بسم الله الرحمن الرحیم
✨️تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله
در رابطه با آقا رسول خدا بحثمون رسید به اینجا که جناب ابوطالب از دنیا رفت.
چقدر این مهم بود این قصه که ابن هشام در تاریخش میره که چند صباحی از مرگ ابوطالب نگذشته بود
که مردی از قریش یه مقداری خاک برداشت آورد ریخت رو سر پیغمبر بعد پیامبر با همین وضع به خونه اومد
یعنی با همین شکلی که خاک ریخته بود رو سرش اومد به سمت خانه
چشم یکی از این دختر بچهها حالا یه چند تا دختر تو خونه بوده بعضی جاها هست حضرت زهرا سلام الله علیها بوده
که وقتی میبینه رو سر پیامبر خاکروبه ریخته شده میاد و به حالت رقت بار شروع میکنه آب میاره رو سر وصورت پدر عزیزش رو می شوره
بعد قطرات اشک دیدگانش سرازیر میشه پیامبر دختر خودش رو تسلی میده
میگه دخترم گریه نکن که خداحافظ و نگهبان پدرت هستش یه چنین چیزی
بعد پیامبر اونجا دارد میفرماید که طبق نقل میفرماید تا ابوطالب زنده بود
ما نالت منی قریشی شیء اکره حتی مات ابوطالب
تا ابوطالب زنده بود قریش جرات نمی کرد قریش موفق نشدن درباره من یک کار ناگوار انجام بدن اینا هیچ
تا ابوطالب بود این خبرا نبود این اتفاقات همه بعد از ابوطالب بود.
اینکه شما ببینید یه بچه دان شتر رو یه شکمه چی چی رو بردارن بیارن ریزن روی سر پیغمبر خالی کنند رو سر پیغمبر
اینکه اون نامرد ابوجهل سنگ برداره تو دستش بیاد بخواد تو سجده بندازه رو سر پیغمبر اینها همه اش بعد از ابوطالب بود
وگرنه کسی جرات نمی کرد نزدیک پیغمبر بشه ببینید پیغمبر چه حامی رو از دست داد
چه پشتیبانی رو از دست داد وقتی که جناب ابوطالب از دنیا رفت آغاز گرفتاریهای پیغمبر بود
یه نامرد اینجوری به خودش جرات بده بیاد خاک بریزه رو سر پیغمبر
پیغمبر با اون حالش اومد تو خونه دخترش اینجوری دید شروع کرد به گریه کردن
سر و صورت پیغمبر رو شست پیغمبر فرمود غصه نخور ناراحت نباش خدا با پدرت هستش خدا نگهبان پدرته
پیامبر تصمیم گرفت بره طائف سفر طائف رو ما تو قسمت معجزات گفتیم اگر یادتون نیست اون صوتش هستش به صوتش می تونید رجوع کنید
حالا به هر حال پیامبر تو طائف و متاسفانه مردم طائف بد کردند خلاصه به این اراذل و اوباششون گفتند اراذل و اوباششون افتادند به جون پیغمبر
پیغمبر رو تعقیب کردند پیغمبر رو زدند پیغمبر رفت تو باغ اون دو نفر بعد اونجا غلام اون دو نفر که مسیحی بود
این اومد و بعد پیغمبر داشت دعا میکرد خدایا کمی نیرو و توانی خودم رو به درگاه تو من عرضه میکنم
تو پروردگار داشت دعا میکرد این غلام اومد یه سبد انگور گذاشت جلو پیغمبر گذاشت قصه شو گفتیم دیگه
اونجا دارد متاثر شد افتاد به دست و پای پیامبر غلامه دست و پای پیامبر رو بوسید
بعد که اومد پیش اربابای خودش ارباباش گفتند که چی شد تو چرا اینطوری کردیچرا خضوع کردی در برابر او؟
گفتش این شخصیتی که الان به باغ شما پناهنده شده این شخصیت سرور مردم روی زمین هست
او مطالبی به من گفته که فقط پیامبران بهش می تونند اشاره کنند این شخص همون پیامبر موعود است
که بعد اینا به غلام شون گفتند که دین خودت رو از دست نده تا همین جا بیشتر نقل نشده که چی شد و چه اتفاقی افتاد
آقا قصه طائف تموم شد ما هم نخواستیم بهش اشاره کنیم یعنی مثلا زیاد مفصل بگیم اجمالا گفتیم
پیامبر برگشت سمت مکه حالا میخواد وارد مکه بشه باید یک نفر پشتیبانی کنه یک نفر باید حمایت کنه
وگرنه خطر جانی هست یعنی یه نفر بیاد آقا اینا هم دیگه چاقو بزنه و حمله کنه ده نفری بریزم سر پیغمبر
عاقلانه اش اینکه باید پیغمبر رو یک نفر حمایت کنه یعنی درحمایت یک نفر پیغمبر وارد مکه بشه
و الله به قول ماها اوضاع خراب میشه به هم میریزه.
پیامبر قبل از اینکه وارد مکه بشه حالا بعضی جاها من دیدم که آوردند که پیامبر چون درحال احرام بوده
می خواسته بره داخل مسجدالحرام حجش رو تکمیل کنه و لذا با این حساب چون در حال احرام بود میخواست
در حمایت و امان یه نفر قرار بگیره و راحت بره اعمالش رو انجام بده.
تو بعضی از نقل من دیدم که پیغمبر ابتدا به دو نفر مثلا به اون شخص اخنص بن شریق و سهیل به این دو نفر پیغام فرستاد
اینها قبول نکردند که پیغمبر رو امان بدن و حمایت بکنند و اینا
تا اینکه پیغمبر فرمود برید سراغ مطعم بن عدی قبلا هم بحثش شد توی شعب ابیطالب یکی از کسایی که مخالف بود
همین مطعم بن عدی بود فرستاد سراغ مطعم بن عدی به مطعم بن عدی سلام برسونید بگید که حاضره که ما رو پشتیبانی کنه
مطعم بن عدی قبول کرد گفت بیاد من حمایتش می کنم خیلی مهمه ها کار این مرد مهمه
من نقل تاریخ میکنم و تو تاریخ این اومده که مطعم بن عدی پذیرفت بعد پیامبر اسلام اومدن با حمایت مطعم بن عدی وارد مسجدالحرام شدند
دارد که این ابوسفیان خدا لعنتش کنه چشمش افتاد به پیغمبر داد زد گفت آقا بگیرید
اومد با پای خودش اومد میخواستن بکشن آقا رسول خدا رو بگیریدش که اومد با پای خودش اومد
حالا شما ببین جایگاه ابوطالب چقدر مهم بوده ابوطالب بود پیغمبر راحت میرفت تو مسجد الحرام میاومد کاراش انجام میداد
بعد یه نادونی مثل ابوسفیان پیدا شد گفت بگیرید اومد ابوجهل خوشحال شد داد زد گفت
الان حسابشو می رسیم یه مرتبه مطعم بن عدی به پسراش هم گفته بود همه شمشیر برداشته بودند مطعم بن علی بلند شد گفتش که نه محمد در حمایت من هستش
بعد دارد که مطعم بن عدی با فرزندانش اومدند تو مسجد نشستن پیغمبر بلند شد جلو چشم مشرکین و اینها طواف کرد
و اعمال حجش رو انجام داد و تمام کرد که ابوجهل اومد به مطعم گفتش تو هم رفتی تو هم رفتی یعنی
حالا اگر مطعم بگه بله منم رفتم اینجا بازم بد میشه مطعم بن عدی گفت نه خیالتون راحت نرفتم فقط او رو حمایتش کردم
او در پناه منه وکسی جرات نداره بهش خطری برسونه آسیبی بزنه او در حمایت منه
من بهش امان دادم در پناه منه که بعد گفتند باشه حالا چون تو پناه دادی عیب نداره ما باهاش کاری نداریم
حضرت حمزه نبودش بودند ولی ببینید عرض کردم باید یه شخصیتی باشه از سران باشه مثل ابوطالب که از سران هستش یعنی رئیس باشه
رئیس قبیله باشه و الله هر کسی که مثلا یه نفر بیاد بگه آقا من پناه دادم این تو کی هستی میخوای پناه بدی
باید یه کسی باشه از سران مکه باشه حمزه از سران مکه حساب نمیشه یا امیرالمومنین علی علیه السلام بود اما از سران مکه حساب نمیشد
یه شخصیتهای برجسته مکه بزرگ مکه یکی مثل مطعم بن عدی از سران بودند.
بعد قصه ی اینکه مطعم پناه داد و اینها برای آقا رسول خدا بعدها هم یاد می کرد جابجا مثلا اتفاقی میافتاد
جالب اینجاست مطعم بن عدی تو همون سال از دنیا رفت بعد جنگ بدر پیش اومد
اونا تلفات سنگین دادند بعد اسیر دادند شکست خوردن مکیان
پیغمبر فرمود که اگر مطعم زنده بود از من تقاضا میکرد که همه اسیران را آزاد بکنم به خاطر او آزاد میکردم
به خاطر من تقاضاش رو رد نمیکردم یعنی چرا آزاد میکردم چرا به خاطر حاضر بودم این کار رو بکنم
چون او یک بار به من پناه داد یک بار به من اینطور حالا یه بار یه روز اومدی یه کاری کرد اون هم تازه خیلی براش زحمت و گرفتاری نداشت
و این رو شما بزارید کنار حمایت و پشتیبانی جناب ابوطالب
خدمات ارزنده ابوطالب اصلا قابل مقایسه نیست اگر پیغمبر بخواد از ابوطالب تقدیر و تشکر کنه این خیلی کار بزرگی بود.
آقا پیغمبر تو مناسبت های مثل ایام حج می اومد راحت حرف خودش رو میزد تو بازارهای معروف عرب میرفت حرفاش رو میزد
از قضا یه گروهی اومدند ابوجهل هم نمیزاشت ابولهب نمیزاشت کار بره جلو ولی یه چند نفری رو پیغمبر برای اینا صحبت کرد
گروهی بودند از قبیله بنی عامر وارد مکه شدند پیغمبر آیین خودش رو به اینها گفت
اینا حاضر شدند ایمان بیارند مشروط به اینکه رهبری جامعه بعد از درگذشت پیغمبر با اینا باشه
آقا تو که از دنیا رفتی ما باشیم پیغمبر فرمود کاردست خداست جانشینی من اینجور نیست
که ما بیایم با همدیگر ساخت و پاخت کنیم و انتخاب بکنیم و بگیم باشه با شما باشه
فرمود بعد از من جانشینی که کی باشه کار در دست خداست هرکس رو خدا مصلحت دید همون رو انتخاب میکنه
که اینا گفتند اینجوریه پس ما اسلام نمیاریم ایمان نمیاریم گذاشتن رفتند برگشتند
وقتی برگشتند تو قبیله خودشون یه پیرمرد نورانی بود گفتند ما رفتیم فلانی رو دیدیم اینجوری اینطوری
اون پیرمرد نورانی به اینها گفتش که اشتباه کردید این همون ستارهایه که از افق مکه طلوع میکنه از افق علاء طلوع میکنه
اشتباه کردید زودتر بهش اسلام می آوردید به نفعتون بود.
بعد دیدن یه چند نفر از مدینه اومدند پیغمبر با اینا صحبت کرد دل اینها رو به دست آورد
حالا انشالله قصه این گروه مدینه رو فردا خدمتتون می گیم آغاز هجرت پیغمبر به کجاست به مدینه هستش.
یه چندجمله ذکر مصیبت عرض روضه کنیم از همه شما التماس دعا.
شنبه هستش متعلق به آقا رسول خداست جانهای عالم فدای پیغمبر بشه
پیغمبر از دار دنیا چون حالا ببخشید من اینجوری روضه میخونم
چون اسم خانم فاطمه زهرا وسط بحث هم اومد من دوست دارم که انشالله عرضم اینجوری باشه
وقتی اون آیه نازل شد که دیگه پیغمبر رو به اسم صدا نکنید چون ببخشید بیادبی میکردند
میاومدند همین جوری به اسم کوچک صدا میزدند آیه نازش شد که
دیگه حق ندارید پیغمبر رو به اسم صدا کنید یا خاتم النبیین بگید یا رسول الله بگید
این سلمان بود ابوذر بود کی بود اومد درخونه حضرت زهرا گفتش که بی بی بشارت این آیه نازل شده
اگر کسی به اسم کوچیک صدا کن آقا رو همه اعمالش حبت میشه یااینجوری یااونجوری
خانم فاطمه زهرا هم خیلی خوشحال شد از اینکه دیگه عربها نمیتونند بی ادبی کنند بی احترامی کنند
دارد پیغمبر از مسجد اومد خانه دخترش فاطمه صدا زد سلام کرد
دخترش اومد درو باز کرد دستشو رو سینه گذاشت صدا زد السلام علیک یا رسول الله
السلام علیک یا خاتم النبین
پیغمبر ناراحت شد حالا اینجا دارد خانم اینجوری سلام میده
پیغمبر فرمود دخترم زهرا تو من رو همون بابا صدا کن نمیخواد من رو خاتم النبیین بگی
نمیخواد من رو رسول الله بگی تو من رو همون بابا صدا کن همیشه بابا صدا میکرد
یه جا هم بابا صدا زد اما اعتقادم اینکه پیغمبر تو اون لحظه تمام غمها بر او وارد شد
ما اعتقاد به عالم برزخ داریم برخلاف وهابیت که میگن مرد دیگه تموم شد نه مرد تازه شروع شد
اونها مردهها ادراکشون از ماها بیشتره فهم شون از ما بیشتره اونجا تمام غمهای عالم به قلب پیغمبر وارد شد
کجا اون ساعتی که بین در و دیوار گفت بابا یا رسول الله ببین با دخترت چه میکنند
ناله خانوم به آسمان بلند شد
یا ابتا یا رسول الله بابا ببین با دخترت چه میکنند اینجا بابا رو صدا زد
لحظه ای بعد صدا زد یا علی علی جان همین یه جمله رو من دیدم
ناله سوم که بلند شد گویا همه عالم خراب بشه صداش بلند شد فضه بیا محسنم رو کشتند
زهرا جان زهرا جان زهراجان