بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۵۵
●وقال (علیه السلام) : فوت الحاجه اهون من طلبها الی غیر اهلها
حضرت فرمودند که : از دست رفتن حاجت بهتر از طلب کردن اون حاجت از آدم نااهله
یعنی اگر کارت روی زمین بمونه بهتر از اینه که رو بندازی به آدم نااهل
روایت داریم که میفرماید که اینم از امیرالمومنینه نگاه بکنید توی قررالحکم فکر کنم باشه
حضرت می فرماید: اشد من الموت
بدتر از مرگ سخت تراز مرگ چیه
طلب الحاجه من غیر اهلها
دست دراز کنی جلوی نامرد، دست دراز کنی جلوی نا اهل ،
نااهل همون نامرد دیگه کسی که مرد نیست آره رو بندازی به یه نامرد رو بندازی
دریه نقل دیگه هستش که فرمود
علیکم فی طلبه الحوائجه بشرافت النفوس
بر شما باد چیکار کنید تو گرفتاری هاتون تو حوائج خودتون از مردم شریف النفس بخواهید
از آدمی که ریشههای پاک داره طلب بکنید چون حوائج نزد اونها بهتر روا می شه و پاکیزهتر صورت می گیرد
اگر آدمی بتونه از هیچ کسی نخواد جز خدای متعال
حتی این رو پیامبر تعلیم می داد یاد می داد
مثلاً قصهاش رو شهید مطهری رحمت الله علیه توی داستان راستان آورده که
یه زن و شوهری بودن فقیر بودن خیلی وضع شون خراب بود این زنه مرده رو هی مثلاً ، کوکش میکرد که پاشو برو از پیغمبری یه چیزی بگیر
میومد مسجد تا میخواست لب وا کند پیغمبر می فرمود
اگر کسی از ما چیزی بخواد ما بهش میدیم اما اگر مثلاً نخواد و نگه این جور چیزها خدا او را بی نیازش می کنه این میدید که پیغمبر این طور میگه پا میشد میاومد
خانمش می گفت چی شد آقا این طوری فرمود
فردا دوباره این رو چیکارش می کرد این جور زن ها بدرد میخورن این جور زن ها خوبند والله زنی که همراه شوهرش باشه و اینا
خب پس بگیر بخواب نه زنه رو یه شوتش کن یه توک پا بزن بره بیرون مرده رو ،
دوباره فرستادتش بیرون
آمد مسجد پیغمبر رو که دید تا اومد لب وا کنه
پیغمبر فرمود ما به کسی که چیزی بخواد ما میدیم
اما اگه نگه و اینها خدا او رو چیکارش میکنه بینیازش میکنه
دوباره برگشت فردا روز سوم بابا برو یه چیزی بگیر آخه نمیشه که یخچال خالیه و آشپزخونه بی برنج باید یه چیزی باشه دیگه برو اومد
بار سوم پیغمبر همین جمله رو فرمود بعد تصمیم گرفت بره یه خورده از این چوب کوچیکا ترکه و مرکه ها رو جمع کرد
و مثل هیزم آورد هیزم رو فروخت دید یه پولی گیرش اومد
یه تبر خرید رفت تو جنگل مشغول کار شروع کرد به کار کردن بینیاز شد کی بی نیازش کرد خدا بی نیازش کرد
پیغمبر این رو تعلیم میداد یاد میداد که جلو کسی دست دراز نکنید از کسی نخواهید خودتون تلاش کنید ، زحمت بکشید خدا هم بینیازتون میکنه
اهل بیتم همینطور بودن یه وقتی نقل میکنن
خیلی هوا گرم بود آفتاب شدید
بعد که یه آقایی تو اون وسط گرما داره تو مزرعه کار میکنه بیل میزنه
یه زاهدی بود این چشمش افتاد به این آقا دوان دوان اومد جلوی امام باقره
گفت عجب فرزند رسول خدا تو این هوای گرم اومده بیل میزنه گفتش که پیش خودش این جور فکر کرد گفتش که برم نصیحتش کنم اومد جلو
گفتش که مرد شریفی مثل شما اومده در طلب دنیا اون هم چنین وقتی چنین گرمایی با این اندام مثلاً فربه
و حتماً هی شروع کرد به ملامت کردن و اینها نصیحت چه جوریه ماها چه جوری نصیحت می کنیم گفت چه کسی از مرگ خبر داره میدونی الان اینجا بمیری…
به امام باقر داره میگه میدونی اینجا بمیری شاید همین الان مرگت برسه اگه خدایی نخواسته مثلاً تو چنین وضعیتی بمیری چه وضعی داری
شایسته نیست که شما دنبال این جور چیزا برید و بعد با این وضعتون اینها خب زحمت بکشید نه نه اصلاً کی گفته شما پاشید بیاید اینجا
امامباقر یه دفعه دستشو که به شانه کسان خودش انداخته بود، سریع دستشونو برداشتن به دیوار تکیه کردن عمود حالت راست ایستادن فرمودند
اگه مرگ من تو همین لحظه برسه من همین جا بمیرم چون در حال عبادت انجام وظیفه مردم چون این کاری که من دارممیکنم،
عین طاعته عین عبادته تو فکر کردی عبادت فقط نماز و ذکره
تو خیال کردی عبادت فقط ایناس من زندگی دارم خرج دارم
اگر کارنکنم زحمت نکشم اون موقع دست حاجتبه سوی تو دراز کنم و به سوی ناکس…
بخوام بگم به من پول بده به من فلان بده کمک کن
وقتی باید از مرگ بترسم که در حال معصیتم در حال خلافکاریام خب من چرا باید الان از مرگ بترسم
اومدم دنبال رزق و روزیم بعد آدم برا رزق و روزی تلاش کنه ، زحمت بکشه
و بتقوا برید تکلف توشه یعنی سختی باید بکشه آدم تو راه رزق و روزی باید زحمت بکشه
این زاهد یهو متنبه شد گفت عجب اشتباهی کردیم
من فکر میکردم برم نصیحت کنم نگو که خودم نیاز به نصیحت دارم
ان شاءالله که آدم توجه به این مسئله داشته باشه خب دندون رو جیگر بزاری و تحمل کنی بهتره درست شد
طرف آخر سر میخواد یه پولی هم بهت بده فرض اما هزار جور خیس عرق که میشی هیچی
بعدش کلی منت میخواد بذاره سرت که من فلان جا به تو وام دادم پول دادم چی دادم
به حاتم طایی گفتن که بزرگتر از خودتم دیدی کسی رو؟
گفت بله
گفت اون خارکن اون کسی که اونجا خارکن هست
گفت اون؟! گفت بله
گفت چطور؟! بهش گفتم بیا دیدم نونشو میزنه تو آب مش مش میخوره، بهش گفتم حاتم سفره انداخته پاشو بیا آبگوشت داره
این رو بذار کنار نون و اب رو بذار کنار
گفت نمیخوام نمیخوام
مناعت طب یعنی این . گفت نمیخوام
گفت چرا؟ گفت بالاخره من میخوام بیام تو خونه حاتم طایی باید جلوش یه خمی بشم سلامی بدم
بعدشم نشستم بعد پاشم میخوام بیام دوباره باید بازم چی یه تشکری بکنم
همین نون و ماست همین نون و آب بخوریم ارزششو داره بیشتر میارزه این یعنی همین فوت الحاجه ولش کن آبگوشت نخوردی نمیمیری
آبگوشت نخوری نمی میری چلو پلو اینها نخوری نمی میری ولش کن همین رو بخوری می ارزه
خب الحمدالله خداراشکر
یه جمله هم عرض روضه ، عرض مصیبت انشاالله خدای متعال به حق محمد و آل محمد بیه جمله عرض روضه عرض مصیبت
صلی الله علیک یا اباعبدالله
روز جمعه ها آدم دلش پر میکشه به حرم آقا ابوالفضل العباس
امروز روضه آقا قمر منیر بنی هاشم رو بخونیم
انشالله به حق این روضه و به حق این مجلس گرفتاریهامون هم برطرف بشه
به عشق آقا ابوالفضل میخونیم ما وقتی وارد حرم آقا ابوالفضل میشی یه جمله میگی میگی
یا ابوالفضل تو رو جان مادرت ام البنین به حق مادرت ام البنین امروز کار ما رو درست کن
یا ابوالفضل ما دست دراز جلوی توی بی دست دراز می کنیم ای بی دست کربلا دستم بگیر
با اینکه دست نداری اما دستگیر خلقت شدی دستگیر عالم شدی
هر کس دست دراز کرد سمت تو دو تا دست دادی در راه خدا انقدر مقام و شرافت پیدا کردی که هر کس دست دراز کنه سوی تو دست خالی برنمیگرده
امروز صدا بزنیم یا عباس یا عباس ج بلمای لسکینا
میدونی یعنی چی یعنی عباس بلندشو سکینه هنوز تشنه است برا سکینه آب بیار
اینو عرب ها میگن وقتی میخوان بیان حرم آقا ابوالفضل هی صدا میزنن یا عباس جی بلمای لسکینا
چقدر برای آقا امام حسین سخت بود اون لحظهای که اومد نهر علقمه چشمش به نازنین برادر افتاد دید دست در بدن نداره
تمام بدن پر از تیر شده اینجا ناله زد فریاد زد شروع کرد به گریه کردن
دام کشان رفتی دلم زیر و رو شد
چشم حرامی با حرم روبرو شد
بیا برگرد خیمه ای کس و کار
منو تنها نگذار ای علمدار ای سپهدارم
ای برادرجان
آب به خیمه نرسید فدای سرت
حسین قامتش خمید فدای سرت
تو که پیرم کردی ای علمدارم کردی
زمین گیرم کردی ای سپهدارم ای سپهدارم
وعده من وشما حرم آقا ابوالفضل
یه جمله گفت داداش تا من زندهام منو سمت خیمهها نبر من از بچههای تو خجالت میکشم من به بچههات قول آب دادم
گفت داداش یه چشمم سالمه اما خون جلو چشممو گرفته نمیتونم ببینم خواهش عباس اینه
این خون رو کنار بزنی دست در بدن ندارم داداش یه بار دیگه جمال بینشان تو ببینم ،جمال نورانیتو ببینم
حسین جان حسین جان حسین جان