حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

خب عرض کردیم که وارد سال نهم هجری میشیم

یکی دوتا مطلب دیروز عرض کردیم منتها عمده مطالب از امروز شروع میشه

با غزوه تبوک خب ببینید دژ بلند و استواری که در کنار چشمه آبی ساخته شده بود

تو نوار مرزی کشور سوریه که اینو اسمشو تبوک می‌گفتند

و خب سوریه اون زمان مستعمره روم شرقی بوده

که مرکز اون قسطنطنیه بوده و مرز نشینان همگی مسیحی هم بودند و دستور از امپراتوری روم می‌گرفتند

این‌ها وقتی متوجه میشن که حکومت مرکزی مکه این سقوط کرده

و مسلمون‌ها قدرت دارن می‌گیرند تصميم می‌گیرن که یه ارتش مجهز و منظمی رو بر سر مسلمون‌ها بتازند

حمله کنند سمت مسلمون‌ها و این خبر رو کی به پیغمبر می‌دهد

اینم مجدداً مجهز میشن مسیحیا رومیا که خیلی هم رو باد به غبغبغه شون افتاده

چون چند بار جنگ شده بین ایران و روم و روم پیروز شده

اون دشمن سرسختشون که ایرانیا باشن چند سری دارن فائق میان

و خیلی الان قدرتمند شده و لذا دیگه سر از پا هم نمی‌شناختن

گفتن بریم حساب این مسلمونارم برسیم اینو خبر رو کی به پیامبر داد

کاروان‌هایی که می‌رفتند سوریه و میومدن اینا اومدن به پیغمبر خبر دادن که

یا رسول الله این‌ها دارن یه کارایی می‌کنند دارن مجهز میشن که بیان

ببینید مسیر خیلی زیاده مسیر مدینه تا سوریه خیلی زیاده

ببینید انسان‌ها اینجور جاها باید شناخته بشن یعنی جنگ تبوک غزوه تبوک

از اون غزوه‌هاییه که بین مومن و منافق رو نشون میده منافقم نشون میده

از اون گاهی اوقات خدای تبارک و تعالی امتحاناتش باریک‌تر می‌شه هی سخت‌تر می‌شه

تا این مرزه مشخص بشه اونایی که فیلم بازی می‌کنن و ادا در میارن

معلوم بشن این خیلی مهمه ببینید از قضا این اتفاق که باید بریم سمت تبوک چه زمانیه چه برهه‌ایه چه دوره‌ایه

هوا به شدت گرم وقت برداشت محصولاتم هست

باید برن خرماچینی بعد نقل اینه که از غذا اتفاقاً اون سال هم قحطیه

هم قحطیه هم گرمه هم خرماهاشونو نچیدن محصولشونو برنداشتن

اینکه رسول خدا چه باید بکنه اینجا فرستاد چندین نقطه رو

همه رو آمادگی داد همه رو فراخوان داد که همه باید بیان

تو این جنگ شرکت بکنن حالا یه بارم ما قبلاً رفتیم اونجا توی موته

خب جنگ موته هم با همونا بود دیگه مسلمونا شکست خوردن

پا به فرار گذاشتند جعفر طیار شهید شدن تو اون جنگ

خب حالا دوباره پیغمبر می‌خواد این‌ها رو حرکت بده به سمت همون سمت

حالا سوریه و اینها یه عده بالاخره رفتن اونجا رو دیدن سختی راهو دیدن

خیلی صحنه صحنه عجیبی بود ببینید بزرگواران یه عده‌ای از

این جهاد مقدس کناره کشیدند و صرف نظر کردن و گفتن ما ما شرکت نمی‌کنیم

زمان آقا رسول خدا یه عده‌ای گفتن ما نیستیم خب اینا کیا از جمله این‌ها

شهرت پرستا بودن که پیامبر به یکیشون برخورد کرد و گفتش که

باید بیای این در پاسخ گفتش که من مردی هستم که به زن علاقمندم

به زن علاقه شدیدی دارم می‌ترسم چشم به زنای رومی بیفته

زنای اروپایی بیفته نتونم خویشتن داری کنم بعد آقا شنیدن این عذر کودکانه

که من می‌ترسم خودمو نتونم کنترل کنم چشمم به اون زنای رومی بیفته

دیگه نتونم کنترل کنم آقا رسول خدا وقتی که این حرفا رو شنید

دارد که حضرت او را رها کرد رفت سراغ دیگران و وحی نازل شد

و منهم من یقول… برخی از اون‌ها هستند که میگن به ما اجازه بده تو مدینه بمونیم

و تو این جهاد که سراپا مایه فتنه و فریفتگی و تجربه و آزمون هست شرکت نکنیم

میگن ما میریم اونجا می‌افتیم تو فتنه میریم اونجا می‌افتیم تو گناه

یا رسول الله بهشون بگو الان گرفتار فتنه بزرگتری شدید

همین که نمیای تو جنگ تو جهاد شرکت نمی‌کنید افتادی تو فتنه بزرگتر

و یه عده اینجوری گفتند و یه عده هم هم منافقا بودن که اینا گروهی بودند که تظاهر می‌کردند به اسلام

و هیچ بهره‌ای از اسلام نداشتند و به عناوین مختلف مردم را از شرکت در جهاد باز می‌داشتند

گاهی اوقات می‌گفتند هوا گرمه گاهی اوقات می‌گفتن وقت محصول چینیه

ما خرماهامون رو درخت باید بریم خرماهامونو بچینیم

گاهی اوقات می‌گفتند که مثلاً قحطیه هر چیزی رو بهونه می‌کردند

خدای عزوجل آیه نازل کرد که قل نار جهنم اشد…

بهشون یا رسول الله بگو بگو آتش دوزخ گرمتر از حرارت این هوا هستش

شما میگی الان گرمه بگو آتیش جهنم گرمتره اگر اهل تعقل باشید

پس گروهی از منافقان مسلمون‌ها را از شرکت در این نبرد ترسونده بودند

می‌گفتند ملت عرب اصلاً کجا می‌تونه مقابله کنه با ملت روم

بعد می‌خندیدن می‌گفتن میرید همتونو به ریسمان اسارت می بندند

پس ببینید فکر نکنید امتحانات الهی فقط احده فقط بدر

بغل گوشت گاهی اوقات باید بری یه مسیر دور خانه و کاشانه رو رها بکنی

من به نظرم این قصه ، قصه غریبیه حالا انسان گاهی اوقات باید خودشو بذاره جای این‌ها

ببینه که اگر خودش بود چیکار می‌کرد چه رفتاری داشت

گاهی اوقات میشه خود ما بریم فلان جا بعد بهونه میاریم

حالا خیلی داستان‌ها هستش اینجا بعد شبکه‌های جاسوسی رو پیغمبر پیدا می‌کرد این‌ها رو تهدید می‌کرد

این‌ها رو به هم می‌زد یعنی اصلاً پیغمبر خیلی کارش سخت بود

یک یهودی بود تو خونش جلسه راه انداخته بود

هر چی منافق بود می اومدن خونه این بعد صحبت می‌کردن

که یه کاری بکنیم تو این جنگ شرکت نکنیم

یا مثلا برنامه می ریختن دیگران رو منصرف بکنیم

خبر به گوش آقا رسول خدا رسید پیغمبر یه کسی رو مامور کرد گفت

بی‌خبر بدون خبر موقعی که جلسه‌شون شروع شد جلسه‌شون آغاز شد

میری خونه رو آتیش می‌زنی این میاد شخصی به نام طلحهة بن عبیدالله

این میاد قشنگ حساب می‌کنه می‌بینه آخرین نفری که رفت تو خونه این یهودی جلسه که تشکیل شد

مثلاً اینا گرماگرم صحبت که بودن یک مرتبه دیدن خانه رفت رو هوا

دیدن خانه آتیش گرفت و اینا از میان شعله‌ها اینا فرار می‌کردند

وحشت کرده بودند یکی شون هم داشت می اومد بیرون افتاد پاش شکست

این شد یه درس عبرت منافقا که دیگه از این کارا نکنند

جلسه بذارن و فلان و اینا ببینید از این رفتارها چی می‌فهمید

پیامبر یه جاهایی شوخی نداره یا آتیش بزنید خونه رو با این‌ها که جاسوسی می کنند

با اینهایی که جلسه می گیرن علیه رسول خدا پیغمبر فرمود آتش بزنید با اهلش

که بعد دیگه این‌ها ترسیدند وقتی دیدن که اینطوری هست

پیغمبر شوخی نداره دیگه این بساط این‌ها جمع شد

یه گروه دیگه‌ای اومدن پیش پیغمبر گفتن یا رسول الله ما خیلی دلمون می‌خواد تو جهاد شرکت بکنیم

تو این جنگ منتها وسایل نداریم پیغمبر فرمود ببخشید منم ندارم که به شما مثلاً اسب بدم شمشیر بدم

بهتون ندارم بدم اینا دارد شروع کردن زارزار گریه کردن

که آیه نازل شد همچنین بر افرادی که پیش تو آمدند تا مرکبی در اختیار آنها بگذاری

تو گفتی مرکبی ندارم که شما را بر آن سوار کنم و آنان از غم اینکه

مالی برای آنها نبود که در راه خدا صرف بکنند با چشم اشکبار از پیش تو برگشتند

ایرادی نیست بر این‌ها ایرادی نیستش یه عده اینجوری بودن که

اومدن و ذوق شهادت یه عده‌ای هم دنبال جمع کردن محصول بودند

اومدن گفتن قربونت بریم ما بارمون چیه محصولاتمون هنوز روی درخته

ببخشید ما نمیایم اگر اجازه بدید محصولاتمون رو برمی‌داریم بعداً خودمون از عقب به شما ملحق می‌کنیم

پیامبر رفت تبوک حالا سمت تبوک برگشت دید اینا هنوز نیامدن

معلوم شد اینها بهانه کرده بودند که بعد تنبیه سختی کرد این‌ها را حالا بعداً اشاره می‌کنیم بهش

یه گروهی هم بودن که دیگه جانباز بودن دیگه جانباز بودن یعنی

جونشونو گذاشته بودن تو طبق اخلاص که به هر قیمتی شده تو این جنگ شرکت بکنند

خب نزدیک ۳۰ هزار نفر شدند لشکر مسلمان‌ها نزدیک ۳۰ هزار نفر بودند

اونا ۴۰ هزار نفر بودن یه ۱۰ هزار تا بیشتر خب من عرضم تمام

ببینید موقعیت یه موقعیتیه شرایط یه شرایطیه که تو این جنگ

یه نفر نباید شرکت بکنه اگه گفتید اون کسی که نباید تو این جنگ شرکت بکنه و بمانه کیه

نه آقا رسول خدا باید بره یه نفر باید بمونه چرا امیرالمومنین باید بمونه

چرا باید بمونه چون ۳۰ هزار نفر مسلمان اون زبده‌ها اونایی که خالصن

اون‌هایی که دیگه حالا معلوم شده مومنند اینا باید برند

فرسنگ‌ها تا تبوک باید برن بعد کاملاً از مدینه بریده شدن دیگه

راه ارتباطی قطع شده مدینه الان آماده یه بستریه بهترین فرصتیه برای منافقا و کینه توزان و

برای اینکه اون‌هایی که اصلاً چشم ندارن مسلمون‌ها رو ببینن

اصلا لحظه‌ای می‌خوان که سر به تن مسلمونا نباشه

این‌ها آتیش بندازن و مدینه رو دست بگیرن وقتی فهمیدن امیرالمومنین قراره تو این جنگ نباشه

و تو مدینه بمانه اوقاتشون اصلا فکر نمی کردن امیرالمومنین بمونه

یهو دیدن که علی علیه السلام تو این جنگ قراره شرکت نکنه بمانه

شروع کردن به حرف درآوردن علی هم مثل زنا باید بمونه تو مدینه

پس چی شد علی مرد جنگ پس معلوم شد علی هم دنبال اینه که

خرماهاشو در بچینه پس علی هم جز اوناست هی شروع کردن تحریک کردن تحریک کردن

که مثلاً یه کاری بکنن امیرالمومنین بره حرف و حدیث زیاد شد

انقدر خبر اینجوری پخش شد که علی هم مثل زنا باید تو خونه بشینه

آقا امیرالمومنین علی علیه السلام اومد لشکر یه خورده حرکتم کرده بود

حضرت اومدن که یا رسول الله اینطوری میگن که بعد پیغمبر اینجا بود

اون جمله نورانی رو فرمود که همین جمله دلالت می‌کنه بر خلافت امیرالمومنین

که یا علی انت منی به منزلة هارون من موسی الا…

تو مثل هارون هستی به موسی جایگاه تو نسبت به من اینجوریه

بمان علی جان که بعد خب حضرت تونست اینجا مدینه رو کنترل بکنه

حالا متأسفانه ما خیلی قصه آنچنانی نداریم از این کنترل امیرالمومنین

که حضرت چه جوری کنترل کرد که جریان برگشتن موسی از وادی طور نشه

چون موسی برگشت دید همه گوساله پرست شدن

هارون نتونست کنترل کنه حالا یا تونست یا نتونست

ولی امیرالمومنین مدینه رو حفظ کرد کنترل کرد خب تا همین مقدار کفایت می‌کنه

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

اول هفتمون هست دل‌هامونو ببریم در خانه باب الحوائج کربلا علی اصغر امام حسین

اصغر من کی به زبان آمده

حرمله با تیر و کمان آمده

هر وقت خبر به امام سجاد می‌دادن از کربلا

آقا امام سجاد سراغ حرمله رو می‌گرفت که آقا مختار خروج کرده

شمر کشته شده می گفت حرمله چی حرمله زنده است

انقدر این داغ علی اصغر سخت و ناگوار بود بر اهل بیت

که هی مرتب از حرمله می‌پرسیدن ببینید چقدر حالا این داغ که با دل اهل بیت با امام سجاد اینطور کرد

پس ببین چه با دل امام حسین علیه السلام کرد

اون ساعتی که تیر به گلوی علی اصغر خورد سلام الله علیها

دست و پا مزن ای کودک شیرین زبان

من خودم تیر از گلوییت می‌کشم

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *