حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

?توحید مفضل

✨️جلسه شصت و یکم

 

●نثار آقا حجت بن الحسن ارواحنا له الفدا صلواتی بفرستید.

حضرت صادق علیه السلام در مورد یه مرغ کوچکی صحبت می‌کند به نام ابن تمره.

حضرت صادق می‌فرماید : این پرنده از گنجشک کوچکتره در بعضی اوقات بر درختی آشیانه درست می‌کنه ، خونه درست می‌کنه.

بعد می‌فرماید که ، یه مرتبه نگاه می‌کنه می بینه یه مار عظیمی داره میاد بالا ،

این ماره قصد لونه این پرنده رو کرده، دهان باز کرده که جوجه‌های این پرنده رو بخوره ،

این مادره از مشاهده این حال خیلی غصه می‌خوره و مضطرب میشه

چاره‌ ای برای دفع کردن این ماره اندیشه می‌کنه مار رو دفع بکنه ،

زورش نمیرسه از گنجشک کوچکتره یه مرتبه نگاهش میفته به یه تیغی به نام حسکه یا حسگه ،

حالا که تیغه ، یه تیغی هستش اونجا خار ، تیغ و اینا.

بعد حضرت می فرماید : حسکه گیاهی هستش که از هر طرف اون خارها نصب شده و در میان پشم بند میشه ،

به الهام الهی به الهام خدای متعال این پرنده میاد این تیغ رو برمی‌داره این خار رو برمی‌داره با منقارش ،

بعد این ماره که دهن باز کرده جوجه‌ها رو بخوره میاد بالا سر این ماره ،

تا این دهنش بازه میندازه تو دهان ماره ، این خاره این تیغه تو این حلق مار بند میشه و این ماره میفته رو زمین به خودش می غلته و می‌میره.

حضرت می‌فرماید : اگر من تو رو به این امر عجیب خبر نمی‌دادم کجا به خاطر تو یا دیگری می‌رسید ،

که از حسکه چنین منفعت عظیمی متصور بشه ، کی فکر می‌کرد اون حسکه به این درد می‌خوره خدای متعال قرار داده بر اون مرغه،

قرار داده برای اون پرنده تو چنین موقعیتی بچه‌ هاش رو نجات بده.

این هم یه چیز عجیبیه‌ها.

ببین یاکریم اینجا بچه انداخته بود بعد این بچه‌ها شیطونی کرده بودن

ظهری برداشته بودن این بچه رو جوجه رو برده بودن .

چند روز این مادره طفلی هی میومد اینجا می‌گشت هی دور این حیاط مسجد و این ور اون ور می‌کرد

بعد من یه روزی دیدم طفلک در آبدارخونه باز بود برای اینکه ببینه بچه ش توی آبدارخونه هست یا نه؟

رفت‌ تو آبدارخونه ، یه چرخی زد توی آبدارخونه زد این ور اون ور کرد و اینا

اون که اونجا سکته کرده بود بالا همونجا تکون نمی‌خورد همونجا سیخ وایساده بود.

بعد خدای متعال چه محبتی گذاشته تو قلب اینا برای جوجه‌هاشون ،

این جوری اینقدر حرص می‌خورن ، اضطراب پیدا می‌کنند.

حالا به کی التماس می‌کنن خدایا جوجه‌های ما رو داره مار می‌خوره ،

بعد خدا اینجوری به دل این بندازه برو این حسکه رو من گذاشتم اینجا ،

تیغ اینجا گذاشتم برای همین کار ، بره بندازه تو حلقش اینجوری بیاره بندازه تو حلق این ماره، ماره اینجوری به خودش بپیچه.

کی می‌تونست فکر این رو بکنه یا از چنین مرغ کوچیکی از گنجشک کوچولوتر چنین حیله و چنین فکری؟

کی به ظهور میاد کی می‌تونه این رو تصور بکنه و در بسیار از چیزها منفعت هست

این جاش خیلی مهمه ها در بسیاری از چیزها منفعت هست که دونسته نمیشه.

خیلی چیزها تو خونه ات هست اصلاً یه گوشه افتاده نمی‌دونیم به چه درد می‌خوره ،

به جاش سر موقعش این چه منفعتی داشت ، چقدر یا مثلاً خیلی از فامیلا اصلاً فکرشم نمی‌کنی ،

مثلا باجناق اصلاً فکرشم نمی‌کنی که این انقدر فایده داره متصوره بعد یه وقت می‌بینی چنان به دردت می‌خوره.

حضرت می فرماید : در بسیاری از چیزها منفعت هست که دونسته نمیشه.

این خیلی مهمه روی این فکر کنید ، در بسیاری از چیزها منفعت هاس که اینها دونسته نمیشه

مگر به حادثه ، که یه حادثه‌ی پیش میاد ، یه پیچ می‌بینی گذاشتی اصلاً چند ساله به کارت نمیاد ،

من اخیراً هم یه وقتی به حاج خانم گفتم اصلا کی فکرش رو می کنه ما این رو گذاشته بودیم اصلا فکرمون کار نمی‌کرد این به چه دردی می‌خوره برای چیه ؟

حالا یهو تو حادثه می‌بینی وارد کار میشه ، به کارت میاد که رخ می‌نماید.

امروز روز عرفه س، روز بزرگیه

در روایت داریم که کسی که تو ماه رمضان آمرزیده نشد دیگه آمرزیده نمیشه،

دیگه آمرزیده نمیشه مگرکجا روز عرفه

روز عرفه خودش رو برسونه اونجا خدا بیامرزدش

حالا روز عرفه اگر روز عرفه دو دوتا چهارتاست در روایت داریم که خدای متعال قبل از اینکه به مهمونای خودش تو صحرای عرفه نگاه بکنه

نگاه می‌کنه به مهمون های حسین

اول اون رو بیامرزه بعد نگاه می کنه به همون های خودش حاجیا

حالا بازم دو دوتا چهارتا دارم میگما

مهمون امام حسین مگه فقط همونی که تو کربلاست

مهمون امام حسین همه ی اونایین که زیر قبه امام حسین زیر پرچم امام حسین جمع بشن همین جا که آقا من الان بگم

صل الله علیک یا اباعبدالله

میشن مهمون امام حسین

اینو مگه من گفتم نه خودشون گفتن

گفتن هرجا که پرچم حسین ما باشه ما به اونجا توجه می‌کنیم

هر جا یه جمعی باشن دسته‌ ای اونجا روی قلبشون رو کنن سمت کرب و بلا

اونجا میشه کرب و بلا

براشون حالا من و شما هم آقا مهمونای امام حسین باشیم

خدای متعال قبل از اینکه به اون مهمونای خودش تو صحرای عرفه نگاه کنه

به من و تو هم نگاه می‌کنه رحمتش رو بر من و شما هم نازل می‌کنه

امروز در خونه امام حسین یه واسطه خوب ببرم اونم جناب مسلم بن عقیل باشه

قربون مظلومیت و غربت جناب مسلم بن عقیل بشم

آقایون خانم‌ها روضه امروز من این باشه حالا اگر خریدی این روضه رو از من یه ناله بزنی بسم الله

این کاروان امام حسین راه افتاد سمت کوفه

تو میان راه یهو دیدن یه کسی از کوفه دارد میاد اینی که از کوفه میومد

نخواست با امام حسین رو در رو بشه راه رو کج کرد رفت از یه سمت دیگه

بعد یه دو نفر اینها اومدند اینا کوفی رو دیدند رفتن جلو کوفی نمی‌خواست خودش رو معرفی بکنه

نمی‌خواست از کوفه خبر بده اون دو نفر خودشون رو معرفی کردن

گفتن ما از قبیله بنی اسدیم اون کوفی وقتی خیالش از این دو نفر راحت شد

دیگه خبر داد به اینا گفتن از کوفه چه خبر او گفتش من از کوفه خارج

این خیلی دردها تو رو خدا اگر دلت سوخت یه ناله بزن

این کوفی خبر داد گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه دو تا بدن بی سر رو دیدم که اینها به اسب بسته شده بودند

بعد پای این دو تا بدن رو بسته بودند

بعد بسته بودن به اسب اینها تو کوچه‌های کوفه کشیده شده می شدن رو زمین

این خبر گفت آقا برای کی بوده گفتم برای مسلم بن عقیل و هانی بن عروه

اون دو نفر اومدن پیش امام حسین گفتن یا اباعبدالله خصوصی بگیم یا علنی

آقا اباعبدالله گفت من خصوصی ندارم اینها همه محرم من هستند

یعنی هر چی اصحاب و اینها محرمند علنی بگو گفتن آقا ما از کوفه خارج

اون دو نفر اون یه نفر گفت ما از کوفه خارج شدیم دیدیم بدن مسلم رو بستن دارن تو کوچه‌ها می‌کشن

اینجا دارد آقا اباعبدالله شروع کرد بلند بلند گریه کردن

همه هم گریه کردن یه طوری گریه کردن صورتا خیس شد

بعد آقا ابا عبدالله رو کرد به اون برادرای مسلم گفت چیکار می‌کنید برگردیم یا دوباره بریم

اینا گفتن یا اباعبدالله میریم کوفه

ما میریم کوفه یا انتقام برادر مون رو می‌گیریم یا تو خون خودمون می‌غلتیم به برادرمون مسلم ملحق می‌شیم

بعد آقا اباعبدالله فرمود خیلی خب پس ما همه حرکت می‌کنیم سمت کوفه

بعد ابی عبدالله اومد سمت خیمه‌های خانم‌ها اینجا دارد زینب کبری برادر جان چی شده

چی می‌خوای داداش گفت خواهرم برو دختر مسلم رو وردار بیار

دختر مسلم رو آوردن آقا اباعبدالله دستش رو گذاشت رو سر این دختر

همینطور که نوازش می‌کرد یه مرتبه اشک از چشمانش جاری شد

این دختره گفت حسین جان یااباعبدالله دایی جان تا الان ما رو اینجوری نوازش نکرده بودی

نکنه بی پدر شدیم دوباره ناله‌ها بلند شد

این صحنه رو دختر امام حسین دیده

روز عاشورا تا دید ابی عبدالله داره میره اومد پاهای اسب رو بغل گرفت

ذوالجناح آه تیز تیک تر رو

ترسم آخر از عقب زینب رسد

ذوالجناح صدا بزنه به زبان حال

یااباعبدالله دخترت سکینه پاهای مرا بغل گرفته کنار بره منم برم

خم شد صدا زد سکینه جان بابا کنار برو گفت بابا یادته میان راه که اومدیم

دختر مسلم رو بغل کردی یادته بابا دست نوازش سر دختر مسلم کشیدی

بابا من می‌دونم منم یتیم میشم بابا یه دست نوازشی‌ام رو سر من بکش

اینجا ابی عبدالله پیاده شد دست یتیمی سر بچه‌هاش کشید

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *