بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۱۶۴
● و قال (علیه السلام ): کُل وعاء یَضیِق بِما جَعل فیِه الا وَعاء العِلم فَانَه یَتسع بِه
▪︎آقامون امیرالمومنین جان عالم به فداشون میفرمایند که:
همه وعاء ها ،وعاء یعنی ظرف
همه ظرفها یضیق ، تنگ میشه به ما جعل فیه به اون چیزی که درش قرار داده میشه .
مثلاً شما یه قابلمه داری آب میریزی توش این ظرف خاک بریزی پر میشه ، پول بریزی پر میشه هرچی بریزی پر میشه ،تنگ میشه.
خلاصه فقط یه ظرف هستش که هرچی توش بریزی پر که نمیشه هیچ، بازترم میشه .
پس همه ظرفها یضیق و الا وعاء العلم،
مگر ظرف علم که ظرف علم برعکس هر قدر دانش و علم درش قرار بگیره وسعتش بیشتر میشه.
یتسع به ، اضافهتر میشه. اینطور نیستش که خلاصه کم بیاره نه و لذا خیلی از الان خیلی از جاها به این نتیجه رسیدن که آموزش و پرورش بچههای ما رو خل داره بار میاره،
خب یعنی یه جوری خل فرض کرده و داره خولم چی بار میاره والا همین بچه چند وقت چند سال پیش پنجاه سال پیش، گلستان میخوند، بوستان میخوند ، حافظ میخوند.
چه جوری الان نمیتونه بخونه چرا الان نمیتونه بخونه اصلاً این نظام آموزشی ما چرا اینجوریه که بچهها الان دانشگاه میرند همین.
برنامه توی تلویزیون نشون داد همین آقایی که تو فتنهها یهو چرخید اونور دوباره توبه کرد و اینا …
همین میگفتش که من اسمم بیارممی شناسید آورده بود آدمای مثلاً دانشگاه دانشجو دکتر چی چی اینا رو آورده بود کتاب سعدی رو داده بود دست اینا،
اینا نمیتونستن سعدی بخونن نمیتونستن سعدی بخونن نمیتونن قرآن بخونن این چه جور نظامیه که تهش به اینجا میرسه…
بچه رو خل فرض می کنن بعدشم میگه آقا میگه نه این سنگینه این زیاده این چیه این چیه.
بابا این ذهن یک قدرتی داره میتونه تو یه ماه همه اینا رو جمع بکنه .
ما ذهنمون فوق العاده یه چیزی یعنی خدا قرار داده، الان آیت الله جواد آملی ماشالله همینجوری داره میجوشه هر چی میریزی توش می جوشه بهر علمه خب، این هر چی هم اضافه تر بشه بازم وسیع تر میشه.
اینجوری نیستش که بگه آقا آخ دیگه سرآمد دیگه نه، زگهواره تا گوردانش بجوی.
همین الانش هم برای شماها دیر نشده میتونید بیارید بشینید ضرب ضربوا ضربا …
اون یکی میگفت رفتیم اینها رو یاد گرفتیم خب الانشم باور کنید خدا شاهده دیر نشده همین الانشم بگی آقا نه دیگه من ذهنم ظرف ذهنم دیگه سر اومده پر شده دیگه جواب نمیده ،
نه اتفاقاً خیلیا بودن تو پیری رفتن سراغ علم و ماشالله نورانی شدن.
جهانگیرخان قشقایی رحمت الله علیه چهل سالش گذشته بود دیگه اومد شد استاد آیت الله بروجردی .
بعد خب اینجوری نیست راه بسته نیست. عنوان بصری نود سالش اومد پیش امام صادق علیه السلام،
آقا امام صادق علیه السلام بهش جلوه کرد نگاه کرد خیلیا هستن دیگه و میشه راه بازه هرچند فرمودند :
که العلم فی الصغر کل نقش فی الحجر علم توکوچیکی مثل نقاشی کردن رو سنگ
والعلم فی الکبر النقش فی المدر
اما تو بزرگی مثل نقاشی کردن رو کلوخه فرقش اینه که اینی که رو سنگر اگر هرچی دستم بکشی این نمیره ،
اما رو کلوخ اگر نوشته باشی فوت کنی میره. منتها من این رو بگما خدا اگه بخواد کلوخه رو هم نگه می داره اون می مونه.
پس این رو انشالله فراموش نکنید .
خدا انشالله بهتون خیر بده .
پس همه ظرفها تنگ میشن اون چشمه بزرگ بود میگفتن آقا سنگ نندازید هر کی میومد یه سنگ گفتم پر میشه راستم میگفتن ،
انقدر مردم اومدن سنگ ریختن توش پر شد ،آقا یه دریاچه بود ما انقدر سنگ ریختم پر شد ولی اما این ذهن اینجوری نیست هر دوازده ساعت چیز،
شهیدمطهری چقدرسی وشش ساعت، میخوام تو بیست وچهار ساعتش بیست ساعتشو مطالعه میکرد یاد میگرفت شد اینجوری.
خدا انشالله همه ما رو عاقبت بخیر بفرماید رزق و روزیمون رو انشالله بیشتر بفرمایید .
روز سهشنبه است ما روزای سهشنبه دلامونو میبریم در خانه سه ساله آقا امام حسین علیه السلام
اعتقادمون باورمونم اینه که حضرت رقیه باب الحوائجه و دستش بازه این سه ساله ابی عبدالله بحر کرمه
انشالله به حق باباش امام حسین ما رو امروز راه بده به حریمش راه بده به اون سفره کرمش بشینیم یه چند لحظه سر سفره این وقت صبح این وقت از صبح ما اینجا کنار هم جمع شدیم به یاد حضرت رقیه سخن بگیم
من اعتقاد دارم آقایون خانوما انشالله خود امام حسین از این مجلس ما یه توجهی یه عنایتی بکنه به ما
یا اباعبدالله این دسته جمع این وقت صبح میخوان برای دختر شما رقیه خاتون یه ناله بزنن یه گریه ی بکنن
آقا جان یا اباعبدالله خودت بیا مجلس ما رو نورانی کن قدم رو چشمای ما بزار دیدی هرجا اسم رقیه باشه هرجا ناله رقیه باشه هرجا صدای رقیه باشه میبینی امام حسین میاد
ولو با سربریده ولو با سر بریده تو خرابه شام نالهها بلند شد نالههای رقیه ای بلند شد
چه شد سر بریده از مجلس یزید
طاهر نامی میگه سر یزید تو دامن من بود براش قصه میگفتم و اینها
تا این نامرد بخوابه خوابش نمیبرد از این جنایاتی که کرده بود از این ظلمی که کرده بود نامرد یزید خوابش نمیبرد
این طاهرم هی قصه میگفت که این بخوابه این نامرد بعد انقدر گفت گفت گفت تا اینکه بالاخره این یزید نامرد نصف شب بود خوابش بردش همچین که خوابش برد
این طاهر میگه به خدا قسم یهو دیدم صدای شیون و ناله از تو خرابه شام رفت بالا
جوری که دیدم سربریده امام حسین از تشت بلند شد به آسمان رو به خواهرم زینب بچههامو آرام کن بچههامو آرام کن
بعد یزید که از خواب بیدار شد گفت چه خبره گفت این طاهر گفت گفتش که امیر این بچههای حسین دارن بیتابی می کنن
من دیدم سر بریده اینجوری گفت خب عیب نداره سر رو ببرید میانشون آرامشون کنید
این سر رو که نیمههای شب آوردن تو خرابه این دختر چنان مهمان نوازی کرد چنان مهمان نوازی کرد
صلی الله علیک یا مظلوم یااباعبدالله
سر بریده بابا رو بغل گرفت بادستای کوچیکش موهای بابا رو شانه کرد
بابای خوب من بابای مهربون من درسته بدن تو را با شمشیر و نیزه زخم زدن
بدن رقیه را هم با تازیانه کبودش کردن
بازم بگم ناله بزنی بابا دندون های تو رو شکوندن صورت رقیتم نیلی شده
بابا من و تو یه فرق داریم فرق من و تو اینه لبای تو چوب یزید خورده اما لبای من سالمه
یه آقا اینجوری میگفت دستشو مشت کرد هی به لب و دندان خودش زد زخم شد
لباشو رو لبهای بابا گذاشت
حسین جان حسین جان حسین جان