بسم الله الرحمن الرحیم
💫تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
خب در رابطه با حوادث سال ششم هجرت انشالله میخوایم بحث و گفتگو کنیم .
ببینید تقریباً بعد از دفع شر یهود و برگشتن احزاب و اینها
یه آرامش نسبی در قلمرو حکومت اسلامی حکم فرما شد
ولی خب این آرامش موقتی بود دیگه و لذا رهبر عالی قدر مسلمونها باید مراقب حال دشمنها باشه
و از هرگونه توطئهای بر ضد اسلام و اینها که ممکنه تهدید بشه و اینها
و باید که قدرت عمل داشته باشه و این توطئهها رو در نطفه خفه کنه
و لذا پیامبر یه سری اقداماتی انجام داد ببینید از کسانی که آتش بیار جنگها بودند
یکیش حیی ابن اخطب بود که این حیی ابن اخطب جنگ احزاب که برگشتند
حیی ابن اخطب رفت توی دژ بنی قریظه و بعد از اینکه سعد حکم کرد که
باید مرداشون اعدام بشن کشته بشن حیی ابن اخطب هم اونجا شرش کم شد
منتها یک شخص دیگهای بود که اونم آتیش بیار بود و
اونم همش به هم ریز بود و آشوب به پا میکرد و خرابکاری درست میکرد
شخصی بود به نام سلام ، سلام بن ابی الحقیق
سلام بن ابی الحقیق که این هم از اون کسانی بود که خیلی خرابکاری میکرد
و توطئه به پا میکرد و بعد اینم یهودیهها منتها در خیبر به سر میبرد
یه عنصر خطرناک که اصلاً آروم نمینشست اینم دنبال این بود که هی عربها رو به هم بریزه
آماده کنه عربا هم دنبال این بودن یه کسی بگه آقا باشه من تامین تون میکنم
شما بیاید و اینا دنبال اینجور چیزا بودن خلاصه پیغمبر دلاوران خزرج رو مامور کرد که
این عنصر جسور کینه توز را از میان بردارند و شرط کردن رسول خدا
به این شرط من به شما میسپارم این کار رو که با زن و بچه او کاری نداشته باشید
یعنی اگر رفتید حمله کردید به او زن و بچهاش رو کاری نداشته باشید در امان باشند
این دلاوران خزرج هم قبول کردن و شبانه وارد خیبر شدند به صورت حالا خاصی
وارد خیبر شدند بعد دارد که اون خانههایی که اطراف خانه سلام بود
اینها رو برداشتن بستند از بیرون بستن درهاشو که مسدود کردن که اگر سر و صدایی شد
همسایهها نتونن بیان بیرون اگه بخوان بیان بیرون یه زمانی بگذره
بعد بدون سر و صدا اومدن سمت درب سلام
از پلهها اومدن بالا در زدند و خانم سلام بن ابی الحقیق پشت در گفت کیه
گفتن که ما یه عده عرب هستیم اومدیم خوار و بار بخریم
از شما از سلام ابن ابی الحقیق اومدیم خوار و بار بخریم
اونم بدون تحقیق درو باز کرد و بعد این خزرجیها ریختن داخل خانه سلام
گفتن کجاست خانومش گفت همین الان تو اتاق دراز کشیده
اینها هم وارد اتاق شدن دارد که حالا شمشیر هاشون رو برداشتن و شروع کردن
این عنصر خطرناک رو از میان برداشتن شمشیر زدن و یه عده آدم دلاور
یه عده مثلاً بیباک اینجوری حاضر شدن بزنن تو دل شیر برن تو دل شیر
بعد دارد که این زن سر و صدا کرد و داد و بیداد کرد
اینا گریختن تا همسایهها بخوان بیان بیرون و قفلها رو بشکنن و اینا
اینا فرار کردن رفتن قایم شدن حالا بالاخره رفتن توی این ورودی آب که هست
میاد داخل دژ رفتن اونجا قایم شدن تو کانال قایم شدن تو کانالهای آب مخفی شدن
تو مدخل آب پنهان شدن بعد اینجا دارد که با چراغ داشتن دنبال اینا میگشتن
خود اینا بازم دلشون آرام نبود از اینکه کشته شد یا کشته نشد
ما شمشیرامون درست خورد به هدف یا نخورد
این خدا یاد این چیز افتادم خدا لعنت کنه نتانیاهو رو
بعد از اینکه بمباران کرد مقر سید حسن نصرالله رو
با خیال راحت نمیتونستن بگن که این شهید شده می گفتن حالا خبر میدیم
خب اینا هم دلشون آشوب بود نکنه مثلاً شمشیرهای ما خطا رفت نکنه این هنوز کشته نشده
یکیشون گفت من میرم تحقیق میکنم اومد بیرون و خیلی بی باک اومد بیرون
و رفت کنار خانم سلام وایساده بود خانم سلام داشت گزارش می داد
به یهودی ها و اونم اونجا وایساده بود
گفت آره یه چند نفر اومدن و زدن و اینا بعد گوششو برد صورتشو برد نزدیک سلام
گفت همین الان تموم کرد اینم خیالش راحت و اومد به اونایی که قایم شده بود گفت بله تمام شده
قطعی تمام شده خب اینا اومدن خبر رو به پیغمبر اکرم دادن
گفتن بله یا رسول الله ما دخل اینو درآوردیم
یهودیا خیلی بیپدر مادرند صهیونیستاشو میگم خیلی
برای اسلام یهود بدترین دشمن این تو قرآن میگهها
میگه بدترین دشمنهای شما در کینه توزی این یهودیها هستند
این عنصر خطرناک هم شرش کم شد
خب اینم بگم ببینید یه سری روشنفکرها بودن اینا از قریش
اینا تصمیم گرفتن شبه جزیره عرب رو ترک بکنند
به خاطر اینکه میترسیدن از پیغمبر میترسیدن از اسلام
گفتن قبل از اینکه او به ما برسه ما خودمون از اینجا بریم
حالا دیگه اگر نشد ما اونجاییم بالاخره اونجا جا داریم و پناهگاه داریم و زندگی خودمون رو می کنیم
اگر دخل پیغمبرو درآوردن مثلاً اسلام رو به هم زدن و اینها ما دوباره برمیگردیم جای اصلی خودمون
یکی از کسانی که خیلی معروف بود از همینها عمروعاص بود لعنت الله علیه
اینا تصمیم گرفتن برن حبشه چجور مسلمون ها مهاجرت کردن حبشه
از ترس اینها اونا هم رو سیاست و روی یه چیزایی تصمیم گرفتن برن حبشه
این ورود عمروعاص و این مشرکین و بت پرستا مصادف شد با ورود مامور و نماینده پیغمبر
عمر بن امیه ، عمر بن امیه نماینده پیغمبر بود رفته بود حالا حبشه میخواست به پادشاه حبشه چی بگه و اینا نمیدونم
عمروعاص گفتش که حالا ببینید من فردا میرم با جایزههایی که آوردم
هدیههایی که آوردم میرم پیش نجاشی بهش میگم خواهش میکنم نماینده پیغمبر رو بسپاره به من
من گردن بزنمش به اطرافیانش گفت اونم فردا صبح بلند شد
اومد اول ورود که دست این ورود به پیش پادشاه خم شد و زمینو بوسید و رسم ادب
عمروعاص جلو نجاشی سجده کرد یه سجده کرد و بلند شد و هدیههاشو داد
و بعد گفتش که آقا اگر میشه شما این نماینده این آقا رو تحویل من بدید
چون که این آقا که الان نماینده اش اونده دلاوران ما رو کشته
شجاعان ما رو کشته که اینو شما تحویل من بدید
که من گردن اینو بزنم این حرفای عمر و عاص چنان خشم این نجاشی رو برانگیخت
که یه سیلی محکم زد تو صورت خودش که نزدیک بود دماغش بشکنه
بعد با حالت خشم گفت از من میخوای نماینده مردی که امین وحی بر او نازل میشه
مثل موسی در اختیار تو بزارم که تو او رو به قتل برسونی
به خدا قسم او بر حقه و بر دشمنان خودش پیروز
اینو نجاشی گفتش که بر دشمنان خودش پیروز خواهد شد
شنیدن این حرفا به آیین پیغمبر گرایش پیدا کرده مایل شدن
که بیان منم مسلمون بشم منتها خب مسلمان الکی
خدا لعنت کنه عمروعاص رو .
خب روز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها است ، نثار حضرت زهرا سه تا صلوات بفرستید.