کرده با دل امام حسین با دل زین العابدین تا مدتها خبر از کوفه که می رسید
هی می گفتن یا امام سجاد شمر را کشتن ،سنان را کشتن ،
ببینید امام سجادها فعلش فعل ، با ماها فرق می کنه شمر را کشتن
آقا می گفت از حرمله چه خبر ازحرمله چه خبر ببین چه داغی گذاشت تو دل اهل بیت می گفتن ابن زیاد ابن زیاد را کشتن آقا ،
ابن زیاد با اون شرارتش آقا می فرمود حرمله چی حرمله را کشتن یعنی منتظرا تا خبر برسه به گوش امام برسه
آقا حرمله را کشتن بعد وقتی هم که شنید آقا امام سجاد نماز خواند اینقدر دل اهل بیت رو سوزوند
این حرکت تا مدتها امام سجاد علیه السلام
بچه ی شیرخوره می دید گریه می کرد شیرخواره می دید گریه می کردن حالا ببین همه اینها یه طرف با دل امام حسین چیکار کرده
وقتی تیر به گلو خورد هی آقا اباعبدالله این بچه رو گرفته بود زیرعبا وقتی خونش را به آسمون پاشید
این ملائکه ها آمدن این خون علی اصغر را نزاشتن روی زمین بی افته یه قطره بی افته روی زمین،
زمین خب اهلش مورد عذاب قرار میگیرن مورد نفرین قرار می گیرن هرچی خون بود اباعبدالله می پاشید به آسمان
اخر سر صدا از آسمان در آمد دعه یا حسین بسته دیگه ول کن خونش را به آسمان نپاش ما اینجا
فان له مرضعه ما براش دایه قرار دادیم تا شیربده بزرگش می کنه به ما بسپارش رهاش کن بده به ما
بعد ابی عبدالله دیگه خونش رو به آسمون نپاشید فقط چیزی که انجام شد
خون بچه رو مالید به خودش بچه رو به خون پیراهن و اینها
بعد ابی عبدالله زیر عبا گرفت بود هی می امد یه قدم سمت خیمه ها
یهو پشتش را به خیمه می کرد دیدی یکی رو که انگار خجالت می کشه
روش نشه این ابو خلیق میگه به مختار گفت من این صحنه را دیدم گفتم
آقا چه خبره گفتن اون زنی که درب خیمه ها وایساده مادر این بچه س گویا حسین خجالت می کشه
این که به این کودکی گناه ندارد
یا که سر گزمه ی سپاه ندارد
بس که دل افسرده س آه ندارد
راه دهید آنکه را پناه ندارد
پشت خیمه ها یه قبری کوچک علی اصغررا روی زمین گذاشت ابتدا دو رکعت نماز خواند
از خدا کمک خواست این بچه رو در قبر بزاره میوه دلشه اینجا همچین که آمد بدن را در قبر بزاره یه صدایی بلند شد
مهلا مهلا یابن زهرا
حسین جان صبر کن من مادرم بزاریه باردیگه این بچه رو بغل بگیرم
بزار یه بار دیگه صورت ماهش را ببوسم عزیزان این موقع ها معلوما نمیزارن مادر ببینه اخه این بچه سر در بدن نداره
سر از بدن جدا شده هرچه بود ابی عبدالله علی اصغر را زیر خاک پوشاند
اما ساعتی نگذشت سرها را تقسیم کردن بین قبایل یه قبیله ی سر بهش نرسید
دعوا شد بین هم دعوا می کردن یه نفر گفت عمربن سعد من گره رو باز میکنم گفتن چجوری میخواهی گره رو باز کنی
گفت خودم دیدم حسین یکی ازبچه ها را آورد همین جا دفن کرد پشت خیمه ها یکی دفن شده
سر از اونجا بیرون میاریم میدیم به این قبیله خوشحال شدن
یه عده ای دوان دوان آمدن پشت خیمه ها شروع کردن به خاک رو زیرو رو کردن یک مرتبه یکیشون صدا زد
همین سری رو که گفتم پیدا کردیم یه وقت همه ببین سری علی اصغر روی نیزه
حسین