بسم الله الرحمن الرحیم
💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
خب خدمت عزیزان عرض کردیم که لشکر اسلام به فرماندهی خود آقا رسول خدا
تا سمت مرزهای روم سوریه و روم و اینها از مدینه پای پیاده
با شتر و اینها گفتیم سختی های راه رو مشکلات و گرمای شدید
تو اوج گرما رفتن و سپاه روم خب از ترس حاضر نشد که در این میدان نبرد حاضر بشه
و شونه خالی کرد و حالا خلاصه نیامدن و یک دستاورد بسیار بزرگی برای اسلام بود
چون رومیهایی که نفس ایرانیها رو بریده بودند ایران ابرقدرت بود
و خب اینها تونسته بودن ایران رو شکست بدن اما اینجا حاضر نشدند با عربها مسلمانها درگیر بشن
خب این خود این یک پیامد بسیار فوق العادهای داشت
وقتی که داشتن برمیگشتند عدهای از منافقها
لا اله الا الله همین وسط مسلمونها منافق هام هستند
خب عدهای از منافقها نقشه قتل پیامبر رو میکشند
چشم امیرالمومنین رو دور دیدند تصمیم گرفتن که بهترین فرصت هست که پیامبر خدا را چیکار کنند
تو این فرصت ترور کنند آقا رو به قتل برسونن البته همین نقل
تو قصه بعد از غدیر هم میاد بعضی از مورخین اینجا آوردن این نقشه قتل رو
که نزدیک ۱۰ روز پیامبر در تبوک اقامت میکنند خالد رو به دومه اعزام میکنند
بعد از ۱۰ روز تصمیم میگیرند به مدینه برگردن ۱۲ نفر از منافقین
که از قریشن مابقیشون از اهل مدینه هستند تصمیم میگیرند که
شتر پیامبر را از فراز گردنهای که بین راه مدینه و شام هست
رم بدن و حضرت رو در دل دره بندازن خب دارد که حظیفه
رحمة الله علیه عمار هم مهار این شتر رو میکشه از گردنه بالا میرن
هنوز پیامبر مقدار زیادی از گردنه بالا نرفته که یه مرتبه پشت سر خودشو نگاه میکنه
نیمه شب مهتابی سوارانی رو میبینه که از پشت سر دارن تعقیب میکنه
اینها برای اینکه شناخته نشن صورتهای خودشونو کامل پوشوندن
آهسته آهسته مشغول حرف زدنند که پیامبر عصبانی میشن و یه نهیبی می زنند
و به حظیفه دستور میدن که حظیفه با عصای خودش شتران اینها رو برگردون
نهیب رسول خدا یه رعب شدیدی رو به اینها میندازه که میفهمند
که پیامبر از نقشه اینها با خبر هستش و لذا فورا از راهی که اومدن برمی گردن
حظیفه میگه که من همه اونها رو از شترهاشون شناختم
میگه من فهمیدم به پیامبر گفتم من اینها رو به شما معرفی می کنم
و شما صبحش اینها رو اعدام کنید پیامبر میگه با لحن خیلی مهربانانه
عطوفت آمیزی به من دسور داد که از افشای راز اینها خودداری کن
شاید اینها توبه کنند و فرمود اگر من اینها را الان مجازات کنم اعدام بکنم
بیگانگان میگن پیغمبر بعد از اینکه به اوج قدرت شمشیر گذاشت بر گردن یاران خودش
خب این قصه رو ابن هشام آورده تو سیره تو طبقات الکبری هم اومده ابن سعد آورده
خب حالا لشکر اسلام نزدیک به مدینه شده یک غروری هست
یک شوری هست یک شعفی هست الان اینها میخوان برن پز بدن
به اونایی که نیومدن دیدید دیروز یه سری ها رفتن راهپیمایی
خیلی با غرور و با شور و شعف اومده بودن میخواستن بکشن به رخ اونهایی که نیومدن
بالاخره بعضیا شاید معذور بوده باشن اینجوری نیست اینجوری هم نباید ما بگیم
که مثلاً وای به حال اونایی که نیومدن حالا شاید یک کسی
شاید مال خود ماها که مثلاً رفتیم نباید این مایه خدای نکرده غرور بشه
و یکم که مدل حرف زدن باید یه طوری باشه که اینجا اونهایی که به معذور بودن نیومدن ناراحت نشن
مدل گفتن مهمه ببینید رسول خدا قبل از اینکه اینا وارد مدینه بشن
اینها را نگه میداره بعد برای اینا سخنرانی میکنه میفرماید
ان بالمدینه… توی مدینه عدهای هستند که ببینید
شما سیر نکردید شما هیچ وادی رو طی نکردید الا کانو معکم
مگر اینکه اینکه اونا هم با شما بودند هرجا رفتید چون با شما بودند
ما رفتیم اونام با ما بودن در حالی که اونا تو مدینه بودن
پیغمبر فرمود بله منتها خب اینا معذور بودن نیتشون این بوده
دوست داشتن که با شما باشند ولی نتونستن پیر پیر بودن توان راه رفتن نداشتن
مریض بوده صبح بلند شده تب داشته یه چیزی که مانع شده دیگه
ولی قلبش با شما بوده پیامبر اینها رو فرمود که اینها میان یهو گیر ندن دعوا نشه
به هر حال پیامبر این سخنرانی رو کرد حالا این رو داشته باشید
با این هشداری که رسول خدا میدهد به لشکریان که غرور پیدا نکنند
نیان تو شهر خرابکاری کنن حرف بزنن و یه عده رو
از اون طرفم حواسش هست به اون کسایی که میتونستن و نیومدن
حساب اینارم باید برسه پیامبر خدا یه کسی هست به نام
مراره اینها اومدن پیش پیغمبر گفتن رسول خدا
ما محصولمون از صحرا و باغ هنوز جمع آوری نشده نیمه کاره است
نیمه تمامه اجازه بفرمایید ما قول میدیم به شما جمع کنیم
از پشت سر به شما برسیم خودمون برسونیم خودمونو ملحق بشیم
پیامبر به اینا اجازه داد فرمود باشه اگر عذرتون این هست عیب نداره
کارتون تموم شد برگردید به ما ملحق بشید آقا رسول خدا
رفتند این سه نفر بارشونو جمع کردن با این حال نیومدن
با این حال بهونه عذر عذر غیر واقعی بهونه کردن بهونه کردن خب اینها نیومدن
وایستادن کسب و تجارت و مشغول تو مدینه مشغول کاسبی کردن
پیامبر که برگشت اینها دیدن که اوه اوه اینا رفتن و با رومیا
رومیا ترسیدن و نیومدن و خب اینا الان لشکر اسلام قدرتش بیشتر شده
عزت و شکوهش بیشتر شده بعد گفتن بریم از پیغمبر
معذرت خواهی بکنیم اومدن خدمت آقا رسول خدا گفتن ببخشید آقا ما مثلاً نتونستیم فلان و اینها
پیامبر جواب اینا رو نداد از اینها رو برداشت اینا رو نگاه نکرد
اینا رو نگاه نکرد بعد حضرت اومدن میان جمعیت فرمودند
کسی حق نداره با این سه نفر معامله بکنه نه از این سه نفر جنس میخرید و نه جنس میفروشید
این سه نفر اینا بایکوت هستند اینایی که به من قول دادن که ما جنس بارمونو از رو درخت برداریم میایم
بعدش نیومدن اینها باید تنبیه بشن بعد آقا این سه نفر یهو افتادن
جنساشون موند رو دستشون نه کسی از اینا جنس میخرید نه کسی به اینا جنس..
اصلا دیدن بیچاره شدن و لذا بعضیا میگن این آیه که نازل شده در خصوص همیناس
که حتی اذا ضاقا علیهم الارض زمین بر اینها تنگ شد
با همه وسعتی که این زمین داشت دیدن بیچاره شدن فلج شدند
این درس عبرتی شد برای هر کسی که بخواد بپیچونه
شما چرا به چه بهونهای نیومدید راهپیمایی چرا عذرتون چی بود
یه وقت هست شما عذر عقلی دارید عذر منطقی اما این چه عذریه چرا نیومدید
اینا دیگه تصمیم گرفتن توبه کنند توبه واقعی بکنند
و توبه هم کردن و میگن این سه نفر توبه قبول شد و پیامبر خدا اومدن
این منع رو برداشتند خب این قصه تا اینجا
یه اتفاق دیگه ای هم بود وقتی پیامبر نبود افتاد چه اتفاقی بود
یه عدهای از منافقین اومدن پیش پیامبر و گفتند یا رسول الله
ما رامون دوره تا بخوایم از اطراف بیایم به مسجد گاهی اوقات تاریک شدید میشه
چشم چشمو نمیبینه گاهی اوقات هوا سرد میشه ما نمیتونیم بیایم
یه عده پیرمرد هستند پیرزن هستند نمیتونیم بیایم مسجد
اگر شما اجازه بدید یه مسجد بسازیم و بعد پیامبر خدا سکوت کردند
فرمودند من برم تبوک برمیگردم میگم نه رد وردند نه قبول کردند رفتن تبوک اینا فرصت رو غنیمت شمردند
گفتن تا نیومده یه مسجد بسازیم هول هول بدو آجرو بیار سیمان رو بیار مصالحو بیار
گفتن برگرده ببینه توی عمل انجام شده قرار میگیره
دیگه مسجد رو نمیتونه که خراب کنه و اینها غرضشون این بود که
تو مسجد جمع بشن چون یادتونه گفتم پیغمبر فهمید
تو فلان خونه جمع میشن بر علیه اسلام صحبت میکنند و شور میکنن
پیغمبر با اون خونه فرمود برید آتیشش بزنید اصلا پیغمبر شبکه اطلاعاتی داشت
خبر میگرفت از فلان جا اما مسجد که باشه راحت به بهونه مسجد جمع میشن تو مسجد بر علیه اسلام
توطئه میکنند نقشه میریزن خلاصه بساط رو پهن می کنن و حرف میزنن و اینها
رسول خدا که از تبوک برگشت اومدن پیش پیغمبر گفتن یا رسول الله
قربونت برم بیا یه مسجد ساختیم شما بیاید افتتاح یه دو رکعتم نماز بخونید
این مسجد برکت پیدا بکنه و انشالله مسجد دیگه راه بیفته
پیامبر خدا دستور دادند که خب جبرئیل حالا خبر داده به پیامبر خدا
که این مسجد چیه مسجدیه که ضرار پیامبر فرمود این مسجدی که
شما ساختید مسجد نیست مسجد ضرار که ساختید بر علیه اسلام نقشه بکشید
دستور داد ساختمان مسجد رو با خاک یکسان کنند
فرمود تیرهای این مسجد رو بردارید آتش بزنید
هیئتی که پرچم امام حسین روش میخوره بر علیه نظام اسلامی جمهوری اسلامی کار میکنه
این هیئتو باید چیکار کرد هیئت بالاتره یا مسجد؟ مسجد و پیغمبر دستور داده با خاک یکسان کنند
دستور داده تیرهای اون مسجد رو آتیش بزنند انقدر از این هیئتها تو تهران هست
بعد فرمود به اینم اکتفا نکرد رسول فرمود تا مدتی خاک اون زمین اون مسجد زبالهدان باید بشه
مردم آشغالاشونو میآوردن میریختن تو اون نقطه
بعد آتش زدن این مسجد یه پتکی بود بر فرق سر منافقین
که دیگه از این به بعد این رشته حزب از هم خسته شد
و بعد یه نقطه امیدوار کننده و یه بارقه الهی بعد از دو ماه
رئیس منافقین به درک واصل شد همونی که خیلی در موردش حرف میزنیم
عبدالله بن ابی بعد از این شکست روحی دو ماه بعدش به درک واصل شد
و خب خیلی راحت شدن دیگه یه اتفاق بزرگی بود بعضی از روسا که به درک واصل میشن
خیلی نفس اسلام انگار میشه باز میشه اینم به درک واصل شد
خب خدا به شما خیر بده انشالله دیگه چیزی نمونده از این تاریخ پیامبر اکرم
انشالله که این چند جلسه آینده رو هم موفق بشیم بتونیم خدمتتون عرض بکنیم
روز سه شنبه است متعلق هست به امام سجاد زین العابدین امام باقر علیه السلام امام صادق علیه السلام
یه لحظه نیت کنیم دلهامونو روانه مدینه کنیم کنار قبر امام سجاد علیه السلام
صورت روی قبر امام سجاد بنهیم واقعاً یکی از امامهایی که خیلی غریب
و خیلی مظلوم بود امام سجاد علیه السلام
حضرت قریب به ۳۵ سال اشک و گریه و ناله سر داد
به فدای دلت بشم یا امام سجاد کنیز خورده گرفت به امام سجاد
گفت آقا شما خیلی زیاده روی میکنید تو گریه کردن
بسه آقا چه خبره اینقدر گریه میکنه فرمود کنیز انصاف داشته باش
یه یوسف از نظر یعقوب دور شد یوسفی از نظر یعقوب دور شد
انقدر گریه کرد تا اینکه چشماش سفید شد نابینا شد
فرمود ای کنیز به من حق نمیدی جلو چشم من ۸۰ تا یوسفم رو سر بریدن
۱۸ تا یوسفم رو سر بریدن به خاک و خون کشیدن
آیا من گریه نکنم تو توقع داری من انتظار داری من گریه نکنم
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
امان از اون ساعتی که صدا زد بنی اسد یه بوریا بیارید
حسین فاطمه کفن ندارد
بدن بابا رو روی بوریا قرار داد بدن چه بدنی عرض کنم
تکههای گوشت رو استخوانهای له شده را جدا شده رو
داخل یک بوریا بدن رو داخل قبر قرار داد یا الله
خم شد لبها رو روی رگهای بریده بابا
یا الله خاکها رو روی بدن با انگشت سبابه روی قبر نوشت
هذا قبر حسین بن علی بن ابی طالب
الذی قتلوه عطشانا
حسین جان حسین جان