بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره۱۳۱
●قال(علیه السّلام):مَن قَضَی حَقَّ مَن لَا یَقضِی حَقَّهُ ، فَقَد عَبَدَهُ.
●رعایت حق کسی که او حق خویش را محترم نمی شمارد، نوعی بردگی اوست.
● حضرت میفرماید هر کسی که حق کسی را ادا کنه،قضی حق، اونی رو که حقش رو ادا نمیکنه.
بالاخره دور و ور شما هستند کسایی که شما رو تحویل نمیگیرن ولی شما اونا رو تحویل میگیرید ،
اونها نسبت به شما ادب نمیکنن ولی شما نسبت به اونها ادب میکنی،
اونها شما رو تکریم نمیکنند ولی شما اونها رو تکریم میکنید .
هر کسی که به جا بیاره حق کسی رو او حق شما رو به جا نمیاره ،فقد عبده
به تحقیق شما با این کارت او رو بنده خودش قرار دادن او رو کردن بنده خودت.
خب قرآن میفرماید:
عطف بالتی هی احسن
به تحقیق بدی رو با نیکی دفع کن کسی که بهت بدی کرد موضوعی هستش که چند جلسهای هست ما داریم صحبت میکنیم تو حکمتهای قبلی اینو مطرح کردیم و بحثشم کردن.
کسی بهت بدی میکنه با نیکی دفعش کن.
فاذا الذی بینک و بینه
یه وقتی که اینطوری شد با خوبی رد کردن همون قصه باجناقها بود. یهو دیدی آقا کانه ولی حمیم ، یه دشمنها دیدی یهو دوستی و دوست گرم و خیلی صمیمی شدید با هم .
خب احادیث هم ماشالله ما زیاد داریم مثلاً یه حدیث از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
من بذل ماله استبعد کسی که مال خودش رو به دیگران ببخشه اونها رو در حلقه بندگی خودش آورده .
پولش رو خرج میکنه میده به رفیق رفقا بخورن رفیق رفقا هم میبینی انقدر دوستش دارن دورش میچرخن.
خلاصه هی قربون صدقهاش میرن براش فرش قرمز پهن میکنن خیلی عجیب و غریب، رفاقت هم دیوونگیه دیگه.
بابا مرد حسابی برو زن بگیر این پولی که داری برای رفیق رفقا خرج میکنی جهت بده.
بهش نمیگیم رفاقت نکن، بعضیا تو رفاقت خلن خل بازی در میارن اونهایی هستند که فقط پول خرج میکنند میبرند فلان رستوران اون رفقا هم اینو پرستش میکنند بندگیش میکنه تا اون موقعی که پول داره اینو رفاقت میکنن با این ولی وقتی خالی بشه میبینی از دورش میرن.
بعد متاهلی هم همینهها طرف متاهل که میشه میبینی کم کم اینها میرن کنار خب پس ببینید من بذل ماله استبعد
کسی که مالش رو بذل میکنه به دیگران اونها رو در حلقه بندگی قرار میده.
بعد بازم حدیث داریم که شده ضرب المثل الانسان عبید الاحسان انسان بنده احسانه روایت زیادی هم از حضرت امیر صلوات الله علیه داریم
بالاحسان تملک القلوب
با احسان کردن مالک قلبها بشید.
دلها رو در تسخیر خودتون قرار بدید
فردا پس فردا بالاخره کارت گره میخوره نیاز پیدا میکنی خب چه بهتر که مثلاً الان محبت کنی الان نیکی بکنی.
هست که اینو سعدی میگه با یه طایفه بزرگی در کشتی نشسته بودم و یه قایقی پشت سرمون افتادن تو گردباد و قایق رفت پایین بعد دو تا برادر بودند تو این قایق دارند غرق میشن گفتن گفتم به اون ملوان که تو رو خدا برو اینا رو نجات بده مثلاً یه پولی چیزی دادم سریع بپر اینا رو بکششون بیرون بعد ملوانم پرید و یکیشون رو از این وضع کشید بیرون از آب اون یکی غرق شد.
میگه من گفتم که خب اون عمرش به دنیا باقی نموند و هلاک شد ملوان گفت اینکه تو میگی یقیناً همین طوریه اون دومی عمرش باقی نموند از دنیا رفت ولی یه چیز دیگه هم هست یه سبب دیگه لبخندی زد و اینو گفت گفتش که غیر از اینا اینی که تو میگی که عمرش نوشته بود و این بحثها غیر از این یه دلیل دیگه هم داره و اونم اینه من دوست داشتم اینو نجات بدم چرا ؟
چون یه زمانی من با این دو تا برادر بودم با اونی که غرق شد تو بیابون داشتیم میرفتیم من پیاده بودم اون سوار شتر بود این یه بار تعارف نزد که بیا بالا سوار شو من پدرم در اومد خستگی و اینها بعد همین آقا که شما میبینی نجات پیدا کرد با این هم من بچه بودم با همدیگه بودیم و این یه کمک منو کرد الان من تو ذهنم مونده و لذا وقتی دیدم این دو تا برادر دارن غرق میشن رفتم سراغ اون که به من نیکی کرده بود کمک کرده بود اون که تو بچگی به من اذیت رسونده بود من اینو ولش کردم.
خلاصه سعدی اینجا میگه که
تا توانی درون کس مخراش
که در این راه خارها باشد
خب حالا تو آینده میبینی کلی اتفاقات میافته
کار درویش مستمند بر آر
که تو را نیز کارها باشد
فردا پس فردا توام کلی کار و بار داری الان نیکی کن فردا مشکلات برات میشه که اگه نیکی کنی این دلها در تسخیر توئه، فردا اونها میان تو رو کمکت میکنن یاری بهت میرسونن.
خدا انشالله به حق محمد و آل محمد ما رو کمک بکنه
یه افسر مصری بود تو قرن ششم رفته بود پیش قاضی این قاضی به حق یا غیر حق گفته بود این حرفایی که تو میگی تو گوش من نمیره این خیلی بدش اومده بود خوب حالا اینو میشه میشه با نیکی هم بگی با مدارا هم بگی گفته بود فلانی ابن سلال این حرفا تو گوش من نمیره آقا گذشت این ابن سلال شد پادشاه شد وزیر رسید به قدرت گفت فلان قاضی رو بیارید از این
میخای دراز هست گفت بکنید از این گوشش بکوبید بره تو اون گوشش از اونجا در بیاد شروع کردن اینو زدن هی میکوبیدن این قاضی هم داد میزد میگفت نکنید بعد اینم نشسته بود میخندید میگفت حالا حرفام میره تو گوشت اون موقع میگفتی حرفام تو گوشت نمیره هی میزد تو گوش این بعد از اونور در اومد قاضی مرد .
گفت ببریدش بزنید به دار همه ببینن که حرف ابن سلال بالاخره رفت تو گوش قاضی.
با محبت خارها گل میشود
آدم بتونه محبت کنه تو این دنیا ،
حاج خانومت از دستت ناراحته بهت محل نمیده یه محبت کن یه شاخه گل براش بخر خلاصه یه لباسی بخر با محبت کردن دلها به دست میاد محبت کنی عبد تو میشه بنده تو میشه.
خیلی از پدر مادرهام میخوان بچههاشون رو رام کنند باید یه ترفند اینجوری بزنن بعضیاشون انقدر لیلی به لالای بچه میذارن از اونور میافته اون بچه انقدر تخس و پررو شده .
یه عدهای هم مثل شمر رفتار میکنند با بچههاشون اصلاً محبت تو کارشون نیست اینا هم از اونور افتادن.
نه اونور نه اینور حد وسطی .
یه جمله هم ذکر مصیبت
صلی الله علیک یا اباعبدالله
امروز بگیم یا اباعبدالله چون امام حسین فرمود عبدالزهرا به نظرم روضه بچگی ما رو بخون گفته بود مگه آقا شما بچگیتونم روضه دارید
آقا فرمود همون روزه مادرمون رو بخون فرمودن اون ساعتی که مادر ما بین در و دیوار افتاده بود دست بابامون علی رو هم بسته بودند بعد دیگه ما اینجا مونده بودیم چه کنیم
بریم سمت مادرمون زهرا که بین در و دیوار افتاده بود هی ناله میکرد
یا بریم کمک بدیم به بابامون علی که دستاش بسته شده بود و اینا تو این وسط ما حیران شده بودیم سرگردان شده بودیم این روضه رو امام حسین خیلی دوست داره
پس شما هم امروز یه ناله برای این روضه بزنید از همتون انشالله امام حسین بپذیر و قبول کنه
در وسط کوچه تو را میزدند
کاش به جای تو مرا میزدند
حرف دل همشونهها هم امام حسن این حرف رو میزنه
هم ابی عبدالله این حرف رو میزنه
وای منو وای منو وای من
میخ در و سینه زهرای من
گوشه چشم تو چرا شد کبود
اون نامرد طوری میزد چنان میزد خدا لعنتش کنه تا سالیان سال وقتی راه می فت جلو چشم امام حسن هی شمشیرش رو نشون میداد
میخواست بگه یا حسن با همین غلاف و با همین شمشیر مادرت رو زدم
زهرای من زهرای من