حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

?تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با معجزات نبی مکرم معجزاتی رو عرض می کنیم.

در رابطه با مستولی شدن بر شیاطین و جنّیان و ایمان آوردن اونها بحث جالبی که کمتر به گوش شما رسیده

علی بن ابراهیم روایت کرده نبی مکرم از مکه بیرون رفت با زید بن حارثه به سمت بازار عکاظ که مردم رو به اسلام دعوت بکنه

دارد که هیچکس اجابت نکرد هر چی پیامبر گفت بیایید خدا رو بپرستید قیامت و …

گفت میشه یه وقت هایی شخصیت برجسته عالم شخصیت عالم خلقت دیگه

پاک تر از پیغمبر کی میخوای پیدا کنی کسی که نفسش از همه گرم تر هست

یکی مثل رسول خدا بیاد تو بازار عکاظ فریاد بزنه هی بگه بگه هیچکس هم ایمان نیاره

هیچکس اعتنا نکرد برگشت سمت مکه وقتی به یه موضعی رسید اونجا می گفتن اَجِنِه هستش وادی اجنه است

دارد پیغمبر به نماز شب ایستاد تو نماز شب قرآن تلاوت کرد گروهی از اجنه ها اومدن رد بشن صدای قرآن رسول خدا رو شنیدن

اونجا مردم آدمای ما ایمان نیاوردن اینجا تو وادی اجنه پیامبر ایستاده نماز شب میخونه تو نماز شبش قرآن تلاوت می کند

اجنه ها شنیدن و رو آوردن به پیغمبر وقتی شنیدن به هم گفتن این چه کلماتی است

بهم گفتن ساکت بشید حضرت از تلاوت که فارغ شد اومدن سمت قوم خودشون

اومدن پیش بقیه ی اجنه ها گفتن بله ای قوم ما به درستی که ما شنیدیم کتابی رو که نازل شده بعد موسی در حالیکه تصدیق میکنه

پیشینیان رو یعنی کتابی اومده که قبلی ها رو تصدیق میکنه

نمیگه موسی دروغ بود عیسی دروغ بود نوح دروغ بود میگه همه ی اونا راست است

هدایت میکنه به سوی حق قرآنی است کتابی است که به سمت حق هدایت میکنه به سوی راه راست هدایت میکنه

اجابت کنید داعی خدا رو جن ها بعضی هاشون به قوم خودشون می گفتن داعی خدا رو اجابت کنید ایمان بیارید

به او تا گناهان شما خدا بیامرزه پناه بده ، دارد که اینا برگشتن به خدمت پیغمبر ایمان آوردن

یعنی اجنه های عادی اومدن ایمان اوردن همون موقع اومدن ایمان آوردن پیامبر اومد شرایع اسلام رو به اینا یاد داد

حق تعالی سوره جن رو نازل کرد نزول سوره جن رو خیلی خوبه و پیغمبر برای اینا والی انتخاب کرد حاکم انتخاب کرد

مثلا فلان جن حاکم شما باشه والی شما باشه میفرماید اینا همیشه میومدن پیش پیغمبرخدمت رسول خدا

به امیرالمومنین امر کرد ای علی جان مسائل شرعی اینا رو تو به اینا یاد بده

معلم شرایع اینا آقا امیرالمومنین بود بعد فرمود بین اجنه ها هم مومن هست هم کافر هست

تو کافراشون هم ناصبی هست که به اهل بیت توهین می کنن گاهی

شما رو می کشونن به همین وادی بعضی از اینا که میخوان قدرتی داشته باشن اجنه ها میگن فحش بده تا ما یه کاری برات بکنیم

یهودی دارن نصرانی دارن مجوسی دارن مثل انسان ها یه مورد دیگه هم شیخ مفید نقل کرده

شیخ مفید و شیخ طبرسی و بقیه ی محدثین روایت کردن که نبی مکرم می رفتن سمت جنگ

رسیدن به وادی ناهموار پستی و بلندی داشت آخر شب شد و جبرئیل نازل شد و گفت یا رسول الله یه طایفه ای هست

از اجنه های کافر تو این وادی هستن میخوان به اصحاب تو ضرر بزنن و صدمه بزنن

پیغمبر صدا زد به علی بگید بیاد آقا امیرالمومنین اومدن آقا فرمودند

برو به سمت این وادی و اینها دشمنان خدا هستن اجنه ها اینها متعرض تو میشن و به تو حمله می‌کنند

تو اینا دفع کن با اون قوتی که خدا به تو داده و متحصن شو از اینها به نام های بزرگ خدا که تو رو به اون علم ها مخصوصت کرده

یعنی میری به جنگ اجنه از اسم های بزرگ خدا استفاده کن

بسم الله الرحمن الرحیم بگو صد نفر از صحابه رو پیغمبر با امیر المومنین همراه کرد که برن به جنگ اجنه ها

فرمود که با امیرالمومنین باشید این ور و اون ور نرید حواستون باشه اونچه که مولا میگه اطاعت کنید

با امیرالمومنین حرکت کردن به سمت وادی وقتی نزدیک این وادی شدن

امیرالمومنین فرمود به اصحاب خودش گفت همین کنار وایسید تا اجازه ندادم جلو نیایید حرکت نکنید

خودشون پیش رفتن پناه بردن به خدا از شرّ دشمنان خدا اعوذ باللّه و بهترین نام های خدا که یکیش بسم الله الّرحمن الرحیم هست

به زبان جاری کردن اشاره کردن اصحاب که نزدیک بیایید یه خورده که وارد اون وادی شدن  دارد که یه باد تندی وزید

که نزدیک بود با صورت بیفتن زمین این صد نفر آقا یک ترسی در وجود اینها افتاده بود که پاهاشون شروع کرد به لرزیدن

حضرت یه فریادی زد گفت منم علی بن ابیطالب من وصی رسول خدا منم پسر عم پیغمبر

اگه می تونید بیایید با من بجنگید اگه می تونید بیایید در برار من بایستید

با این لشکر چیکار دارید با اصحاب من چیکار دارید بیایید با من بجنگید

صورت هایی پیدا شد مثل زنگیان شعله های آتشی تو دستشون داشتن اطراف این وادی همینجور می چرخیدن

مولا علی رفت سمت اینا تلاوت قرآن می کرد همین که رفت سمت اینا شمشیر خودش رو یه سمت راست و چپ حرکت می داد

به نزدیک اینا که رسید اینا دود سیاهی شدن و به بالا رفتن و ناپدید شدن

آقا الله اکبر گفت از وادی اومد بیرون به نزدیک لشکر که رسید آثار آن ها برطرف شده بود

صحابه گفتن آقا تو چه دیدی؟ نزدیک بود ما از ترس سکته کنیم چجوری شد تو نترسیدی

آقا فرمود که اینا که ظاهر شدن من صدا بنام خدا بلند کردم نام خدا رو آوردم به زبون جاری کردم اینا ضعیف می شدن

آیا اجنه دیده میشن بله گاهی در غالب هایی میان آقا فرمود من به سمت اینا تاختم و نترسیدم

اگر اینا بر هیبت خودشون میموندن بر شکل خودشون میموندن بخدا قسم همه رو هلاک میکردم

مولا فرمود خدا کفایت شر اینا رو از مسلمونا کرد شرّ اون ها رو دفع کرد

باقی مونده ی اون ها یه عده اصلاح شدن یه عده استغفار کردن توبه کردن از همین اجنه ها اومدن پیش پیغمبر

سرعت جن از ما بیشتره چون اونا لطیف تر هستن ماها جسم داریم وزن داریم تا بخواییم بریم زمان می بره

اونا لطیف هستن مثل باد سرعت دارن اینا سریع رفتن پیش پیغمبر ایمان آوردن گفتند

اشهدان لا اله الاالله و اشهد ان محمّد رَسول الله  بعد امان گرفتن از پیغمبر

مولا امیرالمومنین حرکت کرد با اصحاب رسید به پیغمبر و قصّه رو نقل کرد

پیغمبر شاد شد و دعای خیر کرد برای مولا فرمود علی جان اینا پیش پای تو اومدن اون هایی که خدا اون ها رو به تو ترسونده بود

مسلمان شدن و من اسلام این ها رو قبول کردم.

صل الله علیک یا ابا عبدالله

صل الله علیک یا ابا عبدالله

صل الله علیک یا ابا عبدالله

به فدای اون آقایی بشم که روز عاشورا اجنه ها می خواستن کمکش کنن ولی آقا اباعبدالله نپذیرفت

زعفر جنی یکی از سر کرده های اجنه ها بود که می خواستن امام حسین رو یاری کنن کمک بکنن ولی ابا عبدالله نپذیرفت

چون ممکن بود جنگی داشته باشن نا برابر خب جنگ اجنه و انسان نابرار هست

ولی زعفر جنّی دیده بود غربت امام حسین رو و دیده بود تشنگی امام حسین رو

یکی از علما نقل میکرد زعفر جنی رو دیده بود که گفته بود شما نبودید من بودم در کربلا

دیدم اون ساعتی که امام حسین علیه السلام اومد علقمه چشمش به برادرش ابالفضل افتاد

دیدم مثل زن بچه مرده زار زار گریه می کرد خیره شده بود

اسم آقا ابالفضل اومد من ذکر آقا ابالفضل بگم روضه آقا ابالفضل بگم

لا اله الا الله امان از اون ساعتی که دید دست در بدن نداره اومد جلو سر برادرش ابالفضل رو به دامن گرفت

بعضیا میگن تیر به چشمش خورده بود گفت برادر یه چشمم سالم اما خون جلو چشمم هست نمی تونم خوب ببینمت

اگه میشه این خون رو کنار بزن من یه بار دیگه صورت ماهت رو ببینم

دارد آقا اباعبدالله خون رو کنار زد نگاه به برادر کرد شروع کرد به گریه کردن

حالا چرا گریه میکنی یا عباس بخاطر این گریه می کنم که الان سر من تو دامن تو هست الان

یه ساعت دیگه تو زمین بیفتی کی سر تو رو به دامن می گیره

چقد وفادار بود قمر بنی هاشم چقدر وفادار دار بود

صل الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم

سقای طفلانم

داغت شکسته پشت من ای راحت جانم

سقای طفلانم

رحمت خدا به این گریه ها

من بی برادر چون کنم با این سپاه دون

در دامن هامون

خواهم برم در خیمه گاه ای گل تن پاکت

پیکر صد چاکت

ممکن نباشد یا اخا محزون و نالانم

سقای طفلانم

ای ساقی لب تشنگان ای جان جانانم

سقای طفلانم

عرضم تمام فقط همین یه جمله وقتی برگشت به سمت خیمه این بچه ها دویدن

سکینه خاتون اومد جلو صدا زد بابا عمومون عباس کجاست

رفت تو خیمه ی عباس عمود خیمه رو کشید خیمه ی قمربنی هاشم افتاد

یعنی دیگه این خیمه صاحب نداره

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *