بسم الله الرحمن الرحیم
💫تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با نامههایی که پیامبر اکرم به بعضی از نقاط جهان فرستادن صحبت کردیم
یکی نامه پیامبر به دربار ایران یکی روم واکنشهای اینا رو گفتیم
یکی از نامههای دیگهای که پیامبر میفرستند به سرزمین مصره
که خب حالا مرکز سلطنت فراعنه و محل قدرت قبطیها
اما اون هنگام مصر قدرت مستقل نبوده بلکه اینها تحت فرمان امپراطور روم بودند
همچنان که یمن قدرت مستقلی نبود دستور از ایران میگرفت این مصرم دستور از رومیها میگرفت
یعنی مستعمره بود و خود امپراطوری روم یه شخصی رو به نام موقوقس
یه شخصی رو به نام موقوقس انتخاب کرده بود در واقع این استانداری مصر رو در برابر پرداخت ۱۹ میلیون دینار در سال پذیرفته بود
و میفرستاد دیگه در سالیانه ۱۹ میلیون دینار میداد به امپراطوری روم
خب پیامبر شخصی به نام حاتب بن ابی بلتعه
یه آدم دلاوری بود سوارکار چابکی بود و اینها اینو میفرستد به مصر
خب اون میاد و نامه پیامبر رو به موقوقس میده
نامه پیامبر متنش همونی که به امپراطور روم داد به امپراتوری ایران داد
بسم الله الرحمن الرحیم نامهای هست از محمد فرزند عبدالله
به موقوقس یه نامه به فلانی بزرگ قبطیان که من تو رو دعوت به اسلام میکنم
اسلام بیاری در امانی اسلام بیار تا خدا به تو دو پاداش بده
و اگر از آیین اسلام رو برگردونی گناه قبطیان به گردن توئه
که ای اهل کتاب چون اهل کتاب بودن دیگه مسیحی بودن
ما با ما شما رو به یه اصل مشترک دعوت میکنیم غیر خدا رو نپرستیم
کسی رو شریک خدا قرار ندیم و نباید بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی بپذیره
خب این متن نامه آقا رسول خدا که بعد وقتی این حاتب بن ابی البتعه میرسه مصر
میگه که موقونس کجاست میگن رفته لب دریا
بعد پا میشه با یه قایق خودش رو میرسونه اونجا
نامه رو میده نامه رو میده این موقونس سوالی میکنه میگه
اگر او واقعا پیامبره پس چرا مخالفاش تونستن او رو از زادگاهش بیرون کنند
سوال خوبی کردا اگه او پیامبر از جانب خدا پس چه جوری مخالفاش تونستن او را از زادگاهش بیرون کنند
و بره مدینه زندگی بکنه چرا بر اونها نفرین نکرد که اونا نابود بشن
این حاتب بن ابی البتعه گفتش که خب چه ربطی داره
شما که مسیح اعتقاد دارید که حضرت عیسی هم که وقتی
خود شماها میگید او رسول موقعی که بنی اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند
نفرین نکرد اونها رو چه ربطی داره جواب داد که اونم نتونست دیگه مثلاً جواب بده
در مقابل این و او رو ستود و دارد که قلبش به پیامبر ایمان آورد
حالا از اینکه میگم قلبش از مدل حرفاش برمیاد و بعد هم که به پیغمبر میرسه
پیغمبر یه جواب میدن خب حالا این موقوقس به حاتب میگه برو
تا من فکرامو بکنم بعد یه چند روز صداش میزنه که بهش میگه که
من فهمیدم که او واقعا پیامبر خداست او همون موعود انجیل و توراته
من این رو فهمیدم اما چه کنم که اگر من اسلام بیارم مردم من رو همراهی نمیکنند
و تو هم از این خبری که من به تو میدم به کسی خبر نده
نمیخواد بگی که من گرایش پیدا کردم به اسلام و گرایش پیدا کردن به دین اسلام
خب حاتب بن ابی بلتعه برمیگرده منتها وقتی برمیگرده با یه سری هدایا برمیگرده
که همین موقوقس هدایا رو داده از جمله هدایا یکی از کنیزهایی که
ماریه غبطیه و اون غلامه اینجا هدیه داده میشه به آقا رسول خدا
خب ببینید این عرضم به خدمتتون که وقتی که خبر به گوش آقا رسول خدا میرسه
رسول خدا میفرماید که این قبول کرد اسلام رو متوجه مسئله شد
اما ترس از اینکه حکومتش از بین نره افشا نکرد پنهانش کرد
گفت برای دنیا پیامبر فرمود او از حکومت خودش ترسیده و اسلام رو نپذیرفته
علنا ولی قدرت و سیاست او به زودی نابود خواهد شد که همینم شد
و این قصه مصر انشالله حالا تا قصههای دیگر رو خدمتتون بگیم.
روز جمعه هستش متعلق به امام زمان علیه الصلاة و السلام
یه عرض ادب بکنیم یه جمله ذکر مصیبت بکنیم
و منم میخواستم دلهاتونو ببرم در خانه آقا ابوالفضل العباس
امام زمان علیه السلام دوست داره مجالس عمو جانش ابوالفضل
و انشالله امروز آقا امام زمان علیه السلام رو قسم بدیم به حق عمو جانش ابوالفضل که دعامون کنه
پیش خدا برای ما شفاعت بکنه یا امام زمان تو رو جان عمو جانت حاجتهای ما را از خدا بخواه
و از خدا حاجتهای ما رو طلب بکن این خیلی مهمهها
ولی خدا حاجت ما را از خدا بخواد یه وقتی هم هست ما خودمون حاجت هامونو از خدا می خوایم
یه وقتی هم هست حجت خدا امام زمان و حاجت ما رو میخواد
اینا خیلی فرق میکنه یا اینکه مثلاً شما به قمر بنی هاشم ابوالفضل بگید
آقا جان اگه میشه حاجت ما را از خدا بخواه
حالا من روضه میخونم بعد که دل ولی خدا حجت خدا امام زمان علیه السلام ما بسوی ما مایل بشه
و برای ما هم بخواهد امان از اون ساعتی که ببیند
بچههای برادر کودکانی که در خیمه هستند لب تشنه و جگرها سوخته
صدا زدن عمو جان به خدا جگر ما میسوزه اگر میشه یه قطره آبی برای ما بیاور
دارد آقا ابوالفضل العباس مشک به دوش برداشت وارد شریعه فرات شد
با عجله مشکها را پر از آب کرد دستش به این خیسی آب خورد
دستش یه مشتی از کفی از آب را هم بلند کرد روی دستش
یه نگاه به این آب کرد نوشتن فذکر عطش الحسین
یاد تشنگی برادرش حسین علیه السلام افتاد این آب رو ریخت
بعد به سرعت از شریعه خارج بشه تو همین فاصله انقدر تیر زدند
میگن ۵۰ نفر بالای شریعه یه نقطه رو هدف قرار دادن
وقتی از شریعه خارج شد نوشتن کلقنفذ بدن مثل جوجه تیغی شده بود
مثل خارپشت شده بود خب دستها را از بدنش جدا کردن
وقتی از روی مرکب افتاد صدا زد برادر برادرت دریاب
وزید بوی عجیبی به خیمهگاه رباب
که ای برادر برادرت دریاب
حسین جان حسین جان