حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

 

? جریان غانم هندی
شیخ کلینی و ابن بابویه و دیگران روایت شده با سندهای معتبر از شخصی مسیحی به نام غانم هندی. چون آن زمان‌ها در هند مسلمان زیاد بوده، عیسوی زیاد بوده و هندو هم زیادتر بوده.
این شخص سمت قاضی القضات درباره پادشاهی مسیحی داشته. می‌گوید من با عده‌ای در شهر کشمیر- که فعلاً محل اختلاف بین هند و پاکستان است- در خدمت پادشاه آنجا با چهل نفر حوزه داشتیم و همه عالم و دانا به مذهب مسیح بودیم. در دست راست پادشاه کرسی داشتیم. تورات، انجیل، زبور صحف ابراهیم تمام اینها را خوب خوانده بودیم و برای مردم فتوا می‌دادیم، می‌آمدند و مسائل را از ما سؤال می‌کردند.
روزی در تحقیقات‌مان در کتاب‌های دینی‌مان به یک شخصی که نامش به نام نامی حضرت احمد صلی الله علیه و آله برده شده برخوردیم که برای ما این مسئله‌ای شد که این چه شخصی است و کجاست و ما چگونه باید به او دسترسی پیدا کنیم؟ نشستیم و مشورت کردیم. نتیجه این شد که این شخص یعنی غانم هندی برای تحقیق در این مسئله آماده شود.
می‌گوید من مأمور این کار شدم و تجهیزات سفر و خرج برای یک سال با خودم برداشتم.
می‌گوید من یک سال گردیدم تا اینکه در نزدیکی پایتخت افغانستان عده‌ای دزد که از ترک‌ها بودند به من برخورد کردند و اموال ما را گرفتند و به بدن من هم چند زخم وارد شد. این‌ها ریاضت در راه تحقیق دینی است.
حاکم کابل که از این جریان خبردار شد مرا به بلخ فرستاد. بلخ در آن زمان مرکز علمی بود. داوود بن عباس حاکم آن‌جا بود. این‌ها همه تحت حکومت عباسی بغداد بودند.
چون خبر من به او رسید که برای طلب دین حق از هند بیرون آمده‌ام و حتی لغت فارسی هم یاد گرفته‌ام و با فقها و متکلمین آن‌وقت بحث و گفتگو داشتم، او مرا طلبید و علما را جمع کرد در همان بلخ که با من صحبت کنند و اگر بتوانند مشکلات مرا حل کنند.
من گفتم از محل خودم که کشمیر است برای جستجوی یک پیغمبری که نام و صفات او در کتاب‌های ما آمده بیرون آمده‌ام. گفتند نام این پیامبر چیست؟ گفتم محمد. گفتند او پیغمبر ماست. ما اصلاً به دین او هستیم. پرسیدم که این پیامبر چه می‌گفته و چه داشته؟ بنا کردند به تعریف او کردن. گفتم او در کجاست تا من خودم بروم او را ببینم و اطلاعاتی تحصیل کنم؟ گفتند او الآن از دنیا رفته. این جریان برای زمان حضرت عسکری است. گفتم جانشینش کیست؟ گفتند شخصی به نام ابوبکر. گفتم این که اسم نیست. اسمش چیست؟ گفتند اسمش عبدالله است و اسم پدرش هم عثمان است از طایفه قریش که یک تیره‌ای هستند. گفتم نسبش را بگویید. گفتند. گفتم این آنی که من می‌خواهم نیست. چون آن صفاتی که ما در کتاب‌های خودمان از او دیده‌ایم جانشین دارد. جانشین هم در دین برادر اوست و در نسب پسرعم اوست و داماد اوست و پدر فرزندان اوست… . این‌ها شناخت‌هایی بوده که در کتاب‌های مسیحیت و یهود آن موقع بوده.

? فقهای آن موقع این را که شنیدند به آن‌ها برخورد و با تعرض به امیر بلخ گفتند که این آدم عوضی است. اولش که مشرک بوده یعنی مسیحی بوده که حضرت عیسی را یا خدا یا فرزند خدا می‌دانسته و حالا آمده بدتر شده و کافر شده.
? ببینید تکفیری از همان زمان‌ها بوده. این‌ها ریشه دارد. این تکفیری‌ها حرف تازه‌ای نیاورده‌اند. این‌ها همه مال اول اسلام است که کسانی که می‌خواستند دین اسلام را در انحصار خود قرار دهند و خاندان رسالت را منزوی کنند، ناچار بودند که جریان تکفیری را راه بیاندازند. هر کس خواست تحقیق کند و حرف بزند فوری با یک «کافر شد» او را از میدان به درش کنند. اگر هم استقامت کرد حکم اعدامش را صادر کنند.
? گفتند خونش حلال است و خلاصه نزدیک بود که ما را به اعدام محکوم کنند.
من از خودم دفاع کردم، گفتم من یک شخص مسیحی هستم، از مسیحیت هم بیرون نیامده‌ام. این که می‌گویید کافر شده یعنی چه؟ من می‌گویم در دین خودم هستم تا وقتی که طبق آشنایی‌های کتاب مسیحیت این شخص را بشناسم، آن وقت به او گرایشی پیدا بکنم. من صفات این پیامبر را در کتاب‌ها خوانده‌ام و از هند و کشمیر بیرون آمده‌ام. این‌طور زحمت‌ها دیده‌ام، دزدها ما را زخمی کرده‌اند، اموال ما را برده‌اند، همه‌ی این‌ها در راه تحقیق دینی بوده. من کی کافرم؟! و ….
♦️ این‌جا این حاکم بلخ آدم چیزفهمی بود. او فرستاد یکی از اصحاب حضرت عسکری صلوات ‌الله علیه را آوردند.
ببینید بلخ کجا، سامرا کجا! حضرت عسکری صلوات ‌الله علیه هم که در محاصره دولت عباسی بوده. چگونه حضرت وسائل و اصحاب داشته به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند؛ تا بلخ چقدر راه است؟ با شتر و قاطر آن زمان شاید اقلاً آدم دو ماه باید در راه باشد تا به بلخ برسد.

? این بود که ایشان به دنبال شخصی به نام ابن اسکیب- که نامش حسین بود از اصحاب امام عسکری علیه‌السلام- فرستاد و او را طلبید. گفت این مرد از هند برای تحقیقات دینی آمده شما بیا و با او صحبت کن.
? ایشان گفت خدا تو را به صلاح و سلامت بدارد. ای حاکم تو دارای علما و فقها هستی و این‌ها عالم و دانا، به من چه که من بروم با او صحبت کنم؟ والی قبول نکرد و گفت شما برو با او سخن بگو در خلوتی، اگر می‌ترسی در جای خلوتی با او صحبت کن، مدارا کن، آن وقت ببین خواستش چیست.
♦️ ایشان هم مرا به خلوت برد. وقتی احوال خود را به او گفتم و فهمید که من واقعاً جستجوگرم، گفت آن پیامبری که طلب کرده‌ای همانی است که آن‌ها گفته‌اند اما خلیفه او را نشناخته‌اند و به شما نگفته‌اند. آن پیغمبر محمدصلی الله علیه و آله پدرش هم عبدالله جدش عبدالمطّلب است و وصیّ و جانشینش پسر ابوطالب پسر عبدالمطّلب شوهر دختر پیامبر، فاطمه علیهم‌السلام است. این علی پدر دو فرزند فاطمه، حسن و حسین علیهماالسلام است که اینها دخترزاده پیامبرند.
تا این‌ها را گفت؛ غانم گفت من هم همین‌هایی را که تو می‌گویی در کتاب خودمان دیده‌ام. رفتم به خانه داوود والی بلخ گفتم. امیر آن کسی را که می‌خواستم پیدا شد. من الآن می‌گویم اشهد ان لا اله الا الله و انّ محمداً رسولُ الله. والی نیکی و احسان به من کرد.
? معلوم می‌شود که در درونش آدم آن‌طوری مثل آن فقها نبوده و با حسین که از اصحاب حضرت عسکری صلوات‌الله علیه بود گفت خوب با او گرم بگیر و از او باخبر باش، با او انس بگیر و چیزهایی که می‌پرسد را مطابق تشیع جواب بده. و من به حسین گفتم این شخص می‌گوید (غانم کشمیری) که ما در کتب خود خوانده‌ایم که آن حضرت خاتم و آخر پیامبران است و پیامبری بعد از او نیست. و امر امامت بعد از او با وصیّ و وارث و خلیفه اوست و پیوسته امر خلافت خدا جاری است در اعقاب و اولاد تا آخر دنیا. پس وصی و جانشینش کیست؟
? گفت امام حسن بعد از او امام حسین دو پسر پیامبر. همه را شمرد تا حضرت مولای ما صاحب الامر و الزمان حضرت مهدی علیه‌السلام.
وقتی که این تفسیرات را گفت و دیدم که با کتاب ما موافقت کرد، آن وقت همت و غیرت من تحریک شد که کاری کنم که با آن حضرت تماس بگیرم. ایشان می‌گوید که من از بلخ به قم آمدم و در قم با اصحاب علم و تشیع در سال 264 با اصحاب ما صحبت کرده و بعد از آنجا به سوی بغداد و رفیقی داشته از همان محل خودشان اهل هند و سِند.
? غانم گفت از رفیقم به واسطه اخلاق ناجورش جدا شدم. از بغداد بیرون آمدم تا داخل سامرا شدم به مسجد بنی عباس، رفتم نماز خواندم در آن امری که در طلب آن می‌گردیدم متفکر بودم. یک وقت مردی به نزد من آمد و گفت تو فلانی غانم هندی هستی؟ و اسم دیگری که در هند داشتم را بیان کرد. گفتم بله. گفت آقا تو را می‌خواهد.
♦️ ببینید وقتی تجسس واقعی شد، خوب این در سال 264 از کسانی است که با حضرت و تشرف به حضرت پیدا کرده. این بود که گفت بیا با ما.
روانه شدیم راه‌های معمول را نمی‌رفت؛ راه‌های به حساب تنگ و تاریک ما را می‌برد تا داخل یک خانه شدیم. یک بستانی دیدم آقا حضرت صاحب الامر مهدی موعود آنجا نشسته است. با من به زبان هندی خودم صحبت کرد فرمود خوش آمدی فلانی…

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *