بسم الله الرحمن الرحیم
? شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
? مولانا باب الحوائج ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم علیه السلام
در رابطه با جناب قمر منیر بنی هاشم آقا ابوالفضل العباس صحبت خواهیم کرد
و انشالله چندین جلسه رو به این وجود نازنین اختصاص خواهیم داد .
علامه بزرگوار سید محسن عاملی تو مجالس الصنیعه اش می فرماید که
آقا ابوالفضل العباس در بیست و ششم هجری قمری متولد شد
و تو بعضی از جنگها هم حضرت حضور داشتند اما پدر بزرگوارشون امیرالمومنین اجازه میدان نمیداد
می فرمود نه موقع شهادت هم آقا ابوالفضل العباس ۳۴ سالش بوده
و ۳۴ از سن مبارکش میگذشت میفرماید که تو چهارم ماه شعبان آقا ابوالفضل در مدینه منوره متولد شدند
و چند تا نقل هم آوردند ، والده آقا ابوالفضل خانم ام البنین بوده
بنت حزام از قبیله کلابیه بوده
که امیرالمومنین برادر خودشون عقیل رو صدا زدند گفتند که تو عالم به انصابی عالم به انصاب عرب بالاخره میشناسی عرب رو میدونی دستت هست که قبیلهها اشخاص افراد اینا رو بلدی می شناسی
نظری کن به این قبایل عرب ببین کدوم یک از اینا در شجاعت برتری دارند
بله چند تا مثلاً قبیله هست اینا شجاع اند منتها اونی که از همه برتر هست در شجاعت ببین کدوم ایناست
میخوام زنی از اونها اختیار بکنم یه زنی از اون قبیلهای که در شجاعت برتری داره میخوام اختیار بکنم
که فرزند شجاع و دلیر از برای من بیاره که ناصر فرزندم حسین باشه
این هدف از این ازدواج برای من علی اینه که از اون خانوم فرزندی برای من به دنیا بیاد
که ایشالا کربلا حسین من رو یاری بکنه عقیل علیه السلام گفتش که یا امیرالمومنین چنین کسی که شما طلب میکنید
واجبه که ام البنین کلابیه رو با این شرایطی که شما فرمودی
با این چیزی که شما گفتی اینجوری به نظر میرسه که ام البنین کلابیه رو اختیار بکنید
با او ازدواج کنید که در بین همه این قبایل عرب که شجاعان شیرافکن دارند هیچکی مثل پدران این خانم نیستش
باباهای این خانم عموهای این خانم دایی های این خانم همه در شجاعت بینظیرند
بعد اینها مثلا بازيچه شون سرنیزه هاست
انقدر دلاور هستند و انقدر اینها بینظیر هستند
حالا قصه دارد ، امیرالمومنین ام البنین رو تزویج می کنند که اسم این خانم فاطمه هستش
ولی به کنیه مشهوره ، قصه زیاد داره اینجا دیگه یعنی هر کدوم این بحثهایی که در باره
خانم ام البنین مطرح میشه خودش یه منبر مفصله
که بعد ۴ تا پسر خدا روزی میکنه به ام البنین علیها السلام
که اینها اسماشون عباس بوده عبدالله بوده جعفر بوده عثمان به ترتیب
اکبر اینها بزرگ اینها قمر منیر بنی هاشم هستش
البته ایشونم میفرماید همه اینها تا اون موقعی بود که این بزرگوار تو مدینه بود و اسرا از شام به مدینه مراجعت نکرده بودند
وقتی اسرا برگشتند به شام دیگه این خانم میگفت من را ام البنین صدا دیگه نزنید
من اون موقع ام البنین بودم که چهار تا پسر داشتم چهار تا شیر دلاور داشتم در برم
دیگه کسی من رو ام البنین نگه چون دیگه ام البنین نیستم
خدا رحمت کنه حاج آقا مرتضی تهرانی را یهو یاد ایشون افتادم
یه جا دیدم از ایشون اینجوری نقل میکرد میگفتش که
این خانم وقتی خوب اومد خونه آقا امیرالمومنین اسمش فاطمه بود دیگه
آقا امیرالمومنینم صداش میزد فاطمه فاطمه
بعد میفرمود ببین چقدر این خانواده داغ سختی دیده بودند
چقدر اینها دلشون سوخته بود از مصیبت حضرت زهرا
این ها عین عبارت حاج آقا مرتضی است می گفت اگه یه خانم مثلاً سن بالایی بود و اینا
شاید خیلی مثلاً یاد اون مصیبت نمیافتادن منتها خب یه خانم جوانی ۱۸ ساله
این خانم از دنیا رفته به محض اینکه اسم فاطمه میومد تو اون خونه
اینا همه یاد اون مصیبت میافتادن یاد اون روضه میافتادن بعد جیگر اینا آتیش میگرفت
که این خانم اومد نام خودشو محو کرد گفت من نمیخوام فاطمه باشم
دست امیرالمومنینو گرفت آقا میشه خواهش کنم منو دیگه فاطمه صدا نکن
هیچی از اسمش گذشت گفت دیگه من فاطمه نباشم
بعدم اومد اومد جلوتر سالهای بعد از اون کنیه شم گذشت که دیگه ام البنینم نمیخوام باشم
هم از اسمش گذشت هم از کنیهاش گذشت
حالا این آقا ابوالفضل العباس مادرش ام البنین است.
یه کرامتی هم از آقا ابوالفضل من عرض بکنم که انشالله عرضم تمام باشه
نقد میکنند شخصی تو اهل بصره به نام دکتر مهدی گه دندانپزشک هم بودند
قصه جالبی داره که میگه یه زمانی من گرفتار شدم گرفتاریم این بود که
توی سازمان امنیت عراق متهمم کردن متهمم کردن که من به رهبر و رئیس جمهور عراق توهین کردم
پرونده درست کردنو منم دیگه به حالت فراری دراومدم قایم میشدم که منو نگیرن
هی یه روز اینجا یه روز اونجا یه روز این طرف یه روز اون طرف
هی جا عوض می کردم ، به فکرم افتاد یه جوری از عراق فرار کنم مثلاً برم ایران
مثلاً برم یه کشور دیگه هرجا شد
از عراق بیام بیرون اومدم اقدام بکنم فرار بکنم و اینها
بهم خبر دادن که اسمت رفته در لیست افراد تحت تعقیب
که تو مرزها اسمت اونجا هست بری تو مرزها همونجا تو مرزها میگیرنتو میارنتو اعدام
میگه ویگه خیلی حالم بد شد اصلاً به فکر خودکشی افتادم گفتم تا کی
من هی اینجوری فرار کنم گفتم آقا خودکشی میکنم
یه مرتبه یکی از آشنایان ما دکتر مهدی سنی بوده
میگه یه نفر از آشنایان اومد به من توصیه کرد گفتش که ببین خسته نکن خودتو حاجت خودت رو از ابوالفضل العباس بخواه
حاجت داری گرفتاری از آقا ابوالفضل العباس بخواه که بیدرنگ حاجت تو رو میدهد
ناراحت نباش نگران نباش میگه منم معطل نکردم روی دلمو کردم سمت آقا ابوالفضل
گفتم سرور من ای ابوالفضل العباس حالا سنی ها سنی
سرور من ابوالفضل العباس به تو رو میارم حاجتم رو از تو میخوام که جز تو پناهی ندارم
قسمش دادم گفتم تو رو به حق اون برادر مظلوم و شهیدت حسین ادرکنی منو دریاب
میگه نذری هم کردم یه خروسی داشتم یه بزغاله ای هم داشتم تو باغ پدرم
گفتم اونا رو هم نذرت میکنم که اگر گره من باز بشه گرفتاری من درست بشه اونا رو قربونی کنم
میگه اومدم خواب رفتم تو عالم خواب دیدم که یه دشت گسترده خرم
زیر درخت سرسبزی وایسادم میگه یه مرتبه یه آقای نورانی سوار بر اسب ظاهر شد
یه نیزه بلندی زیر بغل گرفته تو دست نه ها زیر بغل گرفته نزدیک شد
خطاب کرد مهدی گفت حاجتت برآورده شد از این به بعد مشکلی نخواهی داشت یعنی تو رفت و آمد و اینها اینا مشکلی نداری
گفتم که شما کی هستی که مشکل منو می دونی
گفت تو از کی خواستی به کی گفتی میگه یهو من تو همون عالم خواب گفتم تو ابوالفضلی میگه دو بار گفتم گفت بله ولی بدون ما هیچ نیازی به بزغاله و خروس تو نداریم
تو عالم خواب بهم گفت هیچ نیازی ما به بزغاله و خروس تو نداریم
میگه من رفتم دست مبارک او رو ببوسم رفتم جلو دستان ابوالفضل رو ببوسم
تو عالم خواب همین که رفتم دستاشو ببوسم دیدم دست نداره در بدن
بعد اون آقا که دستاشو هی نشون من میداد میگفت میبینی
این دستای بریده منو میبینی میدونی با من و برادرم و خاندانم چه کردید
به من میگفتا و من سنی بودم دیگه گفت ببین میدونی تو با من و برادرم و بچههای برادرم چه کردید
میدونی شما دست راست و چپ من رو قطع کردید در حالی که من چیکار میکردم
من از خانواده رسول خدا دفاع می کردم می گفت تو همون عالم خواب داشتم می دیدم
یهو از خواب بیدار شدم راه افتادم سمت باغ پدرم
باغبون رو صدا زدم گفتم بدو اون بزغاله و خروس رو بردار بیار
اینا رو ببرم نذر آقا ابوالفضل کردم و نذر امام حسین کردم میخوام اینا رو ببرم قربونی کنم
این باغبون ما میدونست من سنیام به من گفتش که تو با حسین و ابوالفضل چیکار داری
تو با حسین و ابوالفضل چیکار داری
قصه خوابمو گفتم براش گفتم معطل نکن زود باش برو بزغاله و خروس رو بردار بیار اینا رو قربونی ابوالفضل بکنم
میگه رفت اما با تعجب برگشت مرده اینا رو آورد گذاشت جلو من گفت آقا اینا مردن
یه ساعت پیش زنده بودنا اما اینا مردن بوی تعفنشونم بلند شده
یهو یاد خوابم افتادم که آقا میگه ما نیازی به تو عالم خواب بهم میگفت نیازی به این خروس و بزغاله تو ما نداریم
بعد میگه که رفتم این طرف اون طرف دیدم هیچکی به من اصلاً گیر نمیده
اصلاً چند مرتبه دوباره اومدم از عراق خارج شدم دوباره برگشتم عراق
دیدم که فهمیدم حاجتمو آقا ابوالفضل داده
اسم من به طور معجزه آسا از لیست افراد تحت تعقیب خارج شده
خب عرض مصیبت کنم من برای روضه ام یه شعری میخونم ایشالا شما هم مدد کنید
خدا بهتون خیر بده عرض روضه من همین شعر باشه
روز عاشورا به چشم پر ز خون
مشک بر دوش چون ز شط آمد برون
هرکی کار داره هرکی حاجت داره هر کی اینها رو آرام آرام میگم هر کی کار داره حاجت داره
هر کی دلش میخواد انشالله کربلا باشه یا ابوالفضل ما از کربلا جا موندهایم
از زیارت برادرت حسین این ایام جا موندهایم
یا ابوالفضل خودت یه عنایتی کن
روز عاشورا به به چشم پر ز خون
مشک بر دوش چون ز شط تا آمد برون
شد به سوی تشنه کامان رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر
یهو دید همه دارن به سمتش تیر میزنند
پس فرو بارید بر وی تیر تیز
همین طور تیر می اومد سمت آقا ابوالفضل
مشک شد بر حالت او اشک ریز
یهو دید این مشک پاره شده تیر به مشک اصابت کرده این مشک آبش داره همینطور قطره قطره داره میره
اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک
تا که چشم مشک شد خالی ز اشک
میگه این مشک انقدر بارید از این اشک چشمش دیگه خالی شد
میگه تا قیامت تشنه کامان ثواب میخورند از رشهه آن مشک آب
هستیاش را دست از مستی فشاند
جز حسین اندر میان چیزی نماند
از عباس هیچی نموند فقط امام حسین مونده بود
نیست صاحب همتی در نشئتین
هم قدم عباس را بعد از حسین
در هواداری آن شاه الست
جمله را یک دست بود او را دو دست
به قربونت یا عباس
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
یه نامردی جلو اومد گفت عباس تویی گفت نامرد وقتی اومدی دست در بدن ندارم
گفت نداری من دارم روی رکاب اسبش بلند شد
با عمود چنان به فرق عباس زد از روی اسب زمین افتاد
خود آقا فرموده اینجور روضه بخوانید اونی که از روی بلندی زمین میافته
دستشو جلو میاره صورتش آسیب نبینه
فرمود اما من زمین افتادم دست در بدن ندارم
حسین جان حسین جان