حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام

👈 طرماح بن عدی و طرماح بن حکم

در رابطه با اصحاب امام حسین علیه السلام بحث می‌کنیم.

یکی ازشخصیت‌هایی که مطرح میشه در بین اصحاب شخصیتی است به نام طرماح

این طرماح خیلی درباره ش بحث هست که اصلا از شهدا محسوب میشه یا اینکه نه از شهدا محسوب نمیشه‌.

مثلا بعضیا قاطی کردند اینجا خدا رحمت کنه آشیخ ذبیح الله محلاتی رو ایشون جمع کرده این داستان رو

حالا با این بیان که طرماح تو کربلا یه نفر نبوده مثلاً ما یه طرماح نداریم تو کربلا دو تا طرماح داریم

طرماح بن عدی یه دونه هم طرماح بن حکم حالا طرماح بن عدی کیه؟ طرماح بن حکم کیه؟

طرماح بن عدی که در غایت جلالت و خیلی شرافت جلالت

و بعد یه مکالمه‌ی داره با معاویه که وقتی از طرف آقا امیرالمومنین می‌فرستدش سمت شام بعد اونجا میره با معاویه بحث می‌کنه

یک بحث می‌کنه دنیا در نظر معاویه تاریک میشه اصلا عجیب غریبه

من یه بار مکالمه شو گفتم تو مسجد منتها خود این مکالمه یه منبره که میاد و حساب یزید رو میرسه

میگه تو مثل مامورای جهنم می‌مونی بعد میاد به معاویه آخرش می‌خواد پول بده

میگه که بعد همونجا وامیسته میگه که من نمیام تو بیا بده پوله رو

تو بیا بده پول رو می گیره سرش رو می اندازه پایین میره معاویه میگه لاقل یه تشکری چیزی بکن.

علی به خدا انقدر به تو پول می‌داد که من بهت دادم ؟

میگه علی از این پولها نمیده علی دست به بیت المال نمیزنه حسابش رو میرسه.

تو ناسخ از ابی مخنف که خود طرماح نقل می‌کنه میگه من بین کشتگان یوم التف

یعنی همون کربلا و روز عاشورا و اینا میگه با زخمهای گران افتاده بودم

چنانکه هیچ کسی فکر نمی‌کرد که من زنده باشم بعد خود طرماح قسم می خوره قسم به خدا

که من به جز به صدق و راستی حرف نمیزنم که در بیداری نه اینکه مثلاً در توهم باشم

مثلا خواب دیده باشم تو بیداری نگاه کردم دیدم که شام غریبان شام شهادت امام حسین علیه السلام یعنی شب یازدهم

خب شب یازدهم یا شب دوازدهم اینجا نگفته دقیقا ولی باید همین باشه

یا شب یازدهم محرم یا شب دوازدهم میگه دیدم بیست سوار رسیدند همشون لباسهای سفید تنشون

میگه فضا بوی مشک پر شده این اینکه وقتی اومدند این بیست سوار

حالا این ممکنه به ذهن من اومده گفتم ممکنه ابن زیاد باشه چون که سلاطین فرمانروایان و حاکمان هم به خودشون عطر می زدند

میگه دیدم فضا عطر آگین شد بوی مشک همه جا رو پر کرد گفتم شاید این ملعون ابن زیاده

اومده که بدن امام حسین علیه الصلاة والسلام مصلح کنه میگه دیدم که یکی از این سواران از اسب پیاده شد

بعد می‌گفت سرها رو برده بودند سمت کوفه اما دیدم این آقا که از اسب پیاده شد اشاره کرد سمت کوفه

همچین که اشاره کرد سمت کوفه دیدم سر آقا اباعبدالله الحسین رو برگردوندند ملحق کردند به بدن امام حسین علیه السلام

بعد این آقا سر آقا اباعبدالله رو به دامن گرفت بعد گفت پسرم لدی قتلوک کشتنت؟

آیا خودت رو معرفی نکردی با اونها؟ نگفتی من کی هستم؟

آیا به تو آب ندادند این رو طرماح داره میگه ها به خدا قسم من تو بیداری دیدم نه اینکه خواب باشم یا مثلا توهم

میگه به خدا قسم من این رو تو بیداری دیدم من بین کشتگان بودم منتها زنده بودم

از شدت جراحات اینا افتاده بودم بی حال هیشکی هم فکر نمی‌کرد من زنده باشم من بودم دیدم این صحنه رو

که بعد دیدم هی میگه که پسرم کشتنت آیا آبت ندادند و تو رو چقدر جرأت کردند چه بسیار جرات کردند که این کار رو کردند

میگه من از این تکلم فهمیدم که اون کسی که سر آقا رو الان به دامن گرفته رسول خداست

بعد میگه رو کرد اون همون شخص رو کرد سمت اونایی که باهاش بودند گفت ای پدر من آدم

ای پدر من ابراهیم ای پدر من اسماعیل ای برادر من موسی

آیا نگران نیستید که تقاطع امت با فرزند من چنین کرد نمی‌بینید چه کردند اینها

خداوند اینها رو محروم بکنه طرماح میگه من از همه اینا فهمیدم این شخص رسول خداست

این شخصیت مونده جز جانبازان کربلاست جز کسانی که تو کربلا اومده جنگ کرده مجروح شده اما شهید نشده

که همیشه هم افتخار می‌کرده و همینطور که تا آخر سر به مقام شهادت میرسه واز دنیا میره این یه طرماح.

طرماح دوم ، گفتیم طرماح بن حکم این هم داستان جالبی داره که یه درسی هست برای همه.

طرماح بن حکم میگه من ملحق شدم به امام حسین علیه السلام

از کجا ملحق شدم بماند ، چه جوری ملحق شدم رفته بودم دنبال آذوقه وسایل خونه

مثلا دیدی چه جوری یه مرد از خونه میزنه بیرون میره خرید میره مثلا میره خرید یهو تو راه مثلا یه حاج آقایی رو می‌بینه

حاج آقا بهش میگه که من یه دقیقه کار دارم میای من رو کمک کنی میگه

من خرید کردم برای خانواده این رو مثلا ببرم بزارم خونه بعد بیام کمک شما.

داستان طرماح یه چیز ی همین شبیه همینه طرماح بن حکم این رو اینجا ست که بعضی‌ها اشتباه کردند که یه عده میگن طرماح

اصلاً نیومد یه عده میگن بود اینها دونفرند ، اگر شما اینها رو یه نفر بدونی بگی آقا یه طرماح داریم اشتباه پیش میاد

اشکال پیش میاد اما اگر از همون اول بیایی اینا رو جدا کنی دو تا طرماح بن عدی ، طرماح بن حکم.

این طرماح بن حکم حالا من قصه‌شو از اینجا براتون میگم که خدمت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رسید

گفت به خدا قسم عده ای که به همراه تو هستند خیلی کمه یا اباعبدالله

اگر جز این لشکری براتون نباشه شما به کوفه اصلا نمیرسی

طرماح بن حکم که میگه به خدا قسم من دیدم با چشم خودم دیدم یه لشکری از کوفه داشت میومد بیرون

این اصلا ته نداشت انقدر زیاد بودند انقدر جمعیت زیادی بود یا اباعبدالله من می‌دونم که به خدا قسم اینا نمیزارن شما برسی به کوفه

گفت یااباعبدالله اگرمیشه من یه پیشنهادی می‌کنم اگر مصلحت ببینی بیا با همدیگه بریم فلان جا

اونجا منطقه کوهستانیه بعد اونجا که رفتیم خلاصه من می‌دونم اونجا به خاطر شرایط کوهستانی که داره اونا حریف شما نمیشن

بعد من قول میدم ازفلان جا، فلان جا بیست هزار نفر رو بیارم به کمک شما و شما با خیال راحت در بین ما باش

و با خیال راحت زندگیت رو بکن اونجا که بعد آقا ابا عبدالله الحسین می‌فرماید نه

خدا به تو خیر بده به قبیله تو هم خیر بده اما ما و مردم کوفه یه میعادی هست یه پیمانی هست

که واجبه که من به پیمان خودم وفا کنم من نمی‌خوام پیمان شکن باشم اگر قراره پیمان شکن باشه کسی اینجا من نمی‌خوام باشم

حالا مردم کوفه پیمان شکنی اینجاست حرف همین جاست من پیمان شکن نمی‌خوام باشم که آقا فرمودند

اگر خدا دشمنا رو از ما دفع کرد که فبها اگر نه ما هم به سعادت و شهادت فائز میشیم شهید میشیم.

ابومخنف میگه شخصی است به نام جمیل میگه که طرماح این حرف رو زد و گفت

یا اباعبدالله من برم خدا شما رو از شر جن و انس حفظتون بکنه

من برم برای خانواده یه آذوقه ای بزار تو کوفه بعد جلدی میام به سرعت میام قول میدم

آقا اباعبدالله فرمود که می‌خوای بری برو اگر این قصد توئه اگر این قصد توئه شایدم یه چیز دیگه قصد تو باشه

می‌خوای این رو بهونه کرده باشی چی مثلا بری اما اگر این در نظر توئه شتاب کن خدا تو رو رحمت کنه.

بعد طرماح میگه من از این حرف آقا ابا عبدالله فهمیدم که آقا اباعبدالله یار و یاور نداره

که به طور آشفتگی از من خواستار تعجیل برو و بیا از این حرف امام حسین فهمیدم که آقا اباعبدالله تو مخمصه س و اینا

حالا ببین تو که فهمیدی آذوقه چیه آذوقه زن و بچه چی آیا زن و بچه تو اولاست

به زن و بچه ی امام حسین بحث همینه دیگه که آقا رسول خدا می‌فرمود روز غدیر فرمود

آیا من به شما اولاء ترم نسبت به شما زن و بچه که من اولاء نیستند حالا همین حرف همینه که

تو چرا ول کردی رفتی حالا زن و بچه ات گشنه باشند آیا زن و بچه تو مهمتر از زن و بچه امام حسین علیه السلامه

طرماح میگه من همین جا فهمیدم که آقا به معین نیاز داره به ناصر نیاز داره که اینجوری از من خواستار تعجیله

میگه اما رفتم ، رفتم آذوقه رو بزارم خونه رسیدم خونه وسایل رو گذاشتم بعد به کسان خودم وصیت کردم

گفتم من رفتم ممکنم هست دیگه برنگردم این کسان من هم اینا اومدن و بعد با من خداحافظی کردن و اومدم

اما تو راه وقتی داشتم میومدم چند نفر دیدم بهشون گفتم چه خبر گفتند که هیچی

تمام شد ، تمام شد دیگه نرو کار از کارگذشته وقت تموم شده میگه بر گشتم این هم قصه طرماح بن حکم.

که هیچی گیرش نیومد هیچی. خدا انشالله ما رو موقعیت شناس بکنه اونجایی که لازمه باشیم اونجایی که باید باشیم ، باشیم‌.

عرض مصیبت کنم عرض روضه کنم

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

امروز دست به دامن طفل شیرخواره آقا امام حسین علیه السلام بشیم

این آقازاده باب الحوائج انشالله‌

من آقا علی اصغر رو قسم بدم به مادرش رباب میگم یا حضرت علی اصغر تو رو جان مادرت رباب

اون خانمی که الان تو شهر شام چه حالی داشت این خانم

یه نقلی من یادم افتاد این رو بگم برای شما میگن سر آقا اباعبدالله الحسین رو توی تشت گذاشته بودند

یعنی تو همون تشت روبروی صورت امام حسین علیه الصلاة و السلام سر علی اصغر رو گذاشته بودند

سر آقاابا عبدالله کنار سرش طفل شیرخواره این صحنه رو آیا رباب ندیده

قطعا دیده این سر رو یا که دارد توی نقل وقتی سرها رو بر روی نیزه ها زده بودند

یکی از سرها هم سرش همین شیرخواره بوده سر علی اصغر امام حسین علیه السلام بوده

اما چیزی که اینجا سوال برانگیزه اینه مگه میشه یه سر کوچیک روی نیزه وایسه

مگه میشه یه سر کوچیک بعد اینها خبر دارید دیگه تو نقل‌هایی که شده اینا هر شب که می‌رسیدند

یه منزل تمام سرها از روی نیزه‌ها برمی‌داشتند میزاشتند توی صندوق

صندوق بزرگی میزاشتن تو اون صندوق بعد قفل می‌کردند نامردا

برای اینکه مثلا نمی‌دونم چی بگم آخه برای اینکه مثلا این سرها طوری نشه

چیزی نشه اینا رو قفل می‌کردند صندوق رو صبح که می خواستند دوباره حرکت بکنند همه این سرها رو بازم رو نیزه‌ها می‌زدند

من به فدای این سرها بشم من به فدای دل اون بچه‌ها بشم

دل اون خانمها بشم که هر روز این صحنه رو داشتند می‌دیدند

سوالش اینجاست که یه سر طفل سر بچه شیرخواره چقدر مگه میشه بعد تازه این سرها می‌رسیدند به یه شهر

می‌دیدند از بالا پشت بوم ها سنگ می‌زنند گاهی اوقات میشد این سرها از رو نیزه‌ها می‌افتاد جلو چشم بچه‌ها

می‌افتاد رو زمین به فدای دل همتون بشم ای اهل بیت امام حسین

السلام علیکم یا اهل البیت الحسین

بابی انتم و امی

پناه عالمیان

از زبان خانم می خونم

پناه عالمیان زینبت پناه ندارد

به جز تو ای شه خوبان امیدگاه ندارد

آقا جان ابی عبدالله برادر

اگر اجازه دهی صف کشیده از پیت آییم

که این سپاه نگوید حسین سپاه ندارد

همه ما بچه‌ها خانم‌ها دنبال سرت میایم داداش که یه وقت این نامردا نگن تو بی‌کس و کاری

همه ما سپاه توییم داداش همه ما لشکر توییم برادر

حسین جان حسین جان حسین جان

بابی انت و امی یا آل رسول الله

بالحسین علیه السلام و آل بیت فاجبنا یا الله

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *