بسم الله الرحمن الرحیم
?توحید مفضل
✨️جلسه بیست و هشتم
● نثار آقا امام زمانم صلواتی بفرستید.
حضرت میفرمایند که : فکر کن ای مفصل ، در خواب .
در خصوص خوابها فکر کن ، این خوابهایی که میبینیا ،
چگونه خدای متعال تدبیر کرده است که ممزوج گردانیده است راست آنها را به دروغ ،
بعضی خوابا میبینی راسته بعضی خوابا میبینی دروغه.
خب چرا خدا راست و دروغو به هم قاطی کرده؟
به این جهت که اگر همه خوابا راست بود هر آینه همه مردمان پیغمبر بودند.
همه بلند می شدن ادعای پیغمبری می کردن
می گفتن ما خواب دیدیم اینطوری شده ، بعد همونم میشد دیگه .
بعضی ها آخه روح برزخیشون خیلی قوی ، ببینید اینهایی که خواب می بینن
خواب روشن می بینن اینها برا اینه که روحشون،
روح برزخیش لطافت داره یه لطافت خاصی داره
بعد اینها هی می بینن ،مخصوصا که دیگه بعضی از خانوم ها شب میشه ، صبح پا میشن صد تا خواب تعریف می کنن
بعدم همشم گفتن که آره این میشه اون میشه اینجوری میشه اونطوری میشه…
ادعای پیغمبری میکردن ، میگفتن ما پیغمبریم.
پس ببینید اگه همه خوابها راست بود هر آینه همه مردم ادعای پیغمبری میکردند
پیغمبران بودن و انبیا را امتیازی از سایر مخلوق انسانی نبود.
خب پیغمبر میاد خبر میده از آینده ، میگه اینجوری میشه اونجوری میشه ،
این خانومم که خوابیده صبح پا شده ، پا میشه خبر میده که از آینده ،
فلانی اینجوری میشه اونجوری میشه…
و اگر همه دروغ بود ، همه خوابهایی که ما می دیدیم دروغ بود
نفعی در آنها نبود ، بلکه فضول و بیفایده بود .
خب دیگه چه فایدهای داشت این خوابا ، اگه همشون دروغ بود دیگه میشد بیفایده .
پس چنین مقرر فرموده است که گاه راست باشه و مردم منتفع بشن از اون در مصلحتی که به سوی آن هدایت یابند
یا مضرتی که از آن احتراز نمایند ،
یه وقتایی میبینی طرف خواب میبینه ، یه آقایی بود میگفتش که یه جوونی اومد تو مسجد ما
گفتش که حاج آقا ،حاج آقا حاج آقا گفتم چیه ؟
گفت خواب دیدم پیغمبر اومد با این توک پاش زد بهم
گفت پاشو پاشو نمازتو بخون
میگه منم بهش گفتم خب برو نمازتو بخون دیگه راست میگه پیغمبر اومده تو خوابت گفته
میگه این جوونه که رفت، من فهمیدم که پیغمبر خبر از مرگش داده
خب بعد می گفت این جوونه هم تو ذهنم بود می دونستم که این عمر نمیکنه
بعد میگفت یه سال مرتب اومد مسجد شد مسجدی نماز خون اهل نماز و اینا..
گفت بعد یه سال مرد.
این آقا رسول الله خب بالاخره پیامبر رحمته دیگه
میخواد این بینماز از دنیا نره ، ببین میاد تو خواب ، خواب راستی .
یه زنه بود تو مدینه زن عموی پیغمبر ، این گریه می کرد.
مدینه رو ریخته بود به هم. یه دو سه شب همینجوری مفصل گریه کرد به پیغمبر گفتن
بابا ما خوابمون نمیبره ،نمی دونم مدینه هم خونه ها چجوری بود که اینم هست باید آدم روش دقت بکنه
اومدن به پیغمبر گفتن که یا رسول الله این زن عباس گریه میکنه و اینا
خوابو کوفتمون کرده ، پیغمبر عباس رو صدا زد.
عباس عمو جان چرا این خانومت گریه میکنه شبا اینجوری همش؟
گفت یا رسول الله منم بهش گفتم ، چرا اینجوری گریه میکنی
میگه یه خوابی دیدم ، خب چی دیده ، گفت نمیگه.
پیغمبر فرمودند بگید زن عمو بیاد اینجا ، زن عمو چیه داستان چرا چه خوابی دیدی ؟
گفت یا رسول الله خواب دیدم ، این شما نشستید یه تیکه از این بدن شما جدا شد از بدنت
اومد افتاد تو دامن من . یه گوشتی از بدن شما جدا شد افتاد تو بدن ما.
پیغمبر فرمودند که ، تعبیر خوابت این میشه
به زودی یه فرزندی از من به دنیا میاد خب این اینو تو
مثلاً بزرگش میکنی تر و خشکش میکنی آقا گذشت یه چند وقت بعد ،
امام حسین به دنیا اومد ، صدا زد که به زن عمو بگید بیاد.
حسین منو بده ، بعد امام حسین که تو دامن این زن بود پیغمبر رد میشد نگاهش که افتاد تبسم کرد
آقا فرمودند حسین یه تیکه از اعضای منه.
حسین منی و انا من حسین
فرمود : گوشت او گوشت منه
خون او خون منه ، من و حسین یه روحیم در دو بدن .
یه تیکه از عضو من افتاد تو دامن تو ، بعضی خوابها خب خوبه مثلا تعبیر میکنه و اینا..
این هارون الرشید لعنت الله علیه هم یه خواب دید
خواب دید همه دندون هاش افتاده ،
بعد به همم ریخت ، گفتش که همه دندونا ، دندون ریختن تو خواب خوب نیست
واقعش اینه که خوب نیست ، بعد گفتش برید معبر بیارید
رفتن یه معبر آوردن گفتش که معبر تعبیر این خواب من چیه ؟
دندون هام همه افتاد ،بعد معبر گفت به همین زودی مرخصی.
این اعصابش به هم ریخت گفت خاک پر کنید تو دهن این ،
بعد گفت یه معبر دیگه بیارید. یه معبر دیگه آوردن
گفت این رو من خواب دیدم ،بعد گفت اعلی حضرت تعبیر خوابتون اینه که ،
انقدر خدا بهتون عمر میده ، همه فامیلات میرن اما تو میمونی.
بعد هارون الرشیدم خندید گفتش که اینا جفتشونم یه چیزو میخوان بگن
می خوان بگن تو میری منتها اون اولیه رک گفت این دومیه تو پرده گفت .
جفتشونم همینه ، ببینید خواب بعضیاش راسته بعضیاش دروغه.
بعضیاش میبینی درست در نمیاد ، یه سریاشو از آدم انقدر خورده شب ،
که وقتی میخوابه همش میبینی رو دیوار مردم داره راه میره و بالا پشت بوم مردم داره راه میره .
خب این تعبیر نداره که ، چه تعبیری می خوای داشته باشه.
صل الله علیک یا اباعبدالله
امروز روز دوشنبه است متعلق به آقا امام حسن مجتبی و آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام
توی زیارت امروز میگید به امام حسن و امام حسین میگید
آقا من مهمون شما هستم از من پذیرایی کنید به بهترین نحوم پذیرایی بکنید
حالا امروز دلهامونو روانه قبرستان بقیع بکنیم
مهمون امام حسن مجتبی باشیم
خدمت آقا امام حسن مجتبی که ما مهمونش باشیم
یه روضه من بخونم اون هم روضه فرزند کوچیکش
دیدی آدم به بچه کوچیکش چه علاقهای نشون میده
یه بچه کوچیک داره یه فرزند داره به نام عبدالله
این عبدالله تو کربلا شاید ۹ ، ۱۰ سالش بود
یعنی دقیقاً همون زمانی که امام حسن مجتبی از دنیا رفت
یه چند وقت بعدش عبدالله به دنیا آمد عبدالله چشم باز کرده یتیم بوده
بابا نداشته بعد به خاطر همین امام حسین هم براش عمو بوده هم پدر بوده
یه توجه خاصی به امام حسین داشته واقعاً انگار بابای خودشه
وقتی امام حسین رفت میدان این هی دنبال این بود که یه جوری بشه
یه جوری بشه بره سمت عمو و با عمو شهید بشه
حضرت آقا اباعبدالله الحسین هم وقتی میرفت سمت میدان سفارش ویژه کرد
ببینید همه رو مثلاً یه دستور داد
گفت زینبم جان تو و جان این بچهها
اما این عبدالله رو جدا سفارش کرد
صدا زد زینبم جان تو و جان این عبدالله این عبدالله رو رها کنی پرواز میکنه به سمت میدان
دست ازش برنداری کوتاه حواست باشه
دارد خانم زینب هرجا میرفت این بچه رو هم با خودش میبرد
هرجا دست از این بچه بر نمی داشت
اما یه جا خود زینبم مستأصل شد
دست رو سرش برد صدا زد وا محمدا وا علیا
اون لحظهای که دید شمشیردار با شمشیر میزنه
اونجا این بچه فرار کرد سمت
امام حسین خب اشراف داره از تو گودال صدا زد
یا اختا احبسی خواهرم نگهش بدار
نذار بیاد نذار بیاد
صل الله علیک یامظلوم یا اباعبدالله
صدا زد خواهرم نگهش دار
هرچی خانوم تلاش کرد عبدالله رو نگهش داره دید نمیشه
این بچه انقدر دست و پا زد
یه مرتبه پیراهنش پاره شد دوید سمت گودال
هی صدا میزد والله لا افارق عمی
به خدا از عموم جدا نمیشم
همچین که نزدیک گودال شد صدا زد گفت فکر کردید غریبه
کسی رو نداره من خودم سربازشم نزدیکتر شد
چشمش افتاد به عمو دید یه نامردی می خواد سر عمو رو از بدن جدا کنه
دستشو همایل کرد دست شمشیر به دست اصابت کرد
دست عبدالله به پوست آویزان شد
عمو بنگر دست من ز تن افتاد
ز پا نور دیده حسن افتاد
عبدالله رو بغل گرفت صدا زد عزیز دلم عبدالله پسرم از خیمهها چه خبر
گفت عمو بنگر عمه گشته پریشان
عمو جان ببین عمه رو حالش چه جوریه عمو بنگر عمه گشته پریشان
زند بر سر با نوای حسین جان
میخواست عمو رو ببوسه عمو هم میخواست برادرزاده رو ببوسه
خدا رحمت کنه این نالهها و گریهاتونو ایشالا امروز از دست امام حسن صله بگیرید
روضه عبدالله رو هم امام حسن دوست داره هم امام حسین
ایشالا از دست ابی عبدالله هم صله بگیری کربلایی بشیم
این یه جمله رو میگم ایشالا صدات هم به مدینه برسه هم به کربلا
میخواست عمو رو ببوسه عمو هم میخواست برادرزاده رو ببوسه
امام حرمله نذاشت
چیکار کرد حرمله خدا لعنتش کنه
میگن گنجشک رو تو آسمون می زد گنجشک دو نیم میشد
تیر سه شعبه رو تو چله کمان گذاشت اون که علی اصغر بود از فاصله زد گلوشو برید
این که عبدالله س از نزدیک
بعضی ها میگن تو گلوی عبدالله زد
بعضی ها میگن از نزدیک به سینه عبدالله زد
اما همینو بگم یه کاری کرد امام حسین صورتشو برگردوند
حسین آرام جانم حسین