حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام

👈 زهیر بن قین

در رابطه با یکی از شهدای کربلا بنام زهیر بن قین صحبت می کنیم.

زهیر بن قین از رجال نامی روزگار و از فارسان شیر شکار ازخطبای والا مقدار و رفقای وفادار بود.

که جالب اینجاست که امام حسین علیه السلام مِیمَنه ی لشکر رو به همین آقای زهیر سپرد

و یک شخص جنگجو و با معرفت و دلیر ، سردار خیلی آدم پخته و خطیب و سخنرانی بوده.

عرض می کنیم سخنرانی هاش رو که چه کارهایی کرد.

حالا اینجا به نقل از شخصی در زمان حجاج بن یوسف نقل میشه که ما در منزل ابو ربیعه از قبیله ی فلان بودیم

من با وی گفتم خبر بده ما رو از مسافرت خودت هنگامی که با حسین علیه السلام ملاقات کردی

حالا اون شخص برای این آقا تعریف میکنه ما به اتفاق زهیر از مکه بیرون اومدیم آهنگ عراق کردیم که بریم سمت عراق

اما نمی خواستیم تو راه با کی مصادف بشیم با امام حسین نمیخوایم با امام حسین رو به رو بشیم

حالا چرا یکی میگه از ترس بنی امیه ، خب بنی امیه امام حسین رو هدف قرار داده بود و هرکی که با امام حسین بود در آسيب بود

از ترس بنی امیه نمی خواست با امام حسین جفت بشه امام حسینم داره میاد عراق ما هم داریم میریم عراق

مثلا بنی امیه نگن فلان و اینا هرجا که امام حسین بار می انداخت ما حرکت می‌کردیم

دقت کردی هرجا که امام حسین حرکت میکرد ما بار می انداختیم

میره تا یه جا منزل ما دیگه چاره ای ندیدیم که باهم یه جا منزل کردیم بعد خب منتها ما این طرف حسین هم اون طرف

مثلا یه چند کیلومتر فاصله داشتیم ، داشتیم غذا می خوردیم یهو یه رسولی یه پیکی از طرف امام حسین اومد

گفت ای زهیر ابا عبدالله من رو به سمت تو فرستاده که او رو اجابت کنی

این شخص میگه که لقمه هایی که ما تو دستمون بود همه رو انداختیم مثل این که یه مرغی رو سرمون نشسته

هیچ حرکتی از ما دیده نمیشد ، مرغ پرنده کجا میشینه جایی که حرکتی نبینه مثلا شاخه درخت رو که هیچ حرکتی نیست

ما خشکمون زده بود انگار که این پرنده احساس کنه الان ماها یه درختیم خشکمون زده بود

پرنده ما رو می دید فکر می کرد ما درختیم مینشست رو سرمون

منظورش اینه میگه کوچکترین حرکتی نداشتیم خانم زهیر گفت که چیه ؟

پسر پیغمبر تو رو صدا زده چرا نمیری چی میشه اگه بری حرفشو بشنوی

سبحان الله عجب خانمی ، چی میشه حرفشو بشنوی دوباره برگرد سر جات

زهیر رفت طولی نکشید برگشت میگه رنگ و رخسار شکفته اومد بلند می‌گفت خیمه و خرگاه رو برکنید میریم دنبال امام حسین

خیمه و خرگاه منو برکنید با همه چیزایی که هست من میرم پیش امام حسین

بعد به خانمش گفت من تو رو طلاقت میدم برگردی به سمت خانوادت که از طرف من به تو آسیبی برسه

الان من میرم پیش امام حسین بالاخره یه اتفاقی هم برای تو میوفته و هرکی هم میخواد بره بره

این اخرین وداع من هست با شما یه قصه ای رو اینجا اقای زهیر برای اینا تعریف کرده برای خانواده ش

برای خانمش برای اصحابش یه قصه ای رو اینجا تعریف کرده میگه که ما به غزوه بلنجر رفتیم لشکر اسلام یه پیروزی به دست اومد

و غنایم خوبی به دست اوردن و همه خوشحال بودن ، میگه رفته بودیم یه جا پیروز شده بودیم

با لشگر اسلام خوشحال بودیم سلمان ابن ربیعت الباهلی به اونا گفت خوش حالید ؟

گفتیم بله خب پیروز شدیم غنیمت به دست آوردیم گفت که هنگامی که درک کنید جوان آل محمد رو

اینو سلمان داره میگه هر آیینه خوشحال ترید شما تا الان که در پیش او غتال کردید و از این غنیمت هایی که امروز به دست آوردید

امروز خوشحال ترید جوان حضرت رسول کیه ؟ امام حسین ،

میگه اون روزی که شما درک کنید جوان آل رسول رو در پیش روی او غتال بکنید بجنگید اون روز خوش حال ترید تا امروز

که غنیمت گیرتون اومده ، انگار سلمان بهش خبر داده بود که زهیر که یه روزی میاد امام حسین رو درک میکنی

پیش روی او می جنگی اون روز خوشحال تری تا امروز که غنیمت و اینجور چیزا گیرت اومد

گفت من شما رو به خدا می‌سپارم و رفت اینجا به روایت اعثم کوفی خانم زهیر گفتش که

زهیر تو هر چی داری از من داری تو که نمی خواستی بری پیش امام حسین من گفتم پاشو برو

تو می خوای بری در رکاب پسر مرتضی جانبازی کنی من چرا نخوام در خدمت دختر مصطفی سرافرازی کنم

خب بزار منم ببام حالا اینجا میگه خانمش هم همراه شد.

روایت هستش که لشگر امام رسیدن به یه منطقه ای امام اونجا خطبه خوند

بعد که خطبه خوند فرمود ای مردم حالا خطبه امام حسین مفصله بعد زهیر بلند شد گفت

پسر رسول خدا ما حرف های شما رو شنیدیم خیلی قشنگه

گفت یا ابا عبدالله ما حرف های شما رو شنیدیم اگر دنیا به تمام مال ما باشه بعدم ما مدت دار تو این دنیا نباشیم

همیشگی تو این دنیا باشیم آقا عمرمون همیشگی باشه تو این دنیا با این همه یعنی دنیا مال ما باشه و ما تو دنیا همیشگی باشیم

با این همه پشت پا خواهیم زد و خدمت تو رو از دست نخواهیم داد

ما می‌خوایم با تو باشیم حسین جان ، بعد نافع بن هلال بنام بر اینه زهیر بگم

نافع بن هلال نمیخوام بگم چیز های دیگه رو نمی خوام بگم می خوام زهیر رو بگم

بعد حر بن یزید ریاحی سر راه رو بست زهیر اومد گفت یابن رسول الله اجازه بده با اینا بجنگیم

به جان خودم قسم که این اولشه لشگری بعد از حر میاد دیگه دنباله ی اون لشگر دیده نمیشه

اینا مختصرن بزار با اینا بجنگیم که خلاص کنیم یه لشگری از کوفه خواهد آمد که دیگه ته لشگر دیده نمیشه

کار اینا رو یه سره کنیم امام حسین فرمود زهیر من ابتدا به جنگ نمی کنم

زهیر عرض کرد بفرمایید به جانب این قریه بدیم این قریه جایگاه محکمی هست بر کنار فرات واقع شده

حضرت فرمود کدوم قریه ؟ زهیر گفت قریه امام فرمود ابن شهر اشوب میگه که زهیر میگه ابن رسول الله کربلا نزدیکه بفرما بریم

اونجا منزل کنیم تا دیگه از زحمت بی ابی خلاص بشیم و اگر با ما جنگیدن از خدا استعانت بگیریم

و حضرت تا از دهن زهیر شنید اشک تو چشمش حلقه زد فرمود که دوباره باز هم صحبت های جناب زهیر رو میگه

زهیر رو شب عاشورا توضیح میده شب عاشورا چیکار کرد ، من فقط شب عاشوراش رو میگم

قسمت دومش رو ان شاالله فردا میگم ، ببینید شب عاشورا امام خطبه خوند

بعد فرمود که اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم

فرمود خدا به همه ی شما جزای خیر به شما بده بدونید که هر کسی با منه فردا کشته میشه

حالا من بیعت خودمو از شما برمی‌دارم عهدی که استوار با من بستید ساقط می کنم مرخصید

هر کدوم شما دست یکی از اهل بیت رو بگیرید و از این صحرا متفرق بشید من حسابمو با اینا تسویه می کنم

تاریکی شب شما رو فرو گرفته هوا گرم نیست راه امن و امان برید

آقا ابوالفضل بلند شد صحبت کرد بعد از آقا ابوالفضل زهیر بن قین

بلند شد یابن رسول الله به خدا قسم هر آیینه دوست دارم کشته بشم دوباره زنده بشم

دوباره کشته بشم تا هزار مرتبه و خداوند به این کشته شدن من

دوست دارم بلا رو از تو دفع کنه من هزار بار بمیرم هزار بار کشته بشم اما یه مو از سرت کم نشه حسین جان

خیلی حرفه ، این اهل بیتت من هزار بار بمیرم هزار بار کشته بشم این اهل بیت تو بلایی سرشون نیاد

امام زمان به ابن زهیر سلام داده که جنگید در راه امام حسین به فدای اصحاب تو بشم یا ابا عبدالله حسین جان

این اصحاب امام حسین چه کردند چجوری برای امام حسین جان فشانی کردند و ما هم جزو اصحاب امام حسین محشور بشیم

نیت کنید همین جا ان شاءالله به آقا ابا عبدالله بگید به حضرت زینب بگید من نمیدونم آقا جان یا ابا عبدالله

یا حضرت زینب ما هم می خوایم پای کار وایسیم یا ابا عبدالله

می خوایم تا آخر عمرمون دست از دامن حسین بر نداریم

می خوایم با شما پیمان ببندیم که تا آخر عمرمون گریه کن حسین شما باشیم

می خوایم با این اشک های چشممون شما رو یاری کنیم اون شخص خواب امام حسین رو دید تمام جوارح خونیه

گفت یا ابا عبدالله هنوز این زخم های شما خوب نشده

آقا ابا عبدالله فرمود مرحم زخم های من اشک های شما شیعیانه

روضه خوانی ها بود گریه ها بود بعد من دوباره تو عالم خواب خواب امام حسین رو دیدم

این سری همه زخم ها خوب شده بود اما خوب دیدم

دیدم دوتا زخم هنوز خوب نشده گفتم یا ابا عبدالله اینا هنوز خوب نشده

فرمود اینا تا قیام قیامت باقیه گفتم اینا چیه گفت اینی که رو کمرم داغ برادرم ابوالفضله

این داغ که می بینی داغ پسر جوونم علی اکبره به فدای قلبت بشم حسین جان

وقتی صورت گذاشت رو صورت علی اکبر با صدای بلند می گفت خدا بکشه اونایی که

هی صدا میزد عمرسعد خدا رحمت رو قطع کنه  رحم منو قطع کردی

خیز از جا آبرویم رابخر

عمه را از بین نامحرم ببر

قیامتی شده بالین علی اکبر امام حسین زینب کبری اومده به یاری برادر

یا ابا عبدالله حسین جان تو رو به حق علی اکبرت یه نگاهی به ما بکن

ای پسر من پدر پیر توام

پدر پیر و زمین گیر توام

می فرماید علی اکبرش رو رها کرد دست خواهر رو گرفت رو سوی خیمه ها کرد

علی اکبر رو بیارن صدا زد جوانان بنی هاشم بیایید

علی را بر در خیمه رسانید

من از این داغ گفتم از اون داغ دیگر هم بگم اما عباس قمر منیر بنی هاشم دید به خیمه‌ هاش حمله کردن

رها کردن عباسش رو جوانی نبود بدن جوان رو به سمت خیمه ها بیارن

یا ابوالفضل یا باب الحوائج

حسین جان حسین جان حسین جان

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد

آری آن جلوه که خاموش نشود نور خداست

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *