بسم الله الرحمن الرحیم
💫 السّلام علی سیّدنا و نبیّنا حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمّد
و علی آله الاطیبین الاطهرین والعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
کل نفس ذائقه الموت
هر انسانی که هر موجودی که صاحب حیات هست چشیده طعم مرگ هست
تسلیت و تعزیت عرض می کنم درگذشت این مادر مهربان به عزیزان دلمون
آقایانی که شرف حضور دارند فرزندان این مرحومه مغفوره و به فرزندانشان
بستگان شون و عرضم خدمتتون همه کسانی که حالا به این مرحومه مغفوره یک بستگی دارند
و خداقوت عرض می کنم به همه شما بزرگواران که در این مجلس حضور به هم رساندید
به جهت یک تسلیتی یک تسلی قلبی به بازماندگان این مرحومه مغفوره
هدیه کنید به همه گذشتگان علی الخصوص این مرحومه مغفوره یه صلوات قرائی بفرستید.
چون مجلس، مجلس یادبود هست مجلس ختم هست بنده هم به مناسبت صحبت می کنم
ببینید همه انسانها در سیر هستند در حرکت هستند به سمت یک منتهایی
به سان ما به سان کسانی هستند که سوار قطار هستند
یک عدهای در قطار از اولش میگیرن می خوابن یه عدهای هم بیدارند
فرقشون چیه اونهایی که خوابن به مقصد میرسند اونهایی هم که بیدارند به مقصد می رسند
منتها بیدارها منازل رو می بینند بیدارها کمالات رو کسب می کنند
آمادگی درست می کنند بالاخره اون چیزهایی که لازم هست رو بر می دارند آماده می کنند
یک آمادگی پیدا می کنند اما اونی هم که خوابه نه دیگه همینجوری یهو چشم باز می کنه می بینه به مقصد رسید
عباراتی داریم از این قبلی که می فرماید موت قبل عن تموتو
بمیرید قبل از اینکه حالا به اون مقصد برسید
خودتون زودتر مرگ رو برا خودتون درست بکنید حاصل بکنید
آمادگی داشته باشید برای آخری که آخری که میاد دیگه راه برگشت نیست
و شمایید و اعمالتون هر انسانی تو این دنیا باید حرکت بکنه به سمت پروردگار
اگر به سمت پروردگارش حرکت نکنه یک شرمندگی بزرگ پیدا می کنه
یه تمثیلی قبلا ها می زدن بزرگان می گفتند بنده هم خاطرم هست
خدمتتون عرض بکنم میگن یه پادشاهی بود این پادشاه خب یه مملکت دستشه
قدرت دستشه پول دستشه می خواست برا فرزندش عروسی بگیره
یه پادشاه که بخواد برا فرزندش عروسی بگیره دیگه شما حساب کنید دیگه
ریخت و پاش می کنه تا یک مراسمی درخور می گیره
مراسمی در شأن می گیره یه عروس مناسب می گیره برا پسرش
همه چیز رو فراهم کرد طبقه بالا آقا داماد نشسته عروس خانم هم نشسته
دونه دونه لشکری کشوری این طرف اون طرف میان تبریک میگن به این آقا داماد
یه دو سه ساعتی گذشت این آقا داماد خسته شد گفت من برم پایین یه نفسی بکشم و یه استراحتی بکنم
دوباره بیام اومد پایین دید روی میز یه شیشه ای از این مسکرات هست
برداشت و اینو خورد عقلش یه مرتبه ضائل شد مست که شد
حالا اونی که مسته عقل دیگه نداره که سر به بیابون گذاشت
از مراسم د مجلس خارج شد رفت تو بیابون همینجوری رفت رفت
حالا مردمم منتظرن اینم پیداش نیست رفت سر از قبرستان مجوسی ها سربرآورد
مجوسی ها عادت شون این بود که میت رو توی یه اتاقکی میزاشتن
یه چراغم میزاشتن کنارش تا صبح بعد صبح که می شد میت رو به خاک می سپردند
یه پیرزن ۷۰ ، ۸۰ ساله تو یه اتاقک کنارش هم یه چراغ این آقا دامادم خب حواسش نیست مسته عقل نداره
نمیدونه کجاست نمیدونه چیکار داره میکنه نمیدونه چه وضعی هست
میاد و وارد این اتاق میشه
فکر میکنه وارد حجله عروس شده فکر میکنه اینی هم که اینجا دراز کشیده اینم خانومش
میره کنار این پیرزن ۷۰ ساله ای که از دنیا رفته دراز میکشه
حالا پدر عروس کل مملکت رو به هم ریخته لشکر رو آورده وسط که بگردید پیداش کنید
همه جا رو گشتن جنگل رو بیابون ها رو این ور و اون ور و یکی گفت
ابن قبرستون رو بریم یه نگاه کنیم شاید تو قبرستون باشه
حرکت کردن و این صدای پای اینها آقا داماد رو از خواب بیدار کرد
من نمیدونم میگن که آدم که بیدار میشه اون مستی می پره
اين که بیدار میشه یهو می بینه که کجاست شرمنده میشه
پشیمون میشه میان پیشش می بینن زار زار داره گریه میکنه
میگن چرا گریه میکنی میگه خیلی خجالت میکشم میگن از چی میگه
گریه من برای این نیست که ممکن پدرم منو از ولیعهدی اخراجم بکنه
گریه من برا این نیستش که ممکن پدرم بگه برادر دیگه ات جانشین من باشه
اصلا برا اینها گریه نمی کنم گفت گریه برا اینه که پدرم این همه به من محبت کرد
این همه احترامم کرد این همه امکانات این همه شرایط این همه خرج برام کرد
این همه مجلس برام درست کرد مهمون بودند برام آورد این بساط رو برام درست کرد
بعد من خودم رو در کنار یک میت پیر اینطوری قرار دادم
گفت خجالتم برای اینه نمی دونم چجوری تو روی پدرم نگاه بکنم
بزرگواران ، همه ما اینجا نشستیم یک روز برابر خدای عزوجل قرار میگیریم
شرمندگی بر ما مستولی میشه خجالتی می کشیم از مقام ربوبیت
که خدایا همه امکانات رو همه عالم برا ما خلق کردی اما ما در مسیر تو نبودیم
تو برا ما همه چیز گذاشتی اما ما هیچی برا ت. نگذاشتیم
تو برا ما همه کار کردی اما ما هیچ کاری برا تو نکردیم شرمندگی که این داره هيچ عذابی نداره
شرمندگی که این داره سیخ آتشین نداره شرمندگی که این داره کفش آتشین نداره
چون شما می دونید که من اینو تو حق الیقین علامه مجلسی دیدم
می فرماید کمترین عذاب در روز قیامت اینه که یه کفش از آتش میارن
میگن پاتو بکن توش یه وقتی پاشو می کنه تو این کفش این مغزش به جوش میاد
پاشو می کنه تو کفش مغزش به جوش میاد کمتریش اینه حالا ببین اوجش کجاست
اوجش اونجاست که بیاد در برابر پروردگار که همه کار براش کرده خلقت رو برای او قرار داده
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت مخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
عجب بشری هستیم عجب انسان هایی هستیم
نقل می کنند برا آشیخ حسنعلی نخودکی یه سیدی دو تا هدیه فرستاد
یه سجاده فرستاد با یه رختخواب شیخ حسنعلی نخودکی گفت احترام سادات بر من واجبه
من این سجاده رو برمیدارم اما رختخواب رو نیازی بهش ندارم
گفتن چرا مگه شما نمی خوابید گفت من بیست و پنج ساله پشت و پهلوم به بستر نچسبوندم
گر نباشد شانه ای از بهر ریش
شانه بتوان کرد با انگشت خویش
هر چه بینی در جهان دارد عوض
از عوض گردد تو را حاصل غرض
این نبود اون یکی این نشد اون یکی آقا چلوکباب نشد یه نون بربری
نوشابه نشد یه آب ماشین مثلا مدل بالا نشد یه پراید بالاخره غرض حاصل میشه
بی عوض خواهی اگر اندر جهان
عمر باشد عمر قدر آن بدان
عمرت که عوض نداره این تموم بشه میخوای چیکار کنی
سیر می کنی به سمت خدا یا نه حرکت می کنی به سمت خدا یا نه
تو این هفتاد سال چقدر به خدا نزدیک شدید چقدر تقرب به درگاه خدا داشتی
ما همه مسافریم این شقیق بلخی وقتی از دنیا رفت اهالی بلخ جمع شدند پیش شاگردش حاتم اصم
گفتند آقای حاتم اگه میشه شما ما رو جلسات موعظه بزارید
مثلا برید بالا منبر این خلق الله رو نصیحت بکنید
اینها رو یه توصیه کنید سفارش بکنید گفت من قابل نیستم که برم رو منبر شما رو موعظه کنم
باید خلوت کنم گفتن خیلی خب خلوت کن چقدر میخوای خلوت کنی
گفت ببینم چقدر میشه رفت تو خلوت یه سال گذشت
اومدن گفتن خب حالا میشه موعظه کنی گفت عجله نکنید
اومد بیرون رسید به یه بوستان دید یه درختی هست روی این درخت شاخه هاش پر از گنجشک
این که یه قدم سمت این درخت برداشت دید همه گنجشک ها پریدن
گفت من هنوز آدم نشدم این گنجشک ها از من میترسن هنوز آدمش نشدم موعظه کنم
گفتند میای گفت نه حالا بازهم میخوام برم خلوت
رفت تو خلوت یه سال گذشت اومدن گفتن خب حالا میشه موعظه کنی
گفت بزار ببینم چی میشه دوباره رفت بوستان سمت گنجشک ها
دو قدم برداشت دید گنجشک ها نپریدن دستش رو آورد بالا همه گنجشک ها پریدن
گفتن میای گفت نه من آدمش هنوز نشدم عجله نکنید
رفت تو خلوت یه سال دیگه وایساد یه سال دیگه خودسازی کرد
سال سوم از اتاقش اومد بیرون نمی خوام بگم مثل مرتاض های هندی
نه خدا رحمت کند آقای خسروشاهی می گفت آدم گاهی اوقات باید پونزده سال سکوت کنه
حرف نزنه خراب میکنه هر چی میگه خراب میکنه قیامتش رو داره خراب میکنه
پیغمبر می فرمود هر کی یه لا اله الا الله بگه یه درختی یه چیزی اونجا سبز میشه
تو بهشت یکی گفت پس ما بهشت مون آباده
پیغمبر فرمود به شرطی که بعدش آتیش نفرستی بسوزونی
یه آتیش می فرستی همه درختها آتیش گرفته مگه ندیدید آتیش چیکار میکنه
خصوصآ آتیش غیبت خصوصا آتیش تهمت خصوصا آتیش تمسخر
یدونه اش هم نمیزاره سال سوم شد گفتن آقای حاتم اصم تشریف میاری
گفت بزارید ببینم آوند و رفت سمت بوستان همون درختی که
روش پر از گنجشک بود رفت نزدیک دستش رو آورد بالا
دید گنجشک ها وایسادن رفت این گنجشک ها
رو گرفت و دست به پشتشون می کشید و اونها رو نوازش می کرد حالا میای
گفت حالا میام رفت رو منبر نشست و سکوت کرد بعد یه جمله گفت
از منبر اومد پایین وقتی اومد پایین یه عدهای بیهوش شدند غش کردند
گفت مردم برای خدا هر کی از جایی که نشسته یه قدم جلوتر بیاد
بسوی خدا یه قدم حرکت بکنه هرکسی برای خدا تصمیم بگیر یه قدم بیا جلو
تک زندگیم یه رفتار نامناسب دارم برای خدا این رفتار نامناسب رو کنار بزارم
برای خدا میخوام یه قدم بیام جلو این ارتباطم بده با خدا
نمازهامو اول وقت نمی خونم میخوام نمازهامو اول وقت بخونم
میخوام نماز برام مهم باشه مرحوم امام رحمت الله علیه در کتاب اربعین می فرماید که
شیطان هی میگه سخت است سخت است نمی شود نمی شود
امام می فرماید تو یک قدم بیا ببین نی شود ببین آسان است
این شیطان که میگه نمیشه این شیطان که میگه سخت است
راه خدا آسونه برا خدا کار کردن میشه آسونه بیا جلو
ای دل صد دله عشق همه را بر دل خود یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر درگه ما
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن
برای خدا یه قدم بیا جلو ببین میشه خدا یاری میکنه اونهایی که میان جلو
این عمر گرانبها تو چه راهی خرج بشه مهمه تو راه خدا خرج بشه
یا تو راه شیطان تو راه خدا خرج بشه یا راه نفس تو راه خرج بشه یا تو راه هوی و هوس تو راه لهو و لعب
طرف اومد شصت سال نماز خونده آخر کاری اومده پیش امام صادق علیه السلام
آقا فرمود چقدر زشته شما هفتاد سالتون گذشته دو رکعت نماز خوب نخوندید
خدا به آبروی محمد و آل محمد توفیق بهمون بده ان شاءالله تو مسیر درست حرکت بکنیم
و تو مسیر درست از دنیا بریم اللهم اجعل محیای محیا
اینها شعار نیست مثلا ما بگیم شعاره نه اینها سرمشق
اینها حقیقت اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد
زندگی زندگی پیغمبر باشه و مماتی ممات مرگمون هم مرگ محمد و آل محمد باشه
شاید همتون این قصه رو از من شنیده باشید حالا من تکرار مکررات هم سعی می کنم نکنم
ولی آقای بدیع اومد خدمت آقای میرزا حسن نائینی
بعد از اون قصه معروفش که مکاشفه شده بود و رفته بود تو قبرستان
دیده بود اوضاع و احوال رو میگه دیدم بالای هر قبری یک حیوانی نشسته
میگه تعجب کردم دیدم اون جاهایی که بعضی از حیوانات ترکیبی ان
سر سر سگ پا پای الاغ شکم شکم گرگ میگه تعجبم اینجا بود
میگه وسط این حیوانات چند تا هم آدم دیدم یکی از اینها اومد سمت من
وقتی گفت آقای بدیع چیکار داشتی ما رو آوردی اینجا
میگه من غش کردم افتادم بعد اومدم محضر استادم
استادم گفت آقای بدیع دیدی گفتم دیدم گفت یه کاری کن وقتی می میری آدم بمیری
درست زندگی کن حلال و حرام رو رعایت کن واجب و مستحب رو رعایت کن
آدم بمیری وقتی از دنیا میری انسان باشی مجلس مجلس محترمی
مجلس مادر بنده دلهاتونو می خوام ببرم در خانه مادر
منتها قبل از اینکه این روضه امو بخونم این حکایتم بگم اینو من از استادمون شنیدم
خدا رحمت کنه آشیخ جواد کربلایی رو منتها اصل داستان
علامه طباطبایی از استادش آشیخ علی آقای قاضی نقل کردند
قصه اینجوری میخوام سندش رو بگم میگد که تو یکی از روستاهای اطراف کربلا
من خیلی تو ذهنم نیست که افندی ها یه چنین چیزی
تو یکی از این روستاها همه سنی یه مادری از دنیا میره
این دخترش خیلی علاقه به مادر داشته مادر رو که میبرن بزارن تو قبر
این بی تابی میکنه میگه من نمی تونم تحمل نمیارم حالا ببین همشون سنی ان
که به برکت این کرامت و معجزه همه شون شیعه میشن
بی قراری میکنه میگه من راضی نمیشم که مادرم دفن بشه منم باید کنارش باشم
این ها نگاه به حال دختر می کنند می بینن حال دختر خیلی وخیم و نا مطلوب
و اگر بخوان اینجا مثلا خیلی مانع بشن ممکن این دختر هم اینجا از دنیا بره
میگن چه کنیم میت رو تو قبر میزاریم این دخترم همین جا باشه کنار بدن مادر
خاک پر نمی کنیم یه تخته ای دری میزاریم اینجا یه روزنه ای هم میزاریم هوا گردش بکنه
حالا هر وقتم که این دختر خواست بیاد بیرون بعد ما هم اینجا وا میسیم
که مراقبت کنیم که اتفاقی نیفته صبح میشه میان در رو بر میدارن
نگاه می کنند می بینن تمام موهای سر این دختر سفید شده
میگن چه شد میگه یه پاسی از شب که گذشت من شب اول قبر مادرم رو دیدم
دیدم دو نفر ملک وارد قبر شدند یه آقای محترمی هم وارد قبر شد
استاد ما اینطوری نقل می کرد می گفت یه حالت چهارپایه ای گذاشتن آقا اونجا نشست
بعد نکیر و منکر شروع کردن از مادر من سوال پرسیدن
من ربک الله تبارک و تعالی
من نبیک محمد نبی
من امامک امامت کیه استاد ما می فرمود سخت ترین سوال شب اول قبر من امامک
امام یعنی پیشوا مقتدی مقتدای تو توی دنیا کی بود
امامت تو دنیا کی بود دنبال کی بودی مرید کی بودی مرادت کی بود
من امامک میگه دیدم اون آقای محترم که خب اینجا نشسته
بلند شد گفت لست عن بامامه من امام او نیستم میگه همچنین که از تو قبر خارج شد
گفتم این کی بود گفتن این امیرالمومنین علی ابن ابیطالب
میگه یکی از این ها یه گرز از این آتشین زد به سر مادرم
تمام قبر تا این بالا تا آسمان آتش زبانه کشید میگه من دیدم این صحنه رو
تمام موهای سرم سفید شد خدا به همه ما رحم بکنه
شب اول قبر به آقا امیرالمومنین گفتند آقا چی سخته چی سخت تر ؟
فرمود سخت شب اول قبر گفتن چی سخت تره فرمود سخت تر اینه که شب اول قبر بیاد دستت خالی باشه
تو دستت چیزی نباشه اعمالت کجاست با یه غیبت رفت کربلات کجاست با یه غیبت رفت
فرمود سخت تر اینه که شب اول قبر دستت خالی باشه
آیت الله بهجت می فرمود می دونی شب اول قبر به آدم چی میگذره
اگه می دونستی راحت سرتونو راحت رو متکا نمیزاشتید
راحت نمی خوابیدید اما امیدمون اینه که اهل بیت به فریاد مون میرسن
امیدمون اینه که اهل بیت دستمونو می گیرن همونهایی که اینا رو به ما گفتند
گفتند اینه فلانه اینطوری میشه همون هام گفتند خبر دادند
که اگر تو مسیر اهل بیت باشی اهل بیت به فریادت میرسن
پا روایت داریم هرکس دیدار امام رضا بره زیارت امام رضا بره
فرمودن امام رضا میاد زیارتش رو چند جا پس میده روایت داریم
که اهل بیت عصمت و طهارت میان چند جا یکی هنگام احتضار
یکی شب اول قبر خود آقا امیرالمومنین فرمود هرکی بمیره من علی رو می بینه
بعضی از اولیای خدا امام حسین رو لحظه آخر عمرشون دیده بودن
اما دلها رو ببریم در خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها
فرمود علی جان منو تو قبر گذاشتی اگه منو دفن کردی علی جان کنار قبر من بنشین
علی جان برای من فاطمه قرآن بخوان فاطمه هم نیاز داره
دستمون کوتاه میشه عزيزان از این دار دنیا
آرزو می کنیم تک تک مون یه بار دیگه برگردیم تو دنیا یه لا اله الا الله بگیم
آرزو می کنیم یه بار دیگه برگردیم تو این دنیا یه یا حسین بگیم
یه یا علی بگیم آمیرزا آشتیانی رحمت الله علیه این مرد بزرگ
وقتی شب اول قبر رو می بینه و اینها میگه هی می گفتن
من امامک زبونم قفل میشد آقا یه عمر در راه خدا خوب زندگی کرده
اما تا بهش می گفتن امامت کیه می خواستم بگم علی
نمی تونستم زبانم قفل میشد اما پیغمبر اونجا هی می گفت مراعاتش رو بکنید
مهمان ماست او بر ما مهمان دوباره از علی بپرس
این نکیر و منکر می پرسیدن گفتن خب حالا می پرسی گفت از فاطمه بپرسید
آماده بشه میگن تا رسید به من دوازده تا امام رو فاطمه سلام الله علیها گفت
خود پیغمبر اینها رو همه رو جواب داد تا من یه آمادگی پیدا کردم
تا به من رسید دوباره گفت من امامک زبونم بند اومد بعد پیغمبر فرمود
رهاش کنید همونی که تو دلش میخواد بگه علی رو کرد به من گفت
بگو به زبان بیار بگو علی این آقا امیرالمومنین که همه عالم به فداش بشن فاطمه می خواست فداش بشه
وقتی ریختن درب خانه رو آتش زدند وقتی دست مولا علی رو بستند
کشان کشان سوی مسجد بردند عزيزان این لحظه رو فقط تصور کنید
یک مرتبه میان درب و دیوار چشمان مبارکش رو باز کرد
صدا زد فضه علی رو کجا بردند فضه میگه گفتم خانم دستانش رو بستن بردن
میگه
دستانش رو بستن بردن میگه با همون حال وخیم از جا بلند شد
چادر رو سر کرد سوی مسجد چنان رفت دستش رو انداخت به دامنش شاه نجف مرتضی علی
گفت نمیزارم ببریدش هر کاری می کردن دیدن نمیشه
فاطمه رو از علی جدا کنند اینجا بود صدا زد قنفذ دست فاطمه رو کوتاه کن
آنقدر با غلاف شمشیر به بازوی خانم زدند این دست جدا شد
می دونید چه بلایی سر این دست آوردن من این جمله رو بگم
امان از اون ساعتی که صدا زد اسما
بریز آب روان اسماء ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته
میگم یه مرتبه دست از غسل کشید سر روی دیوار گذاشت بلند بلند ناله میزنه
گفتم آقا شما همه رو دعوت به آرامش می کنید خودتون بلند بلند گریه می کنید
فرمود اسماء الان دستم رسید به بازوی ورم کرده
بنیدم برا دلت آقا امیرالمومنین
دستت به یه بازوی ورم کرده خورد طاقت نیاوردی
پسرچه حالی داشت اون نازدانه ای که سر بریده بابا رو تو دامن گرفت
هی دستش رو به رگهای بریده بابا می کشید هی صدا میزد
بابا کی رگهای گلوت رو بریده
حسین جان حسین جان