بسم الله الرحمن الرحیم
?تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با معجزات پیامبر اکرم در حیوانات بحث میکنیم.
حالا اینجا حیوانات که میگیم اعم از همین چهارپایان و اینهاست
حتی خود انسانها رو هم در بر میگیره مثلاً یه معجزهای که ابن شهر آشوب روایت کرده
این هستش که یه زنی بود از مشرکان اومد به زبان خودش شروع کرد نبی مکرم را اذیت کرد
یه وقتی از پیش اون حضرت داشت عبور میکرد یه بچه دو ماهه هم تو بغلش بود
داشت رد میشد همچین که نزدیک به اون حضرت رسید این طفل به قدرت الهی به سخن دراومد
بچه دو ماهه رو تصور کنید یه لحظه بچه دو ماهه به سخن اومد گفت
السلام علیک یا رسول الله یا محمد بن عبدالله
این بچه تو بغل مادر مشرکی حالا مادره فحش میده مادره داره توهین میکنه مادره داره اذیت میکنه
بچه خودش شیره جونش جیگر گوشش تو بغلش یهو میگه السلام علیک یا رسول الله
این مادره بهتش زد تعجب که حضرت رو کرد به این بچه فرمود که ای پسر از کجا فهمیدی که منم رسول خدا
از کجا فهمیدی که منم محمد بن عبدالله گفت من رو پروردگار یاد داده
به من پروردگار عالمیان گفته به من روح الامین گفته تو پیغمبری
پیغمبر پرسیدند که روح الامین کیه این طفل حالا به معجزه داره سخن میگه گفت
جبرئیل که الان بالا سر شما ایستاده و به شما داره نظر میکنه
این بچه داره میبینه این مادر نمیبینه پیغمبر فرمود که خب پسرم تو چه نام داری
گفت که یا رسول الله من رو این پدرم این مادرم عبدالعزی اسم گذاشتند
عزی اسمش یه بتی بود بنده بت گفت که این مادر ما اسم ما رو گذاشته عبدالعزی
ولی من هیچ ایمان و اعتقادی به عزی ندارم
و بیزارم از این بتو از این اسم و از این شما هرچی که اسم بذاری بر من
شما چی میزاری به پیغمبر گفت شما اسم بذار رو من
پیغمبر فرمود من تو رو عبدالله نام میذارم
من اسم تو رو عبدالله میزارم عرض کرد یا رسول الله دعا کن خدا من رو از خدمتگزاران شما قرار بده در بهشت
من در بهشت خدمتکار شما باشم یه بچه دو ماهه اینطوری داره به معجزه الهی صحبت میکنه
و به پیغمبر میگه شما دعا کن من خدمتگزار شما باشم تو بهشت
پیغمبر دست به دعا برداشت شروع کرد دعا کردن همچین که دعا کردن
این بچه بازم به معجزه الهی گفت سعادتمند شد
حالا بچه داره میگه ها سعادتمند شد هر کس که به تو ایمان آورد یا رسول الله
و بدبخت شد هر کس که به تو کافر شد یا رسول الله
این رو بچه گفت و یه جیغی کشید و به رحمت الهی واصل شد تو بغل مادرش از دنیا رفتش
خب این یه معجزه معجزه دیگهای رو بخوایم خدمتتون عرض بکنیم
باز هم ابن شهر آشوب رحمت الله علیه روایت کرده که
یه شخصی به نام اَمر خدمت آقا رسول خدا رسید گفتش که ما توی این دهاتمون حالا کجا بوده
گفت ما تو وادیمون یه ماری هست که هیچ کسی قادر بر دفع این مار نیست
اگر شما بتونی اون مار رو از ما دفع بکنی یه درخت خرمایی هست تو وادی ما که این خشک شده
و اگه بتونی این رو دوباره احیاش بکتی من به شما ایمان میارم
یغمبر اومدن به سمت وادی این که بابا که میگفت ایمان میارم
وقتی که وارد شدن این ماره اومد بیرون دیدن که ماره مثلاً انگار که تو گرفتاری گیر بکنه یهو در بره
دیدی چه جوری فرار میکنه مار انگار یه مثلاً بیلی بخوای بزنی سرش فرار میکنه
تا پیغمبر پاشو گذاشت تو اون وادی این ماره جست بیرون و در برو
هی فریاد میکرد مثل شتر مست که میکشید سمت زمین خودشو میرفت
پیغمبر وقتی نگاهش به این مار افتاد این ماره وایساد
رو دم خودش وایستاد و به پیغمبر اکرم سلام کرد
این این رو دیدن اونها و عرضم به خدمتتون که این روی دم خودش بلند شد صاف وایساد
گفت السلام علیک یا رسول الله
بعد حضرت امر کرد به این مار که از وادی اینها برو بیرون
بعد حضرت اومدن سمت اون درخت خشکیدهای که این میگفت
اگر برگردونی تا دارد آقا دست روی این درخت گذاشت دست خودش رو کشید روی این درخت
همون ساعت این درخت سبز شد و میوه داد و چشمه آبی هم زیر این درخت جاری شد
اینم یکی از معجزات نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم
بازم از معجزات آقا رسول خدا که خب خیلی متواتر هستش این هستش که
وقتی حضرت به غار رفتند به معجزه الهی تار عنکبوت شد
عنکبوت اومد همون ساعت همون لحظه تار انداخت و یه جفت کبوتر حرم هم اومدن بر در غار حرم آشیان کردن
و تخم گذاشت و اینها که اگر اون آقا که اومده بود تعقیب پیغمبر
گفت که اگر کسی دیشب به این غار رفته باشه این خانه عنکبوت باید خراب بشه و کبوتر اینجا نباید دیگه تخم بزاره
خراب میشه دیگه خب این هم یه معجزه یه معجزه دیگه رو هم من خدمتتون عرض میکنم به برکت صلوات.
ببینید این رو هم قطب راوندی آورده یه سری از محدثین هم شیعه هم سنی آورده
این رو محدثین شیعه و سنی هم آوردن روایت کردن که
سفینه اسم یه شخصیه سفینه آزاد کرده پیغمبر اکرمه
این آزاد کرده پیغمبره پیغمبر آزادشون کردن این میگه که حضرت من رو به بعضی از جنگها فرستاد
بر کشتی سوار شدیم کشتی ما شکست رفیقا و کالا و اثاثها همه غرق شد
میگه من یه تخته چوبی رو گرفتم و خودمو چسبوندم به این تخته چوب
و این موج هی موج دریا هی منو این طرف و اون طرف برد آخر سر منو رسوند به یه کوهی
میگه من رفتم بالا و تونستم یه نجاتی بگیرم دوباره افتادم تو دریا
خلاصه با زحمت و با بدبختی و گرفتاری رسیدم به ساحل
یه جزیره بود رسیدم به اون جزیره یه مرتبه چشمم افتاد به یه شیر
که اونجا وایساده داره منو نگاه میکنه همونجا من اشهدمو گفتم
گفتم تمام دیگه این شیر وقتی که نزدیک من شد قصد هلاکت من رو که کرد
میگه من گفتم که دست به آسمون بلند کردم گفتم خدایا من بنده تو هستم
و آزاد کرده پیغمبر تو رسول خدا هستم من رو خدایا از غرق شدن نجات دادی
این شیر رو بر من مسلط کردی یاد حرف آقای اتابکی افتادم
می گفت شخصی سوار هواپیما میشه میره بالا خلاصه هواپیما مشکل پیدا می کنه
اونجا نجات پیدا میکنه میاد پایین ماشین میخوره تصادف میکنه میمیره
از یه جایی نجات پیدا می کنی و بعد…
گفت خدایا منو از غرق شدن نجات دادی حالا شیر رو داری بر من مسلط میکنی میگه به دلم افتاد
یهو گفتم که ای سبع تو عربی به درنده است
گفتم ای سبع من سفینهام غلام رسول خدا که من رو رسول خدا
تو رو قسمت میدم به حرمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که حق این غلام رو نگه دار
بعد میگه والله به خدا قسم دیدم که اون غرشی که داشت و اون خروشی که داشت یهو تبدیل شد به ذلت و خواری و اینا
مثل گربه مثل گربه اومد پاهای من رو می لیسید هی خودش رو خوار میکرد خودش رو ذلیل میکرد
گاهی اوقات پای راستم گاهی اوقات پای چپم صورتش رو میمالید به پای من
میگه که بر روی من یه نظر کرد خوابید جلوی من خوابید اشاره کرد به من
که سوار شو حالا اینه اگر همه مردم متحد میشدند وفاق میکردند بر محبت علی بن ابیطالب علیه الصلاة و السلام
خدا شیرهای درنده رو رام میکرد چه جوری شما سوار ببخشید درازگوش میشید و سوار اسب میشید
همین شیرها میشدند مرکبهای شما شما را از این شهر به اون شهر میبردند از این طرف به اون طرف میبردن
منتها چون ما نمیفهمیم نمیدونیم خیلی از چیزا رو و اینجوری تفرقه و اینجور چیزا میشه اینم میشه
بعد میگه که اشاره کرد به سمت من که سوار شو سوار شدم به سرعت من رو برد یه جایی که میوه بود
یه جایی که مثلاً درخت بود و اینها میگه من سریع چون لباسام رفته بود تو دریا دیگه
هیچی نداشتم تو تنم شروع کردم از این برگ درختا یه لباس درست کردم که خودمو پوشوندم باهاش
یه خورده میوه چیدم میوهها رو برداشتم خوردم یه جونی گرفتم یه خورده هم با خودم برداشتم
دیدم این شیر اشاره میکنه که دوباره بنشین میگه نشستم و من رو برد دوباره کنار دریا
دیدم یه کشتی داره از اونجا رد میشه هی دست تکون دادم دست تکون دادم اون ها دیدن من سوار شیر هستم
خیلی تعجب کردند گفتن سبحان الله لا اله الا الله
تو از اجنهای یا از انسانها هستی گفتم من سفینه غلام رسول خدا هستم
این شیر به احترام رسول خدا رام من شده آرام شده
رعایت کرده اینها وقتی نام حضرت رو شنیدن این بادبانش رو حرکت دادن
یه کاری کردن که بیاد سمت ساحل بعد دارد که خلاصه اومدن و
من رو سوار بر کشتی کردن میگه من هم سوار شدم نگاه کردم به این شیر
بعد دارد که گفتم که خدا تو رو از رسول خدا جزای خیر بده
به این شیره گفتم گفتم خدا تو رو از رسول خدا جزای خیر بده
میگه وقتی اینو گفتم به خدا قسم دیدم آب از دیدههای چشم این شیر همینطور داره فرو میریزه
و این قصه هم یکی از قصههای معروف که حالا گفته نمیشه
به خاطر اینکه یه عدهای بشنون شاخ در میارن
این ضعف ایمان منه که اینها رو بشنوم و دلم یه طوری بشه یه جوری بشه
صل الله علیک یا اباعبدالله
صل الله علیک یا اباعبدالله
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
وقتی که علی اکبر علیه السلام اومد گفت بابا اجازه میدی برم سمت میدان
امام حسین علیه السلام فرمود علی جان برو
دارد خب حالا ماها تو این ایام دلهامون سوخت از شهادت سید حسن نصرالله
و رزمندگان و فرماندهان برجسته لبنان خب اینا فرماندهان زبده بودن فرماندهان لبنان تو لبنان تو این چند وقته بسیارشون شهید شدند
اما یه لحظه تصور بکنید علی اکبر شبیهترین مردم به پیغمبر اکرم
که وقتی معاویه بهش گفتن که معاویه خودش سوال کرد
گفت به نظر شما بعد از من کی سزاوار خلافته
هرکی گفت یه چیزی گفت یکی گفت یزید یکی گفت اونجا کی جرات داشت یکی دیگه رو بگه
غیر از یزید بعد دارد خود معاویه گفت این حرفا رو بذارید کنار اون کسی که بعد از من سزاوار خلافت هست
کسی نیست جز علی بن حسین
همین آقا علی اکبر حالا من کاری هم به حرف معاویه ندارم
شاید داشته مثلاً طعنه میزدی میخواسته بگه امام حسین نیست
کاری ندارم ولی این حکایت از بزرگی جناب علی اکبر میکند
گفت بابا برم میدان آقا ابی عبدالله فرمود برو
ببین چقدر زود از علی اکبرش گذشت گفت اما علی جان اگه میخوای بری قبلش برو یه سر خیمه اولیا مخدر زینب برو
یه سر برو خواهرا ببیننت وقتی اومد تو خیمه خواهرا دورش کرده بودند
عمهها دورش کرده بودند هرکی یه جوری میگفت
بعد دارد یکی میگفت علی به غربت ما رحم کن
امام حسین اومد تو خیمه دید علی رو دوره کردن
علی سرش پایین خیس علی غرق فرمود علی من رو رها کنید
علی غرق در خداست وقتی رفت سمت میدان
دیدن امام حسین بیاختیار شد همینطور دنبال علی میرفت
یه وقت یه دست به آسمون بلند کرده یه دست به محاسن شریف گرفته
هی صدا میزنه خدایا خودت شاهدی جوونمو فرستادم
صل الله علیک یا مظلوم يا اباعبدالله
یه مرتبه صدای علی بلند شد
بابا جدم رسول خدا سلام میرساند من رو سیرابم کرده
ابی عبدالله با عجله اومد وقتی چشمش به علی افتاد از روی اسب زمین افتاد
حسین جان حسین جان