بسم الله الرحمن الرحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با تاریخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بحثمون رسید به جنگ خنین
جنگ حنین یکی از اون جنگهای عجیب و معماهاییه که هنوز معلوم نشده برای مورخین
برای چی چند تا قبیله بعد از فتح مکه اینا همدست میشن هم پیمان میشن
هم قسم میشن که حمله کنند به مکه به در واقع به مسلمانها
خیلی عجیبه در حالی که اون حکومت مرکزی اونا که قریش باشند سقوط کردند
مکه حجاز اینا دیگه بیشتر نقاط افتاده تو دست مسلمونها
مسلمونها تو اوج قدرتند خیلی عجیبه ها میخوایم مثال بزنیم درک بشه
حالا به هر حال اینکه ببین الان دمشق سقوط کرده مثلا نوزهرا بیاد حمله کنه به اینها
خب معلومه اینا تو اوج قدرتن معلومه که کار به جایی نمیرسه
ولی چند تا قبیله قبیله هوازن اینها تصمیم میگیرند با سقیف
همین سمت طائف اطراف طائف که الانم طائف هست تصمیم میگیرند با اینها که حمله کنند
و خب پیامبر خدا هم متوجه میشن ۱۰ هزار نفر که اومده بودن
۲۰۰۰ نفرم از مکه بلند شدند ملحق شدن شدن ۱۲ هزار
زیر پرچم اسلام مسلح اینها حرکت کردن به همین سمت
به سمت اینهایی که حمله کرده بودن و در فکر حمله بودند
ببینید سپاه عجیبی بود اینها تا دندان هم مسلح بودند
عده زیادی اومده بودن مردم مکه ۱۲ هزار نفر شده بودند
حالا به هر حال این جالبه که ابوبکر چشم زد این تو تاریخ هست ها
این به چشم ابوبکر خیلی زیاد اومد بعد دارد که گفت تعداد ما کم نیست
ما هرگز شکست نخواهیم خورد چون ما چند برابر افراد دشمنیم
حالا بهتون بگم عجیبه که همین مطلب تو قرآنم انعکاس داده شده
آیه ۲۵ سوره توبه خدا شما رو تو خیلی جاها کمکتون کرد
و به خصوص در نبرد حنین شما به زیادی افراد خود مباهات کردید
این ابوبکر چشم زد و گفت ما چقدر زیادیم ولی شما که اینجوری به کثرتتون مباهات کردید
ولی سودی نبخشید که و زمین با اون گسترش بر شما تنگ شد
همتون پا به فرار گذاشتید از دست یه دو سه تا قوم و قبیله
از دست یکی دو تا قبیله همدست شده بودند پا به فرار گذاشتید
قرآن دارم میخونم براتون و پشت به دشمن کردید و فرار کردید
این هنین بعد از اون عظمت رو بعد از اون شکوه و بعد از ابوسفیان لعنت الله علیه
این کم آورد در مقابل این عظمت اسلام تسلیم شد مکه بدون جنگ و خونریزی فتح شد
دو سه تا قبیله با هم همدست شدن حمله کردن میخواستن حمله کنن حالا پیامبر اکرم دستور داد
یه چند نفری رو رفتن اطلاعات گرفتن بررسی کردن دیدن که نه درسته کاملاً صحیحه
اینا در فکر حمله هستند که بعد پیامبر اکرم مسلمونها رو هدایت کرد به اون سمت
و اینجا ببینید من چند تا نکته میخوام بگم خدمتتون
کسی که حالا اینجا بیشتر فرمانده اونور بود مالک بن عوف نصریه
این پیشنهاد دادن که زنهاشون رو دختراشونو بچههاشونو
هرچی مال و اموال دارند رو بیارند بزارند عقب لشکر
حالا یکی بلند شد از اونهایی که جنگیده بود گفت این کار غلطیه
نکنید گفتن ما این کار رو میکنیم برای اینکه خیال سربازانمون راحت بشه
که فرار کنن زن و بچهشون دار و ندارشون به باد رفته گفت آقا این کار ،کار غلطیه آدم زن و بچهشو نمیبره اونجا
نبرید منتها گوش نکردن و آوردن و اینکه میگه تو جنگ حنین بیشترین غنایم گیر مسلمانها اومد
همین جنگ حنین بود از همین جهته خلاصه چرا اسمشو حنین نانیدند؟
به خاطر اینکه تو اون نقطهای که جنگ در گرفت اسمش حنین بود
خب این نقطه یه درهایه یه شکافیه و حالا من خلاصه مختصر اینجوری براتون بگم که
تو دهانه دره ارتش اسلام اومد استراحت کرد و اونها اونور دره بودند
و پشت سنگها کمین کردن قایم شدن که مسلمونها اومدن یهو از پشت سنگها همه بیان بیرون
و از بعضی از نقطههای دره وایساده بودند تیراندازی بکنن
هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که تیره بنی سلیم به فرماندهی خالد بن ولید
وارد گذرگاه حنین شد قسمت اعظم ارتش هم در داخل دره بودند
که یک مرتبه صدای پرتاب تیرها و فریاد جنگجویی که پشت سنگها کمین کرده بودند
یه هراسی انداخت به دل مسلمونها و همینطور رگبار بود که تیر میومد
اینها فریاد میزدندمیومدن از پشت سنگها یهو میزدن
یه چیزی شد یه حمله غافلگیرانه که توسط دشمن انجام شد
مسلمونها سراسیمه وحشت زده بیاختیار همشون پا به فرار
این خودش بینظمی درست میکنه دیگه همین لشکر که فرار بکنند دیگه
این خیلی کمک کرد به دشمن منافقان سپاه اسلام از این پیشامد خیلی خوشحال شدند
از جمله خود ابوسفیان بود خود ابوسفیانم بود وقتی چشمش افتاد به این واقعه
دید مسلمونا دارن فرار می کنند گفتش که مسلمونا تا لب دریا میدون
گفت اینا تا لب دریا قراره بدوند یکی دیگه از منافقا گفت سحر باطل شد
سومی گفتش که تصمیم گرفت کار اسلام رو یهسره کنه
گفت الان بهترین وقته پیغمبرو پیدا کنم یه نیزه فرو کنم تو شکمش
این چراغ توحید و این مشعل فروزان رسالت خاموش بشه
این فرار و گریز مسلمونها علت عمدشم وحشت وحشت و هرج و مرج بود
پیامبر رو انقدر متاثر کرد احساس کرد اگر لحظهای پیغمبر تغییر کنه
محور تاریخ عوض میشه فلذا فریاد زد پیغمبر همونجوری که سوار بر مرکب بود فریاد زد گفت
یا انصارالله و انصار رسوله انا عبدالله و رسول
یاران خدا آی یاران پیامبر من بنده خدا و پیامبر خدا هستم
این جمله رو گفت و بعد خود آقا رسول خدا این استر خودش رو به سمت میدان حرکت داد
عباسم صداش بلند بود عباسم دید که پیغمبر داره میره سمت دشمن
همه داشتن فرار میکردن پیغمبر زد به سمت دشمن
رفت به سمت قلب دشمن عباسم فریاد میزد میگفت
مسلمونا پیغمبرتون اینا اینجاست زنده است پیغمبرتون داره میره سمت دشمن
فرار نکنید میگن خیلی صدای عجیب و غریبی داشت که هی فریاد میزد
ندای عباسم وقتی به گوش هر کسی میرسید از اونایی که میشنیدم میگفتن لبیک لبیک
یعنی الان میاییم پیش پیغمبر میاییم دفاع میکنیم که
با این ترفند آقا رسول خدا با این شجاعت آقا رسول خدا یه عدهای که داشتن فرار میکردن اینها برگشتند
که بعد پیامبر خدا برای تشییع مسلمونها دوباره فریاد زد
گفت من پیام بله خدایم هرگز دروغ نمیگم و خدا وعده پیروزی به من داده خیالتون راحت برگردید
ما پیروز میشیم که این تدبیر نظامی باعث شد که جوانان هوازن سقیف و مردان جنگجوی اونها
دیگه دیدن پیامبر امیرالمومنین اومدن وسط جوونایی که اومده بودن
گول خورده بودن اومده بودن اینا فرار کردند
منطقه افتاد دست مسلمانان حالا منطقه بگو چه منطقهای
منوقیمتاشو بگم میگن ۸ نفر کشته شدن خب از مسلمونا تو این جنگ
بعد مقابل دشمن ۶ هزار تا اسیر داد ۲۴ هزار تا شتر و اینها داد
۴۰ هزار تا گوسفند داد ۸۵۲ کیلوگرم نقره داد بعد که پیامبر دستور داد
اینها رو ببرن توی نقطه مشخصی قرار بدن تا تکلیف مشخص بشه
خودم برگردم اینا رو تقسیمش کنم خدمتتون بعداً میگم چه جوری تقسیم میکنند
حالا اونهایی که فرار کردند رفتن طائف طائف یه نقطه ویژهایه که دست نایافتنیه
میگم پیامبر تونست طائف رو فتح بکنه یا نتونست اینم ایشالا جلسه بعد خدمتتون میگم
خود آقا رسول خدا یه بار رفته طائف یه بار رفته بعد یه سربالایی عجیب و غریب
که حضرت هم خیلی اذیت شدند
یه جمله هم ذکر مصیبت کنیم ذکر روضه کنیم
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
امروز بنابر بعضی از نقلها ولادت آقا ابوالفضل العباس علیه سلام هستش
وقتی قمر منیر بنی هاشم به دنیا آمد امیرالمومنین دستان آقا ابوالفضل رو بوسه داد
و این بوسیدن تعجب خانم ام البنین رو برانگیخت
که یا امیرالمومنین قربانت بشیم چرا دستان عباس رو شما میبوسید
آیا این دستها اشکالی دارد فرمود نه اتفاقا دستها صحیحه دستها سالم
گفت پس چرا گریه میکنید
اشک امیرالمومنین سرازیر بود اشک امیرالمومنین روان بود
گفت چرا پس گریه میکنی گریه میکنم برای اینکه یه روزی این دستها از بدن جدا میشه
حالا من اعتقادم اینه که امیرالمومنین احتمالاً تو اون لحظه داشت حال امام حسینو نگاه میکرد
حال امام حسینو میدید که امام حسین چه حالی پیدا میکنه
وقتی چشمش به این دستها میافته چه وضعی خواهد شد
علی لعنت الله علیه قوم الظالمین و سیعلم الذین ای منقلب ینقلبون