بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۸۲
● وَ قَالَ(علیه السّلام):
وَ مَدَحَهُ قَومُ فِی وَجهِهِ فَقَالَ اللَّهُمَ اِنَّکَ اَعلَمُ بِی مِن نَفسِی وَ اَنَا اَعلَمُ بِنَفسِی مِنهُم اللَّهُمَ اجعَلنَا خَیرا مِمَّا یَظُنُونَ وَ اغفِر لَنَا مَا لَا یَعلَمُونَ.
●و درود خدا بر او (آنگاه که گروهی او را ستایش کردند) فرمود:
بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می شناسی ، و من خود را بیشتر از آنان می شناسم ،
خدایا مرا از آنچه اینان می پندارند ، نیکو تر قرار ده، و آنچه را که نمی دانند بیامرز.
میفرماید که: یه گروهی اومدن در مقابل آقا شروع کردن او رو مدح کردن،
فقال علیه السلام، اون بزرگوار اینطور فرمودند: اللهم انک اعلم بی من نفسی
خدایا بارالها تو به من به خودم چی هستی؟آگاهتری .
او داره تعریف منو میکنه، او داره هی تمجید میکنه. به من آگاهی که من چی هستم، کی هستم ،چه جوریم از خود من آگاهتری.
و انا اعلم بنفسی منهم.
بعد منم به خودم از اینهایی که دارن تعریف میکننند آگاهترم.
اونا منو میبینند یه چیز از من میشنوند یه چیز از من ،آگاهی پیدا میکنند یه چیزی به من میگن نسبت میدن .
خودم بهتر میفهمم که کی هستم نسبت به، تا برسد به اینها.
بعد حضرت فرمود :
اللهم اجعلنا خیرا مما یظنون
خدایا بارالها قرار بده ما رو بهتر از اون چه که اینها گمان میکنند.
اینها گمان میکنند مثلاً عالمم خدایا منو بهتر از این قرار بده.
مثلاً ،اون درجهای که اینا مد نظرشونه منو بیشتر از این قرار بده. بیشتر از گمان اینا قرار بده.
واغفر لنا مالا یعلمون
و بیامرز خدایا اونچه که اینا میدونن از من ،خب من شاید تو خلوتم خیلی کارا کردم.
شاید که یه سری عیبها دارم، ایرادها دارم،
اینا رو نمیدونن ولی خودم میدونم اونها رو
خدایا به من ببخش، گذشت کن .
پس حکمت امروزمون این شد که یه گروهی اومدن مقابل آقا او رو مدح کردن حضرت فرمود :که خدایا تو نسبت به خود من، از من آگاهتری .
منم خودم نسبت به اونها به خودم آگاهتر هستم.
حالا یه کاری کن خدایا اینا گمونشون به من خوبه منو از اون بهتر قرار بده.
و خدایا بارالها اونچه که اونا نسبت به من نمیدونن منو چیکار کن؟
مثلاً یه سری چیزا هست که اینا میدونن اونا رو چیکار کن ؟خدایا ببخش.
بارالها ببخش
پس تو این روایاتی که ما داریم فرمودند که یه عدهای میان شما رو تعریف میکنند تمجید میکنند،
این تعریفی که دیگران میکنند این تمجیدی که دیگران میکنند به سان ذبح.
انگار داره سرت رومیبره ، یکی دیدی داره تعریفتو میکنه خیلی خوشحال نباش.
بنده خدا اون داره سرت رو میبره .
پس روایات میفرماید که اونایی که تعریف میکنند خب تعبیر کردن به ذبح کردن.
اثرات مدح و ستایشهای افراطی ،تملق آمیز ،خیلی مخربه ،خیلی مخربه.
چون از یه طرف آدم رو مغرور می کنه وباعث غرور میشه ،باعث تکبر میشه .همون غرور و تکبر مانع از رسیدن به خدا میشه، مانع از رسیدن به تکامل میشه.
آدم رشد نمیکنه.
چاپلوس که میاد ،تملق گو که میاد هی تعریفتو میکنه نمیذاره تو بالا بری.
تو هم خوشت میاد گیر میکنی.
میگی پس ما خوبیم الحمدلله، خوبیم.
اینجا میمونیم یه قدم جلوتر دیگه نمیتونی بری.
از یه طرف دیگه هم باعث میشه آدم عیوب خودش رو نبینه.
هزار تا اشکال داری، چون دارن تعریفتو میکنن اشکالاتت رو دیگه نمیبینی.
بلکه یه وقتایی همین عیب و ایرادایی که داری رو جز خوبیهات میشماری.
اینا رو حُسن میشماری .
هیچی دیگه در مقابلش آدم اصلاح نمیکنه .
از یه طرف دیگه غالباً آدم به این کسایی که تعریفشو میکنند علاقه پیدا میکنه. میان هی میگه ماشالله ،ماشالله چقدر خوب هستید.
بعد داره کم کم خوشت میاد احترامی که به او میذاری به اون یکی نمیذاری.
به اونایی که تعریفتونو میکنن ،
یا به اونایی که اشکال میگیرن ازتون .
کدومو بیشتر احترام میذارید؟
اونایی که آدمو تعریف میکنند .
به اونا آدم علاقه پیدا میکنه.
شما یه توجه باز بکن ببین، مثلاً تو زندگیت اونی که تو بیشتر بهت گیر میده رو بدت میاد بعد وقتی که راه میری میبینی داره میاد سریع صورتتو چیکار میکنی؟می چرخونی.
اما اونی که تعریفتو میکنه تا میبینیش میدویی دنبالش.
یه خورده دیگه تعریفمون بکن حال کنیم خب آدمیزاد اینه.
پس ببینید اینم یه مرضه.
وقتی یکی تعریفتو میکنه بهش علاقه پیدا میکنی بعد که علاقه پیدا کردی میاد خواستههای نامشروع ازت داره.
میگه که میشه فلان چیز رو برا من امضا کنی .
میشه بیای فلان جا شهادت بدی.
من چیزی ندیدم که شهادت چی بدم یا میاد مثلاً چیز دیگهای میگه بهت .
چند وقت پیش بود یکی از علما خان براش یه خیک روغن آورد.
گفت دست به این روغن نزنید.
گفتن حالا تو خونه ،روغن کرمانشاهی بوشم…. ،
گفتن آقا برای چی؟
گفت بو میده. گفتن بوی خوب میده
گفت بعداً بذارید بعداً. بذارید انبار
بعد ۵ ،۶ ماه همون خان رو زمین خورده بود ،زمین طرف رو چیز کرده بود، بالا کشیده بود.
اومده بود که سندم داره اومده بود خونه آقا که مثلاً شما هم امضا کن و شهادت بده .
گفتم برید روغن روبیارید گفتم بو میده ،روغنه بیارید ، روغن رو انداختن جلو.
اینه ها ببینید…
روغن بهت دادن خیلی خوشحال نشو ببین کجا بوش در میاد.
پس فرمود که فردا خواستههای نامشروعی دارند.
بعد خدایی نکرده آدم تن میده به این خواستهها
امروز صبح دلهاتون رو ببریم کربلای معلی
یه لحظه حرم آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام
دلهامون رو به طواف در بیاریم
بچرخیم دور حائر حسینی علیه السلام
بالاخره میدونید امام حسینم امروز خوشحاله.
چون برادری مثل عباس داره
وقتی به دنیا اومد همه غرق در شادی بودن همه غرق سرور بودند
خوشحالی میکردند
تا اون ساعتی که امیرالمومنین علی علیه السلام وارد شد
حضرت امیر وقتی وارد شد اولین کاری که کرد این بود خم شد بازوهای این بچه رو شروع کرد به بوسیدن
این دستها رو از قنداق درآورد بیرون
بعد بازوهای آقا ابوالفضل رو هی میبوسید و گریه میکرد و اینا
ام البنین سلام الله علیها خب امام شناسه میدونه حضرت امیر علیه السلام کاری رو بیجهت نمیکنه
گفت یا امیرالمومنین شما چیکار میکنید چرا بازوهای این بچه رو میبوسید
آقا امیرالمومنین فرمودند ام البنین این بازوها عیبی نداره ایرادی نداره
میدونی من برا چی میبوسم
به خاطر اینکه این دستها یه روز در راه حسین
از بدن قطع میشه
یه روز از بدن جدا میشه این دستها شروع کرده بود به گریه کردن
همه هم بعد این دستها رو بوسه زدن
اما یه آقایی بوسههایی که میزد به این دست متفاوت بود
اونم خود آقا اباعبدالله الحسین بود
آخه همه ۴ تا امام دیگه غیر از امام حسین
دستها رو بوسه زدن در حالی که دستها در بدن بود
اما امام حسین میبوسید این دستها رو در حالی که این دستها دیگه در بدن نبود از بدن جدا شده بود
هی خم میشد به زمین
این دستها رو برمیداشت هی میبوسید
رو چشماش میذاشت
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله قربونت برم یا ابوالفضل
آقا جان امروز یه نگاه به ما بکنی
دردامون دوا میشه
آقا جان مادرتون ام البنین
جان بچههای اباعبدالله
جان برادرت حسین
انقدر این لحظه لحظه قشنگی بود
همه اومدن به تبعیت از امیرالمومنین
آخ….
بچه رو بلند میکرد
دور سر امام حسین میچرخوند
این فدای حسینه
حسین جان حسین جان