بسم الله الرحمن الرحیم
■حکمت شماره ۱۰۰
●و قال (علیه السلام ): عَظم الخَالق عِندک یَصغر المَخلوق فی عینِک
▪︎ حضرت امیر صلوات الله علیه جان عالم به فداشون میفرماید که عظمت آفریدگار در نظر تو یصغر،
یصغر یعنی کوچیک رو مخلوق رو. مخلوقات را در نظر تو در عین تو ،عین یعنی چشمت در نظر تو کوچیکش میکنه.
پس عظمت آفریدگار ،عظمت خالق اگر در نزدت جا بیفته یه اتفاقی می افته، مخلوقات در نظرت کوچیک میشه .
این یه حقیقتیه که انسان خب تا براش یه اتفاقی نیفته یا چیزی رو نبینه یه سری امور براش روشن نمیشه.
حاج آقا خسروشاهی رحمت الله علیه ایشان میفرمودند:
این حاصل علمه یعنی اگر علم باشه انسان نسبت به یه سری چیزها واقف باشه اون موقع س که متوجه حقارت و کوچیکی بعضی چیزها میشه.
پس باید اول یه علمی برای ما حاصل بشه از عظمت خدا ، اون علم که حاصل شد این هم درست میشه.
بعد این درست بشه خیلی ثمرات داره خیلی برکات داره مثلاً یکی از ثمراتش برای آدم زهد پیدا میشه، زهد یعنی بیرغبتی به دنیا .
بین الان من یه کاغذ بردارم یه روزنامه همین جا چسبوندن من برمیدارم تکه تکه کنم
خب بدم به شما این برای شما چقدر اهمیت خواهد داشت؟
هیچ اهمیتی نداره .به ما روزنامه باطله داد ، خب این برای این که شما این روزنامه رو حقیر میدونی کوچیک میدونی، چون در مقابلش یه چیزی رو میبینی.
در مقابل این روزنامه اسکناس میبینی طلا میبینی اون طلا رو میبینی روزنامه رو میگی هیچیه .
یه روایتی رو ما اون اوایل که اومده بودیم حوزه حاج آقا خسروشاهی ایشون خواندن خدا رحمتش کنه و توضیح هم دادن .
روایت از امام صادق علیه السلام که فرمود: لیعلم الناس ما فی فضل معرفت الله
اگر مردم میدانستن که این چه فضیلتی داره شناخت خدا
مامدو عینهم الی ما متو بهم اعداء
چشماشون رو به این چیزهایی که اهل دنیا کور میدوزن اینها خیره میشن هیچ وقت نمیدوزن.
اگر بفهمن. هیچ وقت اگر بدونن معرفت خدا پیدا بکنند فضیلت خداشناسی را بدانند
هیچ وقت دیگه نگاه به زرق و برق دنیا نمیکنند.
من ظهرت حیات الدنیا و نعیم و کانت الدنیاهماقل عندهم من ما یتعون ارجلهم
این دنیا نزد اونها از خاکی که زیر پاشون قدم برمیدارند بیارزش تر میشه .
این راه حاج آقا خسروشاهی فرمودند تا به حال دیدی یک نفری با یه تل خاک انس بگیره….
آقا من یه تل خاک دارم اونجا میرم توش میخوابم نه ،
هیچ وقت کسی با یه تله خاک انس نمیگیره چون او را بی ارزش میداند.
خاک را برداره بیاره بزاره توی خونه ش، بگه که خاک رو بیارزش میدونه.
این تمام دنیا هم نزد عرفا نزد بزرگان نزد اولیاء خدا ،
مثل همین یه تله خاک می مونه هیچکس باهاش انس نمیگیره نمیگه بیارزشها اما انس نمیگیره.
عمده اینکه ماها اون عظمت خدا در نزدمون نیست عندک نیست، شاید به علمی داشته باشیم که خدا عظیمه اما عندی نیست نزد ما نیست .
از کجا میفهمی؟ از حال نمازهامون معلومه ، چه جوری وامیستیم نماز میخونیم .
انگار کانه مثلا با دیوار داریم حرف میزنیم بابا این با پادشاه هستی داری حرف میزنی با سلطان عالم داری حرف میزنی .
امام سجاد صلوات الله علیه وقتی نماز میخوندن مثل یک تنه درخت مثال خود روایته
مثل تنه درخت هیچ تکانی دیگه نمی خورد این طرف اون طرف نمی شدن .
در روایت هست مگر اینکه یه بادی بیاد عبای آقا رو تکون بده همین.
یا مثلاً اگر عبای اون بزرگوار میافتاد رو زمین اون حضرت تکونش مثلاً برنمیداشت.
آقا چرا برنمی داری؟ این از ما عظمت خدا رو درک نکردیم .
از حال این نمازهامون متوجه میشیم و اون چیزی که ماها میبینیم باید عمیق باشه، ژرف باشه.
وقتی شما این دنیا رو نگاه میکنی باید ملکوتشو ببینی اگه ملکوتشو دیدی بعد این دنیا برات بی ارزش میشه .
یه مثال بزنم، اینم از اون شعرهایی که اولیاء خدا می خوندن مثلا آقای مکارم حفظه الله تو کتابش آورده حاج آقای خسروشاهی هم اینو میخوندن ببینید این دیدملکوتیه ،
ما همه شیران ولی شیر علم اون شیری که روی پرچم هست رو میبینی هی غرش میکنه هی حمله میکنه ما هممون همونیم
ولی شیر علم حملهمان از باد باشد دم به دم اون باده هی میخوره به این پرچمه این پرچمه هی تکون میخوره اون شیره هم بلند میشه هی حمله میکنه …
جان فدای حملهمان پیدا و ناپیداست باد اون حمله پیداست . اما باد پیدا اون باده ملکوته اون باده حقیقته
جان فدای آنکه ناپیداست باد اونو ولش کن ماها عروسکو میبینیم عروسک گردون رو نمیبینیم.
یه زمانی مینشست میگفت جناب خان یه زمانی میگفت پسرخاله و اون یکی کلاه قرمزی هنوزم که هنوز یه عده فکر میکنن
پیرم شدنا فکر میکنن کلاه قرمزی واقعاً یه حقیقتی بود بابا اون یه عروسک بود
عروسک گردونی بود او رو داشت چیکار می کرد می گردوند.
عروسگگردون رو ببین این که ماها اینقدر بزرگ می بینیم بخاطر همینه فکر می کنیم یه چیزی هست.
این دنیا وقتی که اون حقیقت رو ندیدیم این میشه وضعمون و لذا یه عدهای وقتی اسم آمریکا میاد میترسن نمیدونن که آمریکا شیر چیه علم تا اون باده نخواد .
و لذا یکی مثل امام به زعم قاطع رهبری میاد میگه هیج غلطی نمیتونن بکنن .
یکی هم میگه آقا کدخداست نمیشه باهاش در بیفتی این کوره نمیبینه معلومه که این مخلوق در نزدش خیلی بزرگ هستن پس تا اینها درست نشه زهد درست نمیشه،
عزت و اینها درست نمیشه،تا آدم اینها رو متوجه نشه ،
خب همیشه ترس از این داره نکنه نونمونو آجر کنن، نکنه آبمونو ببندن نکنه مثلاً حمله کنن، امنیتمون از بین ببرن…..
حالا عظمت خالق چه جور فهمیده میشه چند تا راه؛
یک نعمت شماری ، نعمت شماری بکنی انقدر تا که اون عظمت خالق بیاد نگاه کنی یه وقتی هست نگاه کردنه خدا میگه تو قرآن میگه آیا نگاه نمیکنید افلا ینظرون الابل کیف خلقت
پس یه بار نگاه کردنه بری به کوه نگاه کنی به دریا نگاه کنی به آسمون نگاه کنی یه بارم اینه که دستتو بدی دست امام .
امام ببرتت بالا امام سیرت بده باهمین مناجاتی که تو این ماهها هستش این دعای افتتاح رو دیدی چقدر قشنگه چقدر زیباست
آدم وقتی دعای افتتاح بخونه با توجه با دقت بخونه خورده خورده این کلمات اولیاء او رو به عظمت خدا سیرش میدهند .
امام هیچ وقت تو رو بیراهه نمی برتت.
در نقل دیدم که از آقا امام جواد علیه السلام این هست که یه کسی توی بیابون رسید به یه بدبختی به یه بیچاره ی دید گرسنه س ،
دستشو کرد تو کیفش یه تیکه نون درآورد داد به این بیچاره فقیر سیر بشه راه افتاد یه خورده اون ور تر یه طوفانی وزید بادی اومد عمامه اون رو باد
برد هر کاری کرد عمامه رو بگیره نتونست عمامه رفت عمامه یه چیزیه مال خودش.
آقا اومد خدمت آقا امام جواد علیه السلام آقا امام جواد علیه السلام فرمودن که عمامه ت رو باد برد گفت بله آقا عمامه مون رو بادبرد
گفت غلام عمامه او را بیار عمامشو بیار گفت آقا این عمامه منه هر کس عمامه خودش رو می شناسه دیگه .
گفت عه عه این عمامه ی منه امام جواد علیه السلام فرمود نگفت من گفت خدا از تو تشکر کرد بابت اون کاری که تو بیابون کردی دادی به یه فقیری غذات رو…
دادی اطعام کردی خدا هم از تو ببین میگه خدا تشکر کرد.
این تمام اولیاء خدا درصدد این بودند که عظمت خدا رو برای مخلوقین جا بندازن،
هیچ وقت درصدد اینکه خودشون رو بزرگ کنند نبودن لذا امیرالمومنین رو شما نگاه بکنید حالاتش همین رو نشون میده،
امام حسین رو همنگاه کنی همین رو نشون میده میاد تربیت شون همهمینه که وقتی خواهر بزرگوارش
زینب کبری میاد تو کاخ یزید ستمگر تو اون بحبوحه و تو اون مجلسی که بوی خون میومد بلند میشه سینه سپر میکنه میگه
انی لاستسغر قدرک
یزید من تو رو خیلی پست میشمارمت
تو کی هستی تو چیزی نیستی که حالا همه جهان پا شدن اومدن وزیر فرستادن نماینده فرستادن تو مجلس یزید.
یزید اونجا مجلس بگیره و مثلاً چه چه چه… این خانم بلند شده میگه تو کی هستی مگه تو اصلاً لایق این نیستی
که من بخوام با تو اینطوری سینه سپر میکنه و اینجوری حرف میزنه . تربیت اون بزرگوارانم این بوده …
خدا به حق محمد و آل محمد عاقبت ما رو ختم بخیر بفرماید
یه جمله هم عرض مصیبت و عرض روضه
حالا دیشب دلها رو بردن در خونه صدیقه طاهره خانم فاطمه زهرا این رو
آقای مجتبی تهرانی می فرمودن خدایا تو که میخوای اخر ماه بدی همون اول ماه بده دیگه،
همین روز اول به ما بده دیگه خدایا اون چیزی که میخوای آخر بدی همین الان بده به ما
آخر میخوای ذکر خود تو برای ما شیرین کنی لذت بدی خدایا همین الان ما ذائقهمون شیرین بشه به گفتگوی با تو..،
این رو حالا خدایا واسطه میخوای من چه واسطه ی بیارم پیش تو بهتر از صدیقه طاهره فاطمه زهرا
اون خانومی که همه عالم سوی او رو میارن مفترقا متاب رو از در او به هیچ سوی
زان که مس وجود را فضه او طلا کند
حالا امروز رو بیاریم سمت این خانم این بزرگوار کسی که وقتی اهل بیت مریض میشدن
حالشون بد میشد صداش میزدن هی فریاد میزدن یا فاطمه یا فاطمه
امروز صدا بزنیم همینخانمی رو که آقا امیر المومنین هر وقت به یادش می افتاد بغض گلوش رو می گرفت
اشک تو چشماش جمع میشد فدای این خانم بشم که بین در ودیوار ناله زد
صدا زد بابا یا رسول الله ببین با دخترت چه کردن
فدای اون خانومی بشم که بین در و دیوار ناله زد یا علی اما ناله ی سوم ناله ی بود که با همه نالهها فرق میکرد
صدا زد فضه بیا محسنم رو کشتن
وای منو وای منو وای من
میخ در و سینه زهرای من
در وسط کوچه تو را میزدن
کاش به جای تو مرا میزدن
گوشه چشم تو چرا شد کبود
فاطمه جان مگر علی مرده بود
الهی من دورت بگردم یا امیرالمومنین
آقا جان تو حرم امیرالمومنین بودیم یکی از نامهای اون حضرت رو روی در روی دیوار نقش کرده بودن السلامعلیک یا ابالایتام
سلام بر تو ای بابای یتیما
آقا جان ما هم یتیماتیم امروز یه دست نواز ش رو سر تکتک ما بکش
آقا جان تو رو به حق خانم پهلو شکستت یا امیرالمومنین یه جمله ها عرضمتمام
هستیم بودی رفتی از دستم
تو چرا رفتی من چرا ماندم
زهرا جان زهرا جان زهرا جان