بسم الله الرحمن الرحیم
? تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با معجزات آقا رسول خدا بخش خبرهای غیبی صحبت می کردیم.
یکی از خبرهای غیبی رسول خدا ببینید عزیزان علامه شعرانی رحمت الله علیه اون مرد ربانی اون مرد الهی میفرمایند که
هر کس که ادله قویه رو که بر نبوت خاتم انبیاء هستش به درستی این رو بخونه و تو دلش دیگه تردید درست نمیشه
شک پیدا نمیکنه به سلامت عقل میفهمه که این مطلب حقه و معجزه هستش اما اگر بدگمان بشه
بد دل بشه این مریضه باید بره درمان بکنه چجوری بعضیا مریض هستند از بوی کباب بدشون میاد
دیدی یکی مریضه از بوی غذا بدش میاد این هم مریضه باید بره مریضش رو قلبش رو درمان بکنه.
و علامه شعرانی رحمت الله علیه ایشون میفرماید امروز مسلمونها باید تو ترویج این عقاید بکوشند همین معجزه
خبرها هست که داریم میگیم معجزاتی که داریم میگیم میگه امروز مسلمونها باید در ترویج عقاید بکوشند
این شبهات را از ذهن جوانها دور کنند و کودکان خود را به مدارسی که آموزگار بدبین در آن تدریس می کند نفرستند
شما میدونی تو این مدرسه معلم بد هست شکاک هست بچهت رو میفرستی این مدرسه نمی دونی داری با این بچه ات چیکار می کنی
نمی دونی آینده این بچه ات رو بدبختش میکنی بیچارهش میکنی و کتب دینی بسیار بنویسند مسلمونها و منتشر کنند کمه
کتابهای دینی کمه رمان زیاده اما کتابهای دینی کمه ادله صحت نبوت خاتم الانبیا و دین اسلام را بر آنها بخواند
همین خبرها رو شما برای بچهها باید بخونید نمیخونند الان اقایون حوصله ندارند بزرگتراش حوصله ندارندگوش نمیکند نمیشینند نمیخونند.
ببینید همین های رو که عرض می کنیم رو علامه شعرانی رحمت الله علیه میفرماید اینا رو
باید برای بچهها بخونید خدا میدونه واجبه از نونی که میزاری تو دهن بچه آبی که میدی به بچه واجبتره
گفتن این حرفا برای بچهها بسیار حیاتیه میفرماید که اینها رو برای بچهها بخونند
نگذارند دنیا و آخرت و راحت و عزت نسل آینده دستخوش اغراض چند تن بوالهوس و شهوت پرست و لاابالی گردد
این بچه فردا پس فردا ببین چی میشه وقتی شما گوشش رو پر نمی کنید از این حرفا ببین دیگران چه جوری پر می کنند از چیزای دیگه
این حدیث دیروز که خوندیم این خیلی مهم بود که فارس فتح میشه
اونجایی که پیغمبر کلنگ زد خورد به سنگ جرقه زد فرمود
من دیدم قصرهای شام رو قصرهای ایران رو کلید اینا رو به من جنگ خندق من اینا رو دیدم این یه خبر بود .
خبر دوم که پیغمبر فرمود اترک الترک ، ترک ها رو ول کنید با ترک ها در نیوفتید
الان هم با ترک ها در نیفتید با ترکا در بیفتید کارتون خراب میشه اترک الترک
ترک ها رو ول کنید ترکا رو رها کنید اومدند بعد که دیگه آقا قصه این حدیث قبل از اینکه واقع بشه به دویست سال پیش
چهارصد سال قبلش این تو کتابها ثبت شده بوده خدا وکیلی اگر این رو بخونی بعد دوباره شک داشته باشی درصحت نبوت
مریضی باید بری درمان کنی این مسئله بسیار بسیار مهمیه.
یه دونه دیگه از اخبار غیبی آقا رسول خدا رو من خدمت شما عرض بکنم
پیغمبر خبر داده بودند از آتش حجاز که این رو خیلیا روایت کردند ببینید
خود بخاری توی صحیح خودش جلد چهارم کتاب الفتن اونجا آورده
مسلم هم توی صحیح آورده توی دو تا از کتابهای مهم اهل تسنن
حاکم هم سنی هست اون هم تو مستدرک آورده که پیغمبر فرمود
لا تقوم الساعه
قیامت برپا نمیشه
حتی تخرج النارون
تا یه آتیشی خارج بشه
من الارض الحجاز
از زمین حجاز
که تضیح و اعناق الابل به بسری
که این آتیشی که بلند میشه بر گردن شتران در بسری پرتو میافکنه
یکی از خبرها گفتم بخاری آورده دیگه تو کتابش همین حدیث رو سال دویست و پنجاه و شش از دنیا رفته
این آتش سال ششصد و پنجاه و چهار ظاهر شده تقریبا چند سال بعدش حول و حوش چهارصد سال بعد
این آتیش ظاهر بخاری که تو کتابش این خبر رو آورده چهارصد سال بعدش این اتفاق افتاده و بعد شما دوباره شک داری در صحت نبوت.
بسری اسم یه محلی هست در شام پیغمبر به خصوص گردن شتران رو میگه
برای اینکه اکثر مسافرهای عربستان بر شتر سوار میشن شبانه راه میرن چشماشونم میدوزند گردن شتر
اون روشنی که از حجاز تابش کرد شتر سواران بسری پرتوی اون رو روی گردنشون میدیدند.
این مطلب یه مطلب بسیار مهم بود حالا توضیح بهتون میدم که این قصه چه جوری شد.
ببینید توی مدینه زلزله شد بعد تا سوم ماه زلزله شد زمین همینجوری میلرزید
روز سوم یهو دیدند یه آتش عظیمی توی یه مرحله اومد بیرون ظاهر شد که مردم همه ترسیدند
مردم همه پا به فرار گذاشتند این قصر فلانی میگه که روشنایی این آتیش همه جا رو گرفته بود انگار که تو مدینه خورشید داره می تابه
من گمان اومدن آتشفشان بود که این رو نقل کردند حالا جلوترم که میخونیم برای شما هم همین درست میشه
که میگه جماعتی گفتند که این آتش از اونجا داره ظاهر میشه از فلان جا داره ظاهر میشه
کسی جرات نمیکرد اینقدر این حجمش آتشی از زمین میزد بیرون آنقدر زیاد بود کسی جرات نمیکرد نزدیک بشه
حاکم مدینه عزالدین خودش گفت من به شخصه باید برم این آتیش رو ببینم
بلند شد اومد و رسید به یه جایی دیگه دید حرارت این آتیش خیلی زیاده نتونست از نفس افتاد و برگشت این رو نقل کردند
بعد میگه شرارههای آتش مانند قصر پرتاب میکرد بیرون این نقل شده
میگه که روان هم بوده این آتش روانی بوده که هر چیزی توش میومد میسوختش
قصر صلانی میگه این آتش روانی بود و هرچی میرسید خورد می کرد می گداخت چیزی هم باقی نمیزاشت
تا به جایی رسید که نزدیک احد وایساد این آتش تا نزدیک احد اومد وایساد بعد خاموش شد.
مورخین میگن این آتیش تو درهی جاری شد که چهار میل عرض و یک قامت و نیم عمق داشت
و بر زمین جاری میشد سنگها رو مانند سرب میگداخت تا آخر دره دیگه از اون سنگها
بعد می فرماید که دوباره همین مطلب رو یه روایت دیگه رو هم این یکی از خبرهای غیبی از آقا رسول خدا.
یه مورد دیگه رو هم عرض میکنم به برکت یه صلوات.
پیغمبر درباره اویس فرمودند مردی از اهل یمن نزد شما میآید و در یمن نمیگذارد مگر مادر خودش رو
که مادر خودش رو میگذاره تو یمن بعد خودش سمت شما میاد این مادرش پیسی داره
ببینید قبل از اینکه این اویس حرکت کنه بیاد این خبر رو پیغمبر میده این خبر رو پیغمبر میده که مردی از یمن میاد
مادرشو تو خونه میگذاره در حالی که مادرش پیسی داره و از خدا میخواد که پیسی رو از مادرش دور کنه
و خدا هم دور میکنه به اندازه یه دینار این پیسیم باقی نمی مونه و هر کس به دیدار او رسید از او بخواهد تا برایش از خدا آمرزش بخواد
هرکس اویس رو میدید بهش التماس دعا بگه این یکی از اخبار غیبی آقا رسول خدا بود.
پس اگر ازت پرسیدند میگی قبل از اینکه اویس بیاد میگه مردی خود آقا رسول خدا رفتا قبل از اینکه حرکت بکنه بره از مدینه خارج بشه
فرمود من که میرم یه نفر از اهل یمن میاد در حالی که مادرش رو تو یمن رها کرده
به خاطر پیسی که داره بعد از خدا می خواد که خدایا این پیسی رو از مادر من دور کن و دور میشه این پیسی
خدا از مادر او پیسی رو دور میکنه به اندازه یه سکه به اندازه دینار که هر کسی
حالا اسم اویس و نبرد هر کسی اون مردی از اهل یمن رو دید بهش التماس دعا بگه.
همین حدیث رو شما میگی تو منابع اونا اومده مسلم بیهقی به دو طریق و دو عبارت از عمر بن خطاب روایت کردند همین رو.
و ابن سعد و حاکم از عبدالرحمن بن ابی لیلا روایت کردند
که روز جنگ صفین مردی از اهل شام جنگ بود یعنی تو لشکر معاویه لعنت الله علیه
در لشکر علی فریاد زد گفت آیا اویس قرنی بین شماست از لشکر معاویه یه نفر داد زد
سمت لشکر امیرالمومنین روش و کرد سمت لشکر امیرالمومنین فریاد زد
گفت اویس تو لشکر شماست گفتند بله گفت من از رسول خدا شنیدم می گفت از بهترین تابعان اویس قرنیه
بعد مرکب خودش رو گذاشت و پیاده اومد سمت لشکر آقا امیرالمومنین
اویس قرنی یه حجت بود ببینید دقت کردید حالا من شنیدم عمر بعدا اویس قرنی رو دیده بود به اویس قرنی گفته بود
تو مرا دعا کن یالله باید من رو دعا کنی اویس قرنی هم نمیشه که مثلا یه دعای کلی کرده بود گفته بود
اللهم الغفر المومنین والمومنات و المسلمین و المسلمات
گفته بود مرا دعاکن اویس هم این جوری دعاش کرد.خدا به شما خیر بده عاقبتتون رو ختم بخیر کنه.
روز جمعه است به فدای امام زمان علیه السلام بشم
خیلی روضههای امام زمان سنگینه کدوم روضههاش
اونجایی که میگه سلام بر تو جد غریب
سلامهایی که به امام حسین علیه السلام میده خیلی سلامهای عجیب و غریبیه
سلام من بر اون آقایی که سرش بالای نیزه رفت
سلام من بر اون گونههایی که روی خاک قرار گرفت
سلام من بر اون آقایی که اهل بیتش به اسارت رفت
همه این سلام ها دونه دونه جیگر آدم رو
ای کاش هر روزصبح که میشد حداقل جمعهها این سلامهای امام زمان رو به جد غریبشون ابی عبدالله الحسین میخوندیم
منتها حالا انشالله یه وقت دیگه این روضه امام زمان اشاره کنیم
بلکه دلمون نرم بشه اشک چشممون روان بشه فرمود یا جدا حسین جان
هیچ گاه فراموش نمیکنم الان شما هم تصور کنید یه لحظه فرمود هیچ گاه فراموش نمیکنم
اون ساعتی که اسب بی راکبت با زین واژگون شده با سر و روی خون آلود
به سمت خیمهها می آمد این رو امام زمان داره میبینه جلو چشم هست
بعد میفرماید همه از خیمهها بیرون دویدند ولی سالار زینب را ندیدند
امام حسین رو ندیده خیلی تلخهها خیلی سختهها اینایی که دلداده امام حسین بودند عاشق امام حسین بودند من و شما
یه چیزی می گیم چه حالی داشت زینب کبری اون ساعتی که نگاه کنه ببینه
ذوالجناح داره میاد با این وضعیت همه شون ناراحت همه شون محزون
بعد اینا ریختند بیرون از خیمه دور ذوالجناح رو گرفتند هرکی یه چیزی میگفت
ذوالجناح بگو ببینیم بابای ما رو کجا بردی یکی هرکی بعد یه نفر میزد تو صورتش
یه نفر این صورتش رو میمالید به این خون هایی که روی بدن ذوالجناح هستش
بعد یه نفر از خیمهها اومد بیرون یه نازدانه دیدند اومد جلو دستش رو انداخت به گردن ذوالجناح گفت یا جواد ابی
ای اسب بابای من
به من بگو ببینم بابای من رو آب دادند
هل سوقی ابی ان قتل العطشناء
یا لب تشنه سرش رو از بدنش جدا کردند
صل الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
روزعاشورا نازدانه ابی عبدالله وارد گودال شد یه مرتبه دید یه صدایی میاد از رگهای بریده بابا هی صدا میزنه
سکینه جان سلام من رو به شیعیانم برسان بگو
شیعتی مهماء شربت ماء اذهب فذکرونی
تا قیامت هر وقت آب خوردید من حسین رو یاد کنید
او سمعت به غریب او شهید فندبونی
الهی فدای اون لبهای خونیت
الهی فدای اون لبای خونی حسین
الهی فدای اون چشای خونی
حسین جان حسین جان حسین جان