بسم الله الرحمن الرحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با تاریخ پیامبر اکرم بحث میکنیم.
بحث ما رسید به اینجا که پیمانی نوشته شد بین خزرجیان
خزرجیان برای مدینه بودند و اینها اومدند برای ایام حج که اومدند پانصد نفر از مدینه اومدند
که هفتاد و سه نفرشون گفتم اومدند شب سیزدهم ماه ذیالحجه که دو نفرشون هم گفتم زن بودند.
اینها اومدند با پیامبراکرم پیمان بستند که حالا دیگه معروف شد به پیمان عقبه
اون اولی پیمان بیعت النساء منتها این معروف شد به پیمان عقبه معروف شد
اینها پیمان رو بستند و بعد هم سریع مکه رو ترک کردند منتها یکی شون گیر افتاد
اون هم به وساطت مطعم آزاد شد و رهایی پیدا کرد و رفت مدینه
حالا دیگه از اینجا به بعد مدینه کانون میشه پایگاه میشه پایتخت میشه
حالا اینجوری تعبیر بکنیم دیگه از اینجا به بعد اسلام کم کم رشدمی کنه شاخه وبرگ پیدا میکنه
علت اینکه چرا مردم مدینه گرایش پیدا کردند به اسلام و اینقدر خوب پر وبال گرفت
یه دلیلش این بود جنگ صد و بیست ساله که تو مدینه بود بین اوسی ها و خزرج
دیگه اینا خسته شده بودند از جنگ دنبال یه چیزی بودند که رها بشن راحت بشن از این جنگ و دعوا و اینا
یه مرتبه برخورد کردند با این آیین دیدن این آیین می تونه اینها رو آروم بکنه
و سر جاشون و هر کسی دیگه تعدی نکنه به حقوق دیگری یه دلیلش این بود.
دلیل دیگه اش این بحث یهودیایی که اونجا بودند اینا هی مرتب میزدند تو سر اینا
میگفتند که تهدید هم می کردند اینها رو به اومدن پیامبر عربی تهدید میکردند می گفتند که
میاد بساط شما رو چیکار میکنه ببینید یهود اهل کتابه میگه پیامبر بت پرست ها میگفتن این حرفا چیه
جمع کن اینا با هم دعوا داشتند بعد یهودیا تو کتابها شون داشتند که اون پیامبر
آخرین پیامبر عربیه میگفتن باشه او پیامبر عربی ظهور میکنه عنقریبه که ظهور بکنه
بساط شما رو جمع بکنه بشارت میدادند که او ظهور خواهد کرد علائمش هم در تورات هست.
این خبرها به گوش مردم مدینه آشنا بود آمدن پیامبر عربی از همین اطراف که یهو برخورد کردن با این آقا دیدن
همونایی که یهود میگفتند تو این آقا هستش خیلی جالبه بعد خدای عزوجل ببین میگه که
ولما جاء هم کتاب من عندالله مصدق لما معهم
وقتی کتاب قرآن از طرف خدا به سوی اونها فرو فرستاده شد کتابی که تورات را تصدیق میکنه
قرآن تورات تصدیق میکنه دیگه قبلا هم اینها منتظر همین بودند یهودیا پیروزی بر بت پرستا
بعد از شناسایی پیغمبر وقتی پیغمبر رو دیدن جالب اینجاست اینا کفر ورزیدن و آنچه را قبلا میدونستند رو انکار کردند
نگاه کنید اینجا فلعنت الله علی الکذبین
لعنت خدا بر کسانی که تکذیب کردند یهودیا امان از دست یهودیان
پس یکی از دلایل گرایش مردم مدینه به پیغمبر اکرم جریان یهودیایی بود که داخل مدینه بودند
تقی به توقی که میشد میگفتن یه پیغمبر خواهد آمد با این خصوصیات
با این شکل و شمایل قشنگ اوصاف پیغمبرم میدونستند اوصاف جسمی پیغمبرو میدونستند
میگفتن اینجوریه اینطوریه خبر به گوش مردم مدینه می رسید اینا اومدند تو مکه دیدن همونی که یهود میگفت اینجاست
و لذا خیلی با کمال ذوق و شوق ایمان آوردند این یه مطلب
مطلب دیگه یه سری ها هی میگن اسلام با شمشیر جلو رفت خب بله ماها تو روایات میگیم
که اسلام با دو چیز کارش راست شد یکی ثروت خدیجه سلام الله علیها یکی هم منتها شمشیر مولا علی علیه السلام
جنبه دفاعی داشت نه جنبه هجومی و حمله ی اینها
اصلا منطق اسلام حمله نیست منطق اسلام منطق بیانه منطق گفتگو
ما کی شمشیر میکشیم ما موقع شمشیر می کشیم که شما به ما حمله کنید
ما کی موشک میزنیم موقعی که شما به ما بزنید وقتی شما می زنید ماهم می زنیم
ما که چیز نیستیم که دستمون اینجوری نیستش که اینطوری نیستش که شما بزنید ما هم میزنیم
شمشیر امیرالمومنین کی از نیام برمیخاست ها از غلاف بیرون میومد موقعی که شما حمله میکردید
احد رو کی شروع کرد بدر رو کی شروع کرد خندق رو کی شروع کرد
اینها می اومدن حالا اگر امیر المومنین نبود شمشیر امیرالمومنین نبود تموم میشد کلک کنده میشد
این که بعضیا میگن اسلام با شمشیر کارش رفت جلو میخوام این رو جواب بدم
اگر شمشیر امیرالمومنین نبود اینا از بین میبردن همه رو از بین میبردند
یعنی مشرکین بت پرستان اینا تا دندون مسلح مجهز اومدن که پیغمبر می فرمود
بیایید باهم حرف بزنیم اونها شمشیر کشیده بودند حمله می کردند
اتفاقا اونام شمشیر میکشیدن منتها شمشیرشون کار نکرد حالا من این رو میخوام جواب بدم
ببینید یک اینکه تو مکه مگه پیغمبر شمشیر دستش گرفته بود
امیرالمومنین مگه شمشیر دستش گرفته بود اینکه مردم گرایش پیدا کردند به پیغمبر با شمشیر بود
با چوب و چماق بود پیغمبر رفت طائف با شمشیر رفت با چوب و چماق رفت اونجا حرف زد
اصلا منطق اسلام گفتمانه امیرالمومنین رو پیغمبر فرستاد یمن امیرالمومنین رفت اونجا جنگید
یمنی ها رو مسلمان کرد رفت چهار روز اونجا گفتگو کرد کسانی نبودند که خرابکاری کنند
یمنیها همه به برکت بیان مولا علی علیه السلام به برکت گفتمان امیرالمومنین همشون مسلمون شدند
اینکه بعد این خلیفه اول بعد خلیفه دوم شمشیر کشیدن اومدن ایران و با شمشیر و اینا
فکر نکنی ایرانیها هم از اینا ترسیدن و اینا مثلا مسلمون شدن نه اینا عمدتا همین خبرها رسید و اینها
حالا قصه ش رو بعدا من میگم قصه ایران الان واردش بشیم حیف میشه
بعد که اینا اومدن تو مدینه یادتون باشه تو جلسات قبل گفتیم از پیغمبر درخواست چی کردند
مردم مدینه یک مبلغ گفتن یه کسی بر ما بفرست که برای ما قرآن بخونه برای ما تبلیغ بکنه
پیغمبر کی رو فرستاد مصعب بن عمیر، مصعب بن عمر اومد توی مدینه شروع کرد به تبلیغ کردن
شمشیر نداشت مینشست حرف مصعب بن عمر همونجور که داشت تبلیغ می کرد دو نفر سعد بن معاذ و اصید بن حزیر بزرگان مدینه بودند
اینا چشمشون افتاد به مصعب بن عمیر که داره تبلیغ میکنه نشسته برای این و اون داره حرف میزنه
اینا گفتندکه سعد بن معاذ رو کرد به اصید گفت شمشیرت رو از نیام بیرون بیار از غلاف بیرون بیار برو سمت این دو نفر
الان دارن باهم حرف میزنند به این مصعب بن عمیر بگو دهنت رو ببند وگرنه همین جا میکشمت
این رو خلاصش کن بره این چیه اومده تو شهر ما هی داره تبلیغ میکنه واین رو خلاصش کن
این هم با عصبانیت با خشم اومد و اینها بالا سر همین مصعب بن عمیر شمشیرش رو کشید
گفتش که الان میکشمت و اینها مصعب بن عمیر به این گفتش که به اصید گفتش که اگر میشه یه لحظه بشین با هم یه کلمه حرف بزنیم
اگر موافق میل تو نبود من از همین راهی که اومدم برمیگردم اصید دید حرف حسابی میزنه گفت آفرین خوب میگی
باشه دو کلمه بگو اگر من گفتم خوشم نیومد تو باید از همین جایی که اومدی برگردی بری
گفت بسم الله بشین دوکلمه یه آیه خوند چهار تا حالا من نمیدونم چیکار کرد یه خورده از آیات الهی رو به زبان جاری کرد
این اصید گفت کیف تسنعون الی ارتم آن تتدخلوا هذا دین
راه مسلمون شدن چیه اصید همون که با شمشیر اومده بود بکشه گفت بگو ببینم راه مسلمون شدن چیه گفت بگو
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان محمدا رسول الله
یه آبی اونجا بود به اصید گفت برو اونجا خودت رو بشور لباساتم بشور یه غسل بکن بیا اینجا دو رکعت نماز بخون
این اصید رفت اونجا لباساشو درآورد و غسل کرد و اومد دو رکعت نماز خوند
همینجوری آب هم از سر و صورتش داشت میچکید اومد پیش اون رفیقش
سعد بن معاذ خیلی از این کارد میزدی خونش در نمی آمد گفتش که عه تو رفتی خون بریزی رفتی غسل کردی مسلمون شدی
آب از سر و روت داره میچکه گفت خودم میرم کارش رو یکسره میکنم اونم اومد پیش مصعب بن عمیر
مصعب بن عمر گفت من یه کلمه بگم بعد من رو بکش گفت بگو آیات الهی رو خوند این هم همینطوری گفت چه جوری مسلمون بشم
مسلمان شدن چیه آقا بیان گفتگو که این دو نفر این سعد بن معاذ اومد پیش مردم مدینه هم وایساده بودن دیگه
اونجا این سعد بن معاذ اومد رو کرد به مردم گفتش که آی مردم به من بگید ببینم من جایگاهم در بین شما چه جایگاهیه
مردم همه شون گفتند تو سرور مایی رئیس قبیله مایی
گفت پس اگر من رئیس شما هستم من بزرگ شما هستم به خدا قسم من با هیچ فردی از زن و مرد قبیله خودم حرف نمیزنم
تا اینکه مسلمان بشه اون دو نفری که میخواستند خو ن این مصعب بن عمیر رو بریزن حالا ببین چه جوری شدند
گفتند ما با هیچ کی حرف نمی زنیم مگر مسلما ن باشه این حرف رو که دو نفر زدند همه قبیله خودشون رو مسلمان کردند
از این نمونهها الی ماشالله زیاده. خبرها به گوش مکی ها رسید مشرکین
مشرک اونجا مکیا میخواستند جایگاه خودشون رو از دست ندهند میخواستند اون موقعیت خودشون رو از دست ندهند
تن به این جور چیزا نمی دادند متاسفانه گاهی اوقات میشنیدند خوششون هم میومد
حالا میگیم که چرا قبول نمیکردند این رو تا اینکه با هم جمع شدن تصمیم بگیرند که یه کار خیلی بزرگی انجام بدهند
آقا رسول خدا رو ترور کنند تو دارالندوه اونجا جمع شدند بعد با هم صحبت کردند
یه پیرمردی هم اونجا بود حالا بعضی ها گفتند ابلیس بوده کی بوده با هم گفتند صحبت کنیم ببینیم چیکار کنیم
یکی گفتش که یه نفر رو انتخاب کنیم پیغمبر رو ترور کنه اون پیرمرده گفتش نه این حرف این کار کار غلطیه
چون بنی هاشم راضی فقط به دیه نمیشن اون شخص رو میگیرن میکشند
کسی هست از شما اینجوری شجاعت داشته باشه یه تنه بره پیغمبر رو بکشه
همه شون گفتندنه ما هیچ کدوممون جرات نمیکنیم این کار رو بکنیم یکیشون گفتش که زندانیش کنیم
خورده بهش غذا بدیم پیرمرده گفت زندانیش کنید بنی هاشم میان بالاخره به زور درش میارن از زندان.
یکی گفتش که ببندیمش به شتر و بعد دست و پاش رو ببندیم و شتر رو رمش بدیم
ببره پیغمبر رو به در و دیوار یا میمیره یا اینکه میره مثلا توی قبیلههای دیگه
اون گفتش پیرمرده گفتش این حرفم حرف غلطی چون او میره با حرفاش این مردم دهات و رو هم سحر میکنه و اونها رو هم مسلمان میکنه
آخر سر حالا یا ابوجهل پیشنهاد داد یا خود پیرمرده پیشنهاد داد گفتش که
از هرچهل تا قبیلهی که توی مکه است یه نفر نماینده بشه که نیمه شب همگی چهل تایی بریزیم داخل خانه او و او رو ترورش کنیم
که بعد دیگه بنی هاشم زورش به چهل تا قبیله نمیرسه مجبور میشن راضی بشن به خون بهاء
پول بگیرن دیگه نمیشه پول می گیرن مکه ام تقریبا خالی شده بود از مسلمونا
پیغمبر میومدن به پیغمبر میگفتن چیکار کنیم پیغمبر میفرمود برید مدینه
نمونده بود از مسلمونها جز خود پیغمبر امیرالمومنین ابوبکر و خانوادههاشون دیگه این همین تعداد
محدود مونده بودند که انشالله جلسه بعد خدمتتون عرض می کنم.
روز دوشنبه هست به دلم افتاد امروز صبح ببرمتون مدینه
بالاخره آقا امام حسن مجتبی علیه السلام دست ما رو می گیره اگر شماها
خوب گدایی در خونه امام حسن رو بلد باشید در بزنید دست گدای تون رو دراز کنید کسی ناامید از این درگه بیرون نمیره
جانهای عالم به فدات یا امام حسن
پیغمبر فرمود برای حسنم ماهی های دریا گریه می کند
برای غربت حسنم مرغان آسمان گریه میکند
امروز صبح شما هم به چشماتون التماس کنید برای امام حسن بباره به فدای تو یا امام حسن مجتبی
رفتم بقیع دیدم که تربتش عجیبه
کریم آل فاطمه خیلی غریبه
این تربت ویران از غربتش خاکیست
چون چادر مادر قبر حسن خاکیست
مظلوم حسن جانم
مظلوم حسن جانم
مرگ مرا در کودکی ثانی رقم زد
در پیش من سیلی به روی مادرم زد
آن بیحیای پست دستش چه سنگین بود
مادر زمین افتاد با گوش خون آلود
مظلوم حسن جانم
مظلوم حسن جانم
بند آخرم برای همه پدر و مادرها می خوانم برای همه ذوی الحقوقین برای همه اونایی که حق به گردن مون دارند
همشون فیض ببرن این وقت صبح بین الطلوعین خدا برسه به روح همه اموات
خدا کنه تشت مرا خواهر نبیند
یا بعد از این تشت طلا دیگر نبیند
در پای تشت جانش رسد بر لب
چوب و لب یارش وای از دل زینب
مظلوم حسین جانم
مظلوم حسین جانم