حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با تاریخ پیامبر اکرم بحث می‌کنیم.

بحث ما رسید به داستان احد در واقعه احد اتفاق‌های افتاد

اتفاقهای تلخ چی بود داستان شکست اسلام و ضربه خوردن جدی رسول خدا.

اینجا ببینید واقعا اگر امیرالمومنین علی علیه الصلاة و السلام نبود کار تمام شده بود

که اسلام مدیون هنر نمایی امیرالمومنین اسلام مدیون شمشیر حضرت امیر هستش

ببینید یکیش همینجاست توی این جنگ مولا نوزده ساله ش بود.

حالا می‌خوایم از رشادت امیرالمومنین علی علیه الصلاة و السلام صحبت کنیم

اینکه حضرت رفتند جلو پرچم دار اونها رو زدند قصه‌ش رو گفتم که بعد حالا پی در پی هرکی پرچم دست می‌گرفت

حضرت او رو به درک واصل می کرد که قبیله بنی عبددار تصمیم گرفته بودند پرچم رو نزارن رو زمین بیفته

حضرت همه رو زد و که هفت نفر بودند اونایی که قرار بود این پرچم رو دست بگیرند همه رو انداخت حضرت

بعد پرچم رو یک غلامی برداشت که گفتیم شبیه غول بود و اینها

اون هم حضرت زد که میگن حضرت میگه ضربتی زدم که دستش رو جدا کردم پرچم رو به دست چپش گرفت

دست چپش رو هم حضرت جدا کرد پرچم رو به سینه چسبانید همون غلامه

حضرت ضربتی بر سرش زد که از اسبش همین جوری افتاد زمین

بعد لشکر دشمن رو به فرار گذاشتند مسلمونها روی غنائم افتادند و سرگرم بردن غنائم بودند

گفتند طمع طمع طمع برای بابا دخل اینا رو دربیارید حا لا به هر حال غنائم که دیدند

چهار تا نمی‌دونم دیگه بماند آدم حالش بد میشه شاید ما خودمون هم باشیم

من داشتم مثال می‌زدم می‌گفتم فرض کنید یه خیابون هست تو تهران

اینا مال یهودی هاست یهودی های پولدار حالا اگر مثلا یه اتفاقی بیفته و بگن که اینا رو ما همه رو اخراج کردیم

یه خیابون مثل همین خیابون همه یهودی خونه ها همه یهودی بگن این خونه ها آزاد

هر کسی می‌خواد بره حلال حلال حلال طیب و طاهر هرکی می خواد از این خونه ها استفاده کنه پولش طلاهاش

نمی‌دونم وسایلش هرکی می خواد بسم الله چه اتفاقی می‌افته بکش بکش میشه ببین چی میشه دیگه

خب ببین دیگه حالا شاید خودما همون موقع اونجا بودیم همین اتفاق می افتاد

که این پنجاه نفر چشم شون افتاد به این جمع آوری غنیمت نتونستند خودشون رو کنترل کنند

از چهل تاشون اومدند و کار رو خراب کردند و اون فرمانده داد میزد می‌گفت وایسید سرجاتون

پیغمبر بهتون دستور داد اما اونها واینستادند و خالد بن ولید هم سوء استفاده کرد

فرصت رو اینجا دید و از کمین جست و بر فر مانده اون پنجاه نفر حمله کرد و او رو کشت

و از پشت سر پیامبر اومد بعد نگاهی به اون حضرت کرد دید که یارانش دورش رو گرفتند

حضرت امیر می فرماید خالد نگاه کرد و اینجوری دید و اینها

بعد که خالد به کسانی که همراهش بود گفت دریابید این همون کسیه که در جستجوی او بودیم ما

دریابید این همون کسیه که ما در جستجوی او هستیم همراهان خالد به رسول خدا حمله کردند

یکی شمشیر میزد یکی نیزه پرتاب می‌کرد یکی سنگ پرتاب می‌کرد

خلاصه گروهی دیدند که نمیشه جلو رفت سنگ زدند با سنگ پرتاب می‌کردند به سمت آقا رسول خدا

و می‌فرماید که اینجا تبة بن ابی وقاص لعنت الله علیه گفتیم یه ضربه ای به لبهای حضرت فرود اومد که دندانهای کرسی اون حضرت رو شکست

یعنی این نکته‌ ای بود که حالا نگفته بودیم دندانهای کرسی نه جلو

حالا این رو نگیم تصور میشه که دندونهای جلو شکسته و این آدم رو زشت می‌کنه دیگه نه دندونهای کرسی حضرت شکست.

بعد اون یکی یه ضربه‌ ای زد به پیشانی حضرت و حضرت افتاد توی گودال

وقتی که زد به پیشونی حضرت،حضرت افتاد از اسب افتاد بعد در حال بیهوشی

که دیگه اینجا خدا پیغمبر رو از نظر مشرکین پنهان کرد وقتی افتاد تو گودال دیگه ندیدند

یه فریاد زننده‌ی بر فراز مدینه فریاد زد که محمدصلی الله علیه و سلم کشته شد

فریاد زد که پیغمبر کشته شد و باشنیدن این صدا همه دلها ریخت فاطمه سلام الله علیها که شنید

پیغمبر کشته شد خود بی بی فریاد کنان بیرون اومد امیرالمومنین می فرماید

موقعی که مسلمونها از دور پیغمبر فرار کردند یه اندوهی من رو فرا گرفت یه غمی تو دل من اومد

که نتونستم خودداری بکنم من پیش روی پیغمبر شمشیر میزدم و مشرکین رو از دور آقا رسول خدا پراکنده می کردم

برگشتم به جستجوی پیغمبر دیدم که آقا رسول خدا نیست سرجاش

با خودم گفتم که رسول خدا اهل فرار نیست از صحنه جنگ فرار بکنه

او رو در بین کشتگان هم نمی‌بینم گمان می‌کنم از میان ما به طرف آسمان بلند شده

همونجوری که عیسی مسیح رو بردند بعد شمشیر رو شکستم با خودم گفتم با این شمشیر این گروه رو می‌ کشم دو تکه کردم

گفتم مثلا با همین می‌کشم تا اونجا که خودمم کشته بشم این رو امیرالمومنین می‌فرماید

بر این گروه حمله کردم اونها رو همینجوری میزدم و اینها راه رو باز می‌کردن

در این بین که داشتم همینجوری میزدم و می‌رفتم جلو یه مرتبه به چشمم افتاد به رسول خدا

که بیهوش افتاده رو زمین بیهوش افتاد حضرت بلند شدند

پیغمبر یه نگاهی به من کردند و فرمودند که یا علی مردم چه کردند پیغمبر سوال کرد علی جان مردم چه کردند؟

عرض کردم یا رسول الله کافر شدند همه فرار کردند

ببینید کلماتی که میگن دقت کنید حضرت امیر می‌فرماید کافر شدند همه فرار کردند و شما رو تسلیم دشمن کردند آقا پیغمبر اینجا‌

بعد نگاهی به لشکر کرد که دارند میان و فرمود که علی جان اینا رو از من دور کن

آقا امیرالمومنین می‌فرماید من هم شروع کردم و راست و چپ میزدم هر کی می‌اومد میزدم

جوری که از بین اونها هشام بن امیه مخزومی رو کشتم و دیگران هم فرار کردند

به گروه دیگه‌ی از لشکر دشمن آقا می فرماید به گروه دیگه‌ی ازلشکر دشمن رو آوردند

پیغمبر فرمود به ایناحمله کن حسب الامر حمله کردم از اونها عمربن عبدالله جمعی کشتم بازم بقیه سربازان دشمن فرار کردند.

گروه دیگه‌ ای پیش اومدند بر اون جمعیت هم حمله کردم از بین اونها بشر بن مالک عامری رو کشتم

بازم گروهی فرار کردند یعنی هر کی می اومد که سمت پیغمبر

پیغمبر رو بزنه من به اینا حمله کردم میگه پی در پی مولا می‌جنگید و جمعیت دشمنان را از دور رسول خدا پراکنده می‌کرد

که حالا نقد این تا اینکه هفتاد زخم درصورت و سر و بدن امیرالمومنین ایجاد شد

و تنها در برابر پیغمبر ایستاده بود آنی از پیغمبر غافل نشد لحظه‌ ی از پیغمبر غافل نشد

رسول خدا فرمود ای علی آیا می‌شنوی فرشته‌ی که نام او رضوان هست

تو رو داره ستایش می‌کنه علی جان درمیان فرشتگان صدا میزنه که

لا فتی الا علی لا سیف الی ذوالفقار

حالا ببینید تصور کنید آقا رسول خدا افتاده علی جان می‌شنوی صدا رو می شنوی

چی داره میگه و جبر ئیل در این روز به سوی آسمان بالا رفت می‌گفت شمشیری مانند ذوالفقار و جوانمردی همانند علی نیست

تمام مردم میگن صدای جبرئیل رو شنیدند همه شنیدند جبرئیل عرض کرد

رسول خدا فرشته‌ها از فداکاری علی نسبت به شما در تعجب هستنند همه فر شته‌ها درشگفتند ازفداکاری علی

علی چیکار داره می‌کنه یا رسول الله. آقا رسول خدا فرمودند که

چیزی مانع فداکاری او نسبت به من نیست بخاطر اینکه علی از منه منم از علی هستم انه منی و انا منه

او از منه منم از علی هستم جبرئیل عرض کرد یا رسول الله منم از شما دو تا هستم

اینجا گفتم خبر به مدینه رسید و مردم مدینه فهمیدند که پیغمبر کشته شد

اومدند سمت احد بعد خود حضرت زهرا سلام الله علیها خود این بانو هم اومد رسید به احد

چشمش افتاد به رسول خدا دید پیغمبر که پیشانیش شکسته دندونها شکسته لبها آسیب دیده که رو زمین افتاده

و شوهر مظلومش علی هم غرق خون میگن اینجا هفتاد تا آورده جایی دیگه نود تا زخم کاری

این زخم و بخیه میزدند اون یکی باز میشد این زخم رو می‌خواستند ترمیمش کنند

اون یکی سر باز می‌کرد اصلا یه بدنی بود همینجوری پاره پاره و خون آلود

نمی دونم بعضیا اینجوری میگن شاید اونجا یه نگاهی کرد به شوهر مظلومه ش گفت

انشالله یه روز همینجوری که مثل پروانه دور شمع وجود بابام چرخیدی علی جان

یه روز هم من مثل پروانه دور شمع وجود تو بچرخم

انشالله یه روز همینجوری که غفلت نکردی از بابام علی

یه لحظه منم یه روزی بشه یه لحظه ازت غفلت نکنم علی جان

حالا این شد یا نشد فاطمه تونست جبران بکنه یا نه؟ بله گذشت گذشت

اون ساعتی که یک شهر بودند را علی بن ابیطالب یک شهر نامرد بودند و یک مدافع علی بن ابیطالب

ریختند در خانه مولا علی آتش زدند سر و صدا کردند اما علی علیه السلام فقط یک حامی داشت

و اون هم فاطمه سلام الله علیها بود وسط کوچه چهل تا مرد جنگی می خواستند مولا علی رو ببرن

اما یک نفر می‌گفت نمیزارم ببریدش اون هم فاطمه یک تنه وایساد مقابل اینها

به فدای تو بشم بانو که چقدر از همه از خودش گذشت از بچه‌ش گذ شت همه رو فدای علی بن ابیطالب کرد

اللهم صل فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر مستودع فیها به عددا ما احاط بهی علمک

آخ بی بی جان چه اتفاقی افتاد که تا امیرالمومنین عمر داشت سر به چاه فرو می برد صدا میزد

علی ای چاه یارم را گرفتند

گلم عشقم بهارم را گرفتند

داد و بی داد امان امان

زهراجان زهرا جان زهراجان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *