بسم الله الرحمن الرحیم
? مشرف شوید روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
شب باب الحوائجه دختر سه ساله امام حسین
خیلی ها گرفتارند خیلی ها منتظر همین بودندکل سال میگن شب سوم محرم بیاد من بیام مجلس امام حسین
یه دل سیر برای دختر امام حسین گریه کنم اشک بریزم برای طفل سه ساله اباعبدالله
اشک بریزم بگم بازم از عاشورا یا باهم لحظهای بریم خرابه شام
توی یک کتابی من دیدم نوشته این دختر موقع خداحافظی بابا غش کرد و افتاد روی زمین
ابا عبدالله اومد خداحافظی کنه اینها هرکدام خودشان را میزدند و از هر طرف می افتادن روی زمین
این دختره هم غش کرد و افتاد روی زمین وقتی سر امام حسین رفت بالای نیزه
حمله کردند سمت خیمه ها آتش زدن خیمه ها را خیلی صحنه های دلخراشی بود
این دختر از این حالت بیرون اومد وقتی از خیمه بیرون رفت و دید
صحنه دیگه ای هست شمر را دید گفت بابای من حسین را ندیده ای
شمر به غلام خود گفت این دختر را بزنید همونجا یه سیلی به صورت این دختر زد
دختر دست رو صورت خودش گذاشت و گفت بابای مرا ندیدی بگو ندیدم برای چی میزنی
میگه تا شام این دختر همینطوری یک دستش روی صورت و اون دستش روی سرش
از یک طرف پاها آبله زخم و اینا
رسید به شام دیگه طاقتش سر اومده بود گفت عمه بابا پس کی میاد
مگه نگفتی بابام میاد عمه گفت عزیزم یه خورده دیگه حوصله کن تحمل کن بابا میاد
همه اینها رو مادر گفته خانم زینب کبری میدونه
نیمههای شب در حالی که این بچه تو بغل عمه خوابیده بود
گفت عمه بابام حسین الان اینجا بود منو بغل گرفت منو نوازش کرد
عمه بابام کجا رفته گفت عزیز دلم خواب دیدی بخواب
گفت نه عمه من بابامو می خوام گریه این کودک طوری بود که عمه سادات زینب کبری هم به گریه افتاد
دیدی وقتی یه بزرگی گریه می کنه بقیه هم گریه می کنند به گریه می افتند
تا بچه ها و خانمها رباب و کلثوم همه اینها دیدند زینب کبری داره گریه میکنه همه گریه کردند
این گریهها جوری بود که این ملعون را از خواب بیدار کرد گفت می خوام بخوابم اینها را آروم کنید
گفتن چیکار کنیم گفت سر حسین رو ببرید اونا رو آروم کنید
سر اباعبدالله رو تو تشت نیمه های شب آوردند سمت خرابه تا گذاشتن جلوی دختر
دختر گفت عمه من گرسنه ام نیست من بابامو می خوام
درسته که من گرسنه ام ولی غذا نخواستم من بابامو می خوام عمه گفت عزیز دلم روپوش رو بردار مطلب تو زیر روپوش هست
تا روپوش روبرداشت گفت بابا خوش آمدی بابا ببخشید فرش ندارم زیر پاهات پهن کنم
سر بابا رو به آغوش گرفت گذاشت توی دامن چند جمله گفت من میگم و شما ناله بزنید
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
با این دستهای کوچیک شروع کرد لبهای بابا را دست کشیدن گفت بابا چرا لبهات خون آلوده
بابا من الذی ایتمنی چه کسی منو یتیمم کرد
دو جمله و از همه التماس دعا
من الذی قطع وریدک بابا بگو ببینم کی رگهای گردنت را بریده
بابا بابا بابا چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده
حسین جان __حسین جان